www.drsoroush.com

 

عبدالکريم سروش

 
     
 

بازگشت به صفحه اصلی 

28 اردیبهشت 1388

 

 

منطق شيعه صفوي در دفاع از معلم تشيع علوي

 

هومان دورانديش

 

« فحاشي نماينده روح زشت و پست دشنام دهنده است.»
علي شريعتي

پس از انتشار يادداشت «دشنه دشنام در زبان شريعتي» به قلم اينجانب، يادداشتي با عنوان مطول و خالي از دقت «ما نيزنگوييم پادوي ميني سوپرپوپر» در روزنامه اعتماد به چاپ رسيد. از آنجايي که اين يادداشت متکفل پاسخگويي به «دشنه دشنام...» بود، نکاتي را در پاسخ و نقد سخنان نويسنده يادداشت مذکور متذکر مي شويم. اما پيش از ورود به اصل بحث، در باب بي دقتي راه يافته در عنوان يادداشت جناب سخنور، ذکر اين نکته خالي از لطف نيست که نويسنده کلمه «نيز» را نابجا و به اشتباه در تيتر يادداشت خود گنجانده است و به جاي آن بايد از کلمه «حتي» استفاده مي کرد چرا که وي درصدد بوده است تا بگويد به رغم اينکه عبدالکريم سروش پرخاشگر است و به زمين و زمان پرخاش مي کند، ولي در مواجهه با وي «ما حتي نگوييم پادوي ميني سوپر پوپر». به هر حال کلمه «نيز» در تيتر قافيه پردازانه يادداشت مذکور چندان خوش ننشسته است و عيار شاعرانه عنوان يادداشت را پايين آورده است. شايد اين بي دقتي ناشي از اين باشد که جناب سخنور را پس از مطالعه نوشته اينجانب، «صبر و طاقت قلم از دست» برفته است، پس از ذکر اين مقدمه، به پاسخ نکات مندرج در يادداشت مذکور مي پردازيم.

---

1- يادداشت «دشنه دشنام ...» در پاسخ به اين سخن تقي رحماني نوشته شد؛ «در پارادايم سروش... زبان، زبان تنفر است ولي در پارادايم... شريعتي... ادبيات نقادانه ظهور و بروز دارد.» بنابراين مقايسه ميزان نفرت در زبان سروش و شريعتي، با توجه به هدف نويسنده يادداشت، امري گريز ناپذير بود. آن يادداشت با هدف اثبات نادرستي اين مدعاي رحماني به رشته تحرير درآمد که زبان شريعتي همچون زبان سروش زبان تنفر نيست. پربيراه نيست اگر بگوييم هيچ انساني واجد «سينه بي کينه» نيست. بديهي است که اين حکم شامل حال نويسندگان نيز مي شود. بنابراين هيچ عجيب نيست که نويسنده يي در مقام مواجهه با مخالفان نظري و عملي خويش، سخني از سر نفرت بگويد. اگر نفرت، کم و بيش، در اکثر نوشته هاي عالم پراکنده است، جا دارد بپرسيم که در اين ميان «تاج نفرت» با کدام ملاک صرفاً بر سر زبان دکتر سروش نشسته است؟ چرا جناب رحماني اين تاج زرين را به علي شريعتي پيشکش نکرده اند؟ همچنين اگر آن مصاحبه نه با تقي رحماني که با يکي از مخالفان سرسخت شريعتي صورت مي گرفت و موضوع آن نيز نه سروش که شريعتي بود، آيا مصاحبه کننده محترم باز هم عنوان «زبان شريعتي، زبان تنفر» را براي مصاحبه خود برمي گزيد؟ چگونه است که خروش سروش بر کساني که ابتدائاً از در دشنام گويي به وي درآمده اند، مصداق «زبان تنفر» است اما اظهار انزجار شريعتي نسبت به مردم محروم و بي سواد اين ديار استبدادزده، مصداق چنين عنواني قلمداد نمي تواند شد؟ در «دشنه دشنام...»، بدون آنکه در باب روايي و ناروايي نفرت ورزيدن هاي شريعتي داوري کنيم، کوشيديم تا نشان دهيم شريعتي به مراتب بيش از سروش شايسته دريافت تاج طلايي ساخته و پرداخته مصاحبه کننده و مصاحبه شونده آن مصاحبه کذايي است. همين و بس. بنابراين، اين سخن که اگر صحيح يا ناصحيح گفته مي شود که «زبان سروش زبان تنفر است» پاسخ آن نمي تواند «دشنه دشنام در زبان شريعتي باشد»، بي وجه است چرا که ما مي خواستيم نشان دهيم تقي رحماني که زبان شريعتي را زباني «نقادانه» و فاقد گزندگي بالا و زبان سروش را زباني آکنده از نفرت مي داند، سخت در اشتباه است. مقايسه زبان سروش و شريعتي ابتدا از جانب تقي رحماني آغاز شد و نويسنده «دشنه دشنام ...» نيز کار اين مقايسه را پي گرفت تا به هواداران شريعتي نشان دهد قصه اين مقايسه نه چنان است که پنداشته ايد. بنابراين «دشنه دشنام...» در مقام اثبات عدم راهيابي تنفر به زبان سروش نبود بلکه درصدد آن بود که با نشان دادن عيار بالاي تنفر در زبان شريعتي، مدافعان سينه چاک شريعتي را از صدور احکام نادرست برحذر دارد؛ احکامي نظير زبان پالوده روشنفکران مذهبي در قياس با زبان آلوده روشنفکران ديني.

2- همان گونه که مي دانيم بايدها از هست ها برنمي خيزند. اگر پاره يي از بزرگان علم و فلسفه (و نه طنزپردازاني چون عبيد زاکاني) کلام خويش را به دشنام و ناسزا آلوده اند، از اين واقعيت نمي توان به اين نتيجه رسيد که «هر چه مي خواهد دل تنگت بگو»، از شاعران و نويسندگان ادبي که بگذريم، چرا که اولاً به طورکلي در مقام نظريه پردازي و بحث عقلي نيستند و ثانياً بسياري از فحش هاي راه يافته به آثارشان، دشنام هايي است که از دهان شخصيت هاي داستان شان بيرون مي آيد، اين سوال را مي توان در پيش روي نويسنده يادداشت «ما نيز نگوييم... » قرار داد که آيا انديشه هاي شوپنهاور در فقدان دشنام هاي به کار رفته در آثارش به زبان آمدني و بيان کردني نبودند؟ و آيا دشنام گويي فيلسوفان و دانشمندان جزء نقاط قوت آنان محسوب مي شود يا نقاط ضعف شان؟ در باب کسي که با استناد به دشنام گويي بزرگان باب دشنام گويي را در ميانه يک بحث فلسفي يا جامعه شناسانه يا روانشناسانه مسدود نمي داند، چه مي توان گفت؟ خوب است که پاسخ اين سوال را از زبان دکتر سروش بشنويم؛ «کساني هم عادت دارند از ضعف هاي بزرگان پيروي کنند. اينها... فرزندان معنوي آن بزرگان نيستند. بزرگان