www.drsoroush.com

 

عبدالکريم سروش

 
     
 

بازگشت به صفحه اصلی 

 آذر 1389

 

 

ترنم موزون حزن

داريوش شايگان، نقد ايدئولوژي و گفتگو در فرا تاريخ 

 

سروش دباغ

 

 

و فكر مي‌كنم

كه اين ترنم موزون حزن تا به ابد

شنيده خواهد شد.[1]

                                                      سهراب سپهري  

 

1. داريوش شايگان، هندشناس، روشنفكر و انديشمند برجسته معاصر، بيش از چهل سال است كه در فضاي فكري ـ فرهنگي اين ديار حضور دارد. از او آثاري چون اديان و مكتب‌هاي فلسفي هند، بت‌هاي ذهني و خاطره ازلي، آسيا در برابر غرب، هانري كربن: آفاق تفكر معنوي در اسلام ايراني  و افسون زدگي جديد: هويت چهل تكه و تفكر سيار به زبان فارسي به چاپ رسيده است. علاوه بر اين، رامين جهانبگلو گفتگوي مبسوط خواندني و جذابي با وي انجام داده كه تحت عنوان زير آسمان‌هاي جهان پيش‌ چشم اهل نظر قرار گرفته است. همچنين درباره او مقالات قابل توجهی به فارسي و زبان‌هاي اروپايي منتشر شده است.[2]

شايگان از معدود انديشمندان مفهوم‌ساز معاصر است؛ شايد از اين حيث تنها بتوان او را با علي‌شريعتي و عبدالكريم سروش مقايسه كرد. مفاهيمي نظير "تعطيلات در تاريخ"، "موتاسيون فرهنگي"، "اسكيزوفرني فرهنگي"، "ايدئولوژي شدن سنت"، "هويت چهل تكه" و ... بر ساخته‌هاي اويند؛ برساخته‌هايي كه ناظر به وضعيت فرهنگي ما پس از مواجهه با مغرب زمين در صد و پنجاه سال اخير است. او از معدود روشنفكران ايرانيِ چند بعدي و متضلع است و در حوزه‌هاي گوناگون خوانده است و اندوخته : هم هندشناس است و با اديان و مكاتب فلسفي هند بخوبي آشنا است و هم با سنت ايراني ـ عرفاني ما آشنايي عميقي دارد: رساله دكتري او درباره آئين هندو و عرفان اسلامي بوده؛ هم درباره هانري كربن و قرائت او از حكمت اسلامي قلم‌زده؛ هم با مرحوم طباطبايي مأنوس بوده و از او در حوزه فلسفه و عرفان اسلامي كسب فيض كرده؛ هم مدت مديدي در غرب زيسته و با فلسفه، ادبيات، موسيقي، سينما و روشنفكري غربي از نزديك آشناست و تحولات آنها را رصد كرده است. روند و آيند‌هاي مكرر بين دو سنت ايراني ـ اسلامي و غربي به شايگان توانايي و بصيرتي بخشيده تا از منظري به امور و پديده‌ها بنگرد و متناظر با نگاه و تأملات خويش مفاهيمي چند بسازد كه كمتر مي‌توان براي آن نظيري يافت. شايگان هم درباره سرنوشت مدرنيته و مدرنيزاسيون در کشورهای پيرامونی انديشيده و هم در باب چگونگی خروج از وضعيت نابسامان معنوی انسان مدرن امروزی ايده پردازی کرده است. در اين مقاله مي‌كوشم  تا  "ايدئولوژي شدن سنت"  و" گفتگو در فرا تاريخ" ,از مفاهيم برساخته شايگان را به بحث گذاشته، لوازم مترتب بر پذيرش آنرا بكاوم. اولی ناظر به وضعيت کشور پيرامونی ای نظير ايران در مواجهه با مدرنيته است  و متضمن نقد قرائت ايدئولوژيک از سنت؛  دومی در مقام ارائه راهکاری است  جهت  تغيير وضعيت نا مطلوب معنوی انسان  معاصر. تصور مي‌كنم تلقي شايگان از گفتگوي عرفاني در فرا تاريخ در افسون زدگي جديد: هويت چهل تكه و تفكر سيار ، برخلاف مباحث بصيرت بخش او درباره  چگونگی ايدئولوژيزه شدن سنت  در انقلاب ديني چيست؟  احتياج به صورت‌بندي مجدد دارد.

2. ايدئولوژي نه مي‌تواند نفوذ خويش را در قلمرو جهاني كه سنت‌هايش تقدس يافته باشند بگستراند و نه در جهاني كه فلسفه بر آن حاكم است. ايدئولوژي هنگامي وارد ميدان مي‌شود كه اين دو جهان به بن‌بست رسيده باشند؛ يعني هنگاميكه نفي، منتفي شود و فلسفه از كانون نيروبخش زندگي اجتماعي كنار گذاشته شود و هنگامي كه نيروي دين سستي گيرد ... ايدئولوژي به دليل گرايشش به يكسان‌سازي، شباهت‌خيره كننده‌اي به مقوله‌هاي بينش اسطوره‌اي دارد. همچنان كه ساخت اسطوره‌ها شباهتي به سامان استدلال و عقل جدلي ندارد ـ چراكه در اين ساحت، مكان، زمان و عليت، كيفيت‌هاي متفاوتي دارندـ ايدئولوژي هم، داراي مقوله‌هايي مكاني، زماني و علّيِ مخصوص به خود است ... هسته همه ايدئولوژ‌ي‌ها را بايد توهم (illusion) درمعناي فرويدي‌اش داشت. هنگامي كه آنچه برجهان چيره است، نه فلسفه ديالكتيكي و نه زبان اسطوره‌ها بلكه انديشه‌هاي ايدئولوژيك است، همه تعبيرهايي كه رشته‌هاي گوناگون انديشه در اين باره به ما مي‌دهند، و همه شيوه‌هاي سنجش‌گرانه و انتقادي در قبال روند ايدئولوژيك شدن، در نگرش‌هاي خود معتبرند؛ زيرا همگي در آشكار كردن آن «آگاهي كاذب» كه ساختار همه صورت‌هاي ايدئولوژي را تشكيل مي‌‌دهد، به ما كمك مي‌كنند.[3]

شايگان در انقلاب ديني چيست؟كه در سال‌هاي آغازين پس از پيروزي انقلاب اسلامي در پاريس به چاپ رسيده، مي‌كوشد تا با ابداع مفهوم "ايدئولوژي شدن سنت" توضيح دهد كه كند وكاوهاي روشنفكرانه مرحوم شريعتي دچار پارادوكس است. او كه با طرح مقولاتي چون "خودسازي انقلابي" ، "تصفيه و استخراج منابع فرهنگي" و "بازگشت به خويشتن" سوداي بدست دادن قرائتي از اسلام را در سر مي‌پروراند كه به همان ميزان تواناست و در مقام عمل گره‌گشا كه ايدئولوژي‌هاي ماركسيستي و سوسياليستي و انقلابي آن روزگار؛ در عمل از همان ابزار و ادواتي استفاده مي‌كند كه پيشتر رقيبان فراهم آورده‌اند. شايگان بر اين باورست كه ايدئولوژي مدرن در جهاني بروز و ظهور پيدا مي‌كند كه در آن فلسفه و استدلالي سخن گفتن و پاي مدعا را به اندازه گليم دليل دراز كردن رنگ باخته است. علاوه بر اين، جهاني كه در آن سنت‌ها تقديس يافته‌اند و مردم در دل جهان راز‌آميز زندگي مي‌كنند، خاك حاصل‌خيزي براي پرورش بذر ايدئولوژي ندارد. بهمين سبب، ايدئولوژي‌هايي كه در قرن بيستم سر برآوردند، نه با عقلانيت و ساز و كار عقلاني نسبتي داشتند و نه مستظهر به پشتيباني اديان و سنن مقدس بودند. در مقابل، ايدئولوگ‌ها با بسيج توده‌ها و تكيه بر شور و تهييج احساسات و عواطف و حركت‌آفريني، جامعه را به مقصدی از پيش تعيين شده هدايت مي‌كردند. فلذا، كسي كه در پي بدست دادن قرائتي كارآمد و دلربا از اسلام است، به نحوي كه مخاطبين دست از مكاتب رقيب بشويند و به اين اردوگاه بپيوندند، نبايد براي پي افكندن طرح خويش از ابرازهاي مفهومي رقيب استفاده كند؛ كه در اين صورت بر سرشاخ نشسته است و بن مي‌برد؛ چراكه گويي با همان ايده‌ها و مكاتبي كه با تمام وجود در‌مي‌پيچد و برآن است تا آنها را به زير كشد، در نهان همدلي مي‌كند و تحت تأثير آنهاست. شايگان براي تبيين اين وضعيت به درستي از مفهوم "غرب‌زدگي ناآگاهانه" مدد مي‌گيرد؛ نوعي از غرب‌زدگي كه در آن شخص تفطن ندارد كه معتقداتش قويا ملهم از آموزه‌هاي غربي است؛ اما با وجود اين به خيال خود براي نجات و احياي سنتي كه بدان باور دارد و فرو كوفتن مكاتب غربي از آموزه‌هاي غربي مدد مي‌گيرد[4].

3. افسون‌زدگي جديد: هويت چهل تكه و تفكر سيارآخرين اثر شايگان است كه به فارسي منتشر شده است. او در اين اثر مي‌كوشد با به چالش كشيدن مفهوم "هويت ناب"، مقوله‌اي كه وي در آسيا در برابر غرب كم و بيش بدان باور داشت و بر آن تأكيد مي‌كرد، از هويت سيال و چندپاره انسان‌ها در عصر فرا صنعتي و انقلاب الكترونيك سخن به ميان آورد :

... ما، خواه ناخواه، در شرف تكوين انسان «چهل‌تكه» هستيم كه ديگر به يك هويت خاص و ويژه تعلق ندارد و مآلاً چندهويتي است. به عبارت ديگر معادلات دو قطبي پيشين كه مرزهاي فرهنگي را مشخص و از هم جدا مي‌كرد، مانند ما و ديگران خودي و غير خودي، شرق و غرب، شمال و جنوب، عميقاً رنگ باخته است زيرا اين‌ها همه در تركيبات گوناگون، در نسبت‌هاي متغير، در منظومه‌هايي كه هر دم فرو مي‌پاشند و دوباره شكل مي‌گيرند، از ميان مي‌روند و دوباره لعاب مي‌بندند،  ظاهر مي‌شوند. كوتاه سخن آنكه ما شاهد ظهور نوعي آگاهي سياره‌اي هستيم كه تمام سطوح هشياري بشر را از عصر نوسنگي تا عصر اطلاعات در برمي‌گيرد[5].

شايگان با مدرنيته و دستاوردهاي  اجتماعي و سياسي آن بر سر مهر است؛ چرا كه امكان زيستن انساني‌تر و دلپذيرتر را فراهم كرده است. نهادينه شدن ساز و كار دموكراتيك و پاسداشت حقوق بنيادين بشر ميراث ماندگار عصر روشنگري است؛ ميراثي كه زندگي بشر بر روي اين كره خاكي را به‌مراتب آسان‌تر و دل‌انگيزتر كرده است. اكنون ايده‌هاي عصر روشنگري خصلت جهان‌شمول پيدا كرده‌اند، به نحوي كه حاكمان كشورهاي حاشيه مدرنيته و پيراموني نيز، علي‌رغم ميل خود، مجبورند دست كم در مقام گفتار همدلي خويش با اين ايده‌ها را نشان دهند، هرچند در دل ذره‌اي به آنها باور نداشته باشند و در عمل بدان‌ها عمل نكنند؛ چراكه ميراث مدرنيته جهان‌شمول شده است و جهان را بر صورت خويش ساخته است. در عين حال او معتقد است كه مدرنيته مناطق وسيعي از قلمرو وجودي ما را مغفول نهاده، درباره آن اساساً سخني نگفته : قلمرو روح. شايگان تصريح مي‌كند كه معنويت و عرفاني كه در دل اديان به وديعت نهاده شده، ادياني كه در "ضيافت مدرنيته" شركت نداشتند، مي‌توانند اين خلاء را پر كنند و سهم روح را بپردازند و توازني ميان درون و برون برقرار كنند. "گفتگو در فراتاريخ" در نظام معرفتي شايگان متكفل تبيين اين مهم است؛ از قيد و بندهاي مكاني و زماني رستن و در افق تاريخ به پرواز درآمدن و پاي سخنان بصيرت‌آموز عرفا و انسان‌هاي معنوي سنت‌هاي گوناگون نظير اسلام، مسيحيت، بوديسم،‌ هندوئيسم و ... نشستن. اينچنين است كه مي‌توان به "اقليم گم شده روح" پا نهاد و معنايي براي زيستن در اين جهان راز زدائي شده سراغ گرفت:

اگر معنويت و روحانيتي وجود داشته باشد، فقط و فقط از روح نشأت مي‌گيرد، از آنچه رودلف اتو «عرفان روح» مي‌نامد ... آيا چنين عرصه‌هايي وجود دارند؟ مي‌توان آنها را تنگاتنگ دربرگرفت؟ بي‌شك منظور ما از عرصه‌هاي ديگر وجود، فرهنگ‌هاي ما قبل مدرن است كه اگر چه به مثابه كليتي منسجم و خودبسنده، ديگر وجود ندارند، ما را به ابعاد ديگر معنا دعوت مي‌كنند، ابعادي كه فراسوي مدرنيته قرار دارند، فراسوي گسست‌هاي معرفت‌شناختيِ عصر مدرن، فراسوي هويت جهاني ما ... براي آنكه باب اقليم‌هاي ديگر حضور را بگشاييم به كليدهاي ديگر شناخت نيازمنديم ... در آنجا بايد قيدها را گسست. در آنجا گفتگو برقرار است، اما نه گفتگوي بازي‌گوشانة ميان فرهنگ‌ها، بلكه گفتگويي در فرا تاريخ[6].

 شايگان عصر حاض را عصر مرقع‌كاري مي‌انگارد؛ عصري كه در آن هيچ فرهنگي گريز و گزيري از تعامل و همزيستي با ساير فرهنگ‌ها و سنت‌ها  ندارد؛ مثلاً، يك ايراني كه در اواخر دهه هشتاد شمسي زندگي مي‌كند، چه بپسندد و چه نپسندد، ميراث­بر سه سنت ايراني، اسلامي و غربي است. مجموعه باورها و نحوه زيست او در معرض مؤلفه‌هاي اسلامي، ايراني و غربي است. پس از ورود اسلام به ايران،‌آموزه‌هاي اسلامي بدل به بخش لاينفك فرهنگ ما شده است. همچنين از زمان مشروطه به اين سو با ايده‌ها و افكار مدرن مواجه شده‌ايم. حال اين مرقع‌كاري مي‌تواند به دو نحو  باشد : "مرقع‌كاري ايدئولوژيك" و "مرقع‌كاري بازيگوشانه". مرقع‌كاري ايدئولوژيك، فروكاهنده و ساده‌انگارانه است و تكثر و تنوع فرهنگ‌ها را ناديده مي‌گيرد و به رسميت نمي‌شناسد و در پي بدست دادن قرائتي ايدئولوژيك از دين و فرهنگ است. بنيادگرايي ديني نمونه‌اي از اين نوع مرقع‌كاري است. در مقابل، مرقع‌كاري بازيگوشانه كثرت بالفعل فرهنگ‌ها و سنت‌ها  را به  رسميت شناخته و تركيب مقومات و مؤلفه‌هاي مختلف فرهنگ‌هاي گوناگون با يكديگر را امكان‌پذير دانسته، در آن به ديده عنايت مي‌نگرد. در اين تلقي، دنيا توبرتو و پيچ در پيچ انگاشته مي‌شود و در آن "هركس به قدر فهمش فهميد مدعا را". پس غناي تجربه زيسته انسان‌ها در گرو تعامل با ساير فرهنگ‌ها و اديان و سنن است. اين اختلاط با ساير فرهنگ‌ها بصيرت‌‌زا و معرفت‌بخش است. شايگان بر اين باور است كه مي‌توان از اين مرقع‌كاري بازيگوشانه و روند و آيندهاي مكرر ميان فرهنگ‌هاي متكثر فراتر نيز رفت. در "قاره روح" كه همه كثرات و افتراقات و تجارب متعارف روزمره  رنگ باخته و مي‌سوزند، ابزار‌هاي معرفت‌شناختي مدرن سپر انداخته و به كناري رفته‌اند، سالكان طريقِ سنت‌هاي معنوي گوناگون كه "دچار آبي درياي بي‌كران شده‌اند" و "تا انتها حضور" را تجربه كرده‌اند، به بركت قوه خيال در فراتاريخ با يكديگر گفتگو مي‌كنند:

رودولف اتو درباره تشابهات حيرت‌آور ميان بينش يك حكيم بزرگ هندو در قرن نهم ميلادي (شانكارا) و يك عارف آلماني قرن سيزدهم ميلادي (مايستر اكهارت)، اصطلاح «تقارب انواع» را بكار مي‌برد. چنين تقاربي هرگونة تأ‌ثيرپذيري را از هر جانبي، منتفي مي‌داند و نشان مي‌دهد كه علي‌رغم ويژگيهاي تبديل‌ناپذيري كه ذاتيِ اقليم وجوديِ اين اديان (يعني هندو و مسيحيت) است، ميان اين دو جهان گذرگاه‌هايي است كه وجودشان را نمي‌توان منكر شد در چنين مرحله‌اي ... ديگر در حوزه اختلاط نيستيم، بلكه به عالم ديگري وارد شده‌ايم كه حواس در آن استحاله يافته‌اند. چنين گذري مخاطره‌آميز است؛ زيرا مستلزم ابزار‌هاي ديگري براي مشاهده و مكاشفه است و شيوه‌هاي ديگري از انكشاف را مي‌طلبد ... اين طرح مطرود از تفكر مدرن، در كيهان‌شناسي گاليله و نيوتن جايي ندارد، جايگاه آن قوه خيال روح است كه جغرافياي تمثيلي خود را دارد. به بركت وجود اين قوه خيال است كه شانكارا، ابن عربي و چوانگ تسو از لحاظ معنوي معاصر يكديگر مي‌شوند، و باز به يمن همين جهان است كه سهروردي همعصر مغان يوناني مآب ايران باستان مي‌گردد. روح تاريخي اين گفتگو متضمن آن است كه سهروردي با رخنه به اين عالم، هم از آينده آن خبر دهد و هم «تبارقدسي» خود را بازيابد، يعني همعصر جهاني شود كه با آن از لحاظ معنوي مرتبط و در پيوند است ... اكنون جهان به سوي آخر زماني پيش مي‌رود كه عاري از استحاله‌هاي معنوي است، آخر زماني بدون غايت. از همين رو به اعتقاد من، انكشاف وجه ديگر چيزها شايد بتواند به اين جهان خالي از معنا روحي بدمد و تعادل از ميان رفته را از نو برقرار كند[7].

شايگان عميقاً دلباخته معنويتي است كه در دل اديان و سنت‌هاي معنوي يافت مي‌شود و آنرا به عيان طلب مي‌كند؛ بهمين سبب شرق تا غرب عالم را مي‌پيمايد و از شانكارا، چوانگ تسو، سهروردي، ابن عربي و اكهارت و گفتار معنوي ژرف ايشان ياد مي‌كند؛ گفتاري که از عمق تاريخ سربرآورده، تخته‌بند زمان و مكان نبوده، سرشت سوگناك زندگي را در آخرالزماني كه در آن "چراغ‌هاي رابطه تاريكند" و "بر منار آشنايي‌ها" چراغي نمي‌سوزد  تبيين كرده و معنا مي‌بخشد.

اما شايگان توضيح نمي‌دهد كه "انكشاف وجه ديگر چيزها" چگونه امكان‌پذير مي‌شود. مگر نه اين است كه ما مدرن شده‌ايم و در جهان راززدائي شده مي‌زييم؛ مدرن شدني كه شايگان، برخلاف سنت‌گرايان، دستاوردهاي آنرا به رسميت مي‌شناسد و بر اين باور است كه براي ارتقاء بخشيدن به كيفيت زندگي كنوني بايد آنها را بكار گرفت. اما مسئله مهم اينجاست كه مدرنيته تنها متضمن مؤلفه‌هاي اجتماعي و سياسي و تكنولوژيك نيست؛ بلكه مؤلفه‌هاي انديشگي و نظري نيز دارد. درست است كه حقوق بشر، دموكراتيزاسيون، جامعه مدني و عصر اطلاعات از دستاوردهاي نيكوي جهان جديد است و زيستن با كيفيت در جهان جديد اقتضا مي‌كند كه  اين امور را مد نظر قرار دهيم؛ اما  فلاسفه و روشنفكراني نظير لاك، هيوم، بنتام، كانت، روسو، ولتر، ميل، هگل، فرگه، راسل و ... نيز در پي افكني بناي مدرنيته نقش مهمي ايفا كرده‌اند. دستاوردهاي بنيانگذاران مدرنيته تنها در حقوق بشر و جامعه مدني خلاصه نمي‌شود. با اذعان به بزرگي اين دستاوردها، بايد بخاطر داشت كه بدست دادن درك جديدي از ماهيت معرفت، ذهن و زبان و ... نيز از ديگر يافته‌هاي كنشگران مدرنيته است. كانت با به ميان كشيدن ايده‌آليسم استعلايي[8]  درك ما را از حدود و ثغور معرفت تجربي و اخلاقي و چگونگي پديد آمدن آن تغيير داد. ويتگنشتاين نيز به اقتفاي فرگه و راسل بر واسطه‌گري زبان در شكل‌گيري معرفت انگشت تأكيد نهاد و كشف كژتابي‌ها و رهزني‌‌هاي زبان را وظيفه اصلي فيلسوف قلمداد كرد؛‌ رهزني‌هايي كه منجر به بروز و ظهور آگاهي كاذب مي‌شوند. اگر در يافته‌هاي معرفتي جهان جديد به ديده عنايت بنگريم، چه بسا درك ما از تجربه عرفاني و معرفت عرفاني دستخوش تغيير شود و نتوانيم نظير فيلسوفان و عارفان كلاسيك و پيشامدرن تجارب عرفاني خويش را صورت‌بندي كنيم و آنها را بالمره معرفت‌بخش بينگاريم. مدرن بودن اقتضا مي‌كند كه اين بخش از ميراث مدرنيته را  نيز جدي قلمداد كرده، به دقت و وسواس مدعيات و ادله فيلسوفان و متكلمان مدرن را واكاوي نموده، مقومات موجه آنرا برگرفته، مؤلفه‌هاي غير موجه آنرا فرونهيم. به تعبير ديگر، نظام معرفتي مدرن متشكل از اجزاء گوناگون است: علم جديد، فلسفه جديد، ادبيات جديد، هنر جديد، سياست جديد و ...، براي مدرن شدن بايد كل اين منظومه را مد نظر قرار داد، نه بخشي از آنرا. مدلول اين سخن اين است كه گاليله و نيوتن به همان ميزان در پديد آمدن مدرنيته نقش داشته‌اند كه لاك و كانت و روسو. اگر قرار است آموزه‌هاي عرفاني بخشي از نظام معرفتي ما گردد، بايد در وهله نخست مبادي و مباني انسان‌شناختي، وجودشناختي و معرفت‌شناختي و دلالت‌شناختي آن ارزيابي شده، احياناً مدعيات غيرموجه آن از مدعيات موجه بازشناخته شده، كنار گذاشته شوند. سنت‌گراياني نظير شوان و نصر مي‌توانند از گفتگوي فراتاريخي شانكارا و اكهارت و ابن‌عربي به سهولت سخن بگويند، چراكه با ايده‌هاي مدرن بر سر مهر نيستند و به ديده انكار در آنها مي‌نگرند. اما متفكري نظير شايگان كه با فرآورده‌هاي مدرنيته همدل است و پديد آمدن آنها در ميان انسان‌ها را ارج مي‌نهد، چرا پاره‌هايي از نظام معرفتي مدرن را مغفول مي‌نهد و جدي نمي‌انگارد؟ البته لازمه اين سخن اين نيست كه با به ميان كشيدن آموزه‌هاي فلسفي و كلامي مدرن نمي‌توان تبيين موجهي از گفتگوي عرفاني در فراتاريخ بدست داد؛ اما مادامي كه مفروضات عديده‌ عرفا منقح نشده، نمي‌توان در اين باب داوري معرفتي كرد. گويي شايگان به نحو پيشيني مفروض مي‌گيرد كه مدعيات عرفاني در مصاف با آموزه‌هاي مدرن دست‌نخورده باقي خواهند ماند و تغيير و تحولي در آنها صورت نخواهد گرفت؛ مفروضي كه موجه به نظر نمي‌رسد؛ چراكه در اين باب تنها مي‌توان به نحو پسيني  قضاوت كرد؛‌يعني پس از سراغ گرفتن از ربط و نسبت ميان مبادي و مباني آموزه‌هاي عرفاني و ايده‌های فلسفی و کلامی مدرن.  قاعدتاً شايگان كه در روزگار كنوني با مدرنيسم و آموزه‌هاي مدرنيستي بر سر مهر است، نبايد با فلسفه مدرن نامهربان باشد. اگر چنين باشد شايگان نمي‌تواند در حوزه عرفان پيش رود و آموزه‌هاي عرفاني را بپذيرد، مگر اينكه مبادي و مباني انسان‌شناختي، معرفت‌شناختي و دلالت‌شناختي آن از صافي آموزه‌هاي مدرن گذشته باشد؛ كاري كه فيلسوفاني چون جان هيك و دان كيوپيت در عالم مسيحيت انجام داده‌اند.[9] ايشان مي‌تواند با نتايج كندوكاوهاي نظري هيك و كيوپيت همدل نباشد، اما نمي‌تواند فرايندي را كه ايشان اتخاذ مي‌كنند، فرو نهد. مدرن بودن اقتضا مي‌كند كه اين فرايند جدي گرفته شود.

كساني مي‌توانند با شايگان همدلي كنند و از نياز مبرم معنوي انسان در جهان راززدائي شده سراغ بگيرند و از پي برآورده كردن آن روان شوند. براي كثيري از انسان‌هائي كه در جهان جديد مي‌زيند و ذهينتي مدرن يافته‌اند، رجعت به شاهدهاي عهد شباب فكري آسان نمي‌نمايد. شخصيت‌هاي چون قديس مانوئل در هابيل و چند داستان ديگر و ژان در ژان باروا مَثَل اعلاي چنين انسان‌هايي هستند؛ كساني‌كه وجوه تراژيک زندگي را در عمق جان تجربه كرده‌اند و آرزو مي‌كنند تا نگاهشان از "حادثه عشق‌"تر شود و دوباره با جهان كبير آشتي كنند و در سايه سار آن دمي بياسايند. اما، مادامي كه تبيين موجه و معقولي از اين مقوله بدست داده نشود و آموزه‌هاي عرفاني موجه در نظام معرفتي انسان مدرن قرار نگيرد، تمناهاي ياد شده صرفاً  صبغه روان‌شناختي خواهند داشت و معرفت‌بخش نخواهند بود. براي چنين كساني شايد اساساً جدي گرفتن مدرنيته و زيستن در دل جهان مدرن، به تعبير مارشال برمن، تجربه زيستن تناقض‌آميز باشد؛ تجربه‌اي كه در آن "وصل ممكن نيست" و "ترنم موزون حزن" مدام شنيده مي‌شود؛ شايد ايشان گريز و گزيري از قبض و بسط‌ها و فراق و وصال های‌ وجودي و جهان را به تفاريق پر و خالي از ساحت قدسی تجربه كردن نداشته باشند. و در عين حال نفسِ اين تلاطم ها و زير و زبر شدن‌ها نصيب انسان مدرنِ واجد دغدغه‌هاي معنوي اصيل در اين عالم راززدايي شده باشد؛ مگر اينكه او جهان مدرن را سه طلاقه كند و به جهان پيشا مدرن رجعت كند كه تمنايي محال  مي‌ نمايد:

 

گفتم اين چيست بگو زير و زبر خواهم شد

گفت مي‌باش چنين زير و زبر هيچ مگو



[1] . سهراب سپهري، هشت كتاب، "مسافر"، تهران، طهوري، 1381، صفحه 306.

[2]. بعنوان نمونه‌اي از كارهاي خوبی كه درباره شايگان به چاپ رسيده، نگاه كنيد: به محمد منصور هاشمي، هويت‌انديشان و ميراث فكري احمد فرديد، تهران، كوير، 1383 صفحات 372 ـ 291؛ همو، مقدمه آميزش افق‌ها: منتخباتي از آثار داريوش شايگان، تهران، فرزان روز، 1389، صفحات 24 ـ 11.

[3]. محمد منصور هاشمي، آميزش افق‌ها: منتخباتي از آثار داريوش شايگان، تهران،‌ فرزان روز، 1389، صفحات 196، 198 و 203.

[4]. سال‌ها بعد، در اوايل دهه هفتاد شمسي، عبدالكريم سروش به نقد شريعتي همت گمارد و با چاپ مقاله بحث‌انگيز "فربه‌تر از ايدئولوژي"، در نشريه كيان قرائت ايدئولوژيك شريعتي از دين را به نقد كشيد. چنانكه سروش اذعان كرده، وي تا آن زمان كتاب انقلاب مذهبي چيست؟ شايگان را نخوانده بود. نحوه تقرير و استدلال‌هاي اقامه شده در مقاله سروش نيز با چگونگي ورود و خروج شايگان به بحث كاملاً متفاوت است؛ اما جالب است كه نتايج تأملات اين دو متفكر در اين باب كم و بيش يكسان است. براي بسط بيشتر رأي سروش در اين باب نگاه كنيد به : عبدالكريم سروش، فربه‌تر از ايدئولوژي،‌ تهران، صراط، 1388،‌ صفحات 156 ـ 97.

[5]. محمد منصور هاشمي، آميزش افق‌ها، منتخباتي از آثار داريوش شايگان، تهران،‌ فرزان روز، 1389، صفحه 336.

[6]. همان، صفحات 344 ـ 342.

[7] . همان، صفحات 346 ـ 345 و 349 ـ 348.

[8] . transcendental idealism

[9] . براي بسط بيشتر اين مطلب نگاه كنيد به: دان كيوپيت، عرفان پس از مدرنيته، ترجمه الله كرم كرمي‌پور، قم 1387.  همچنين، نگاه كنيد به: جان هيك، بعد پنجم ، ترجمه بهزاد سالكي، تهران، قصيده‌سرا، 1381.

John Hick,(1991) An Interpretation of Religion: Human's Response to the Transcendent. (UK: Palgrave).

 

 

 

 

 

 

بازگشت به درباره دکتر سروش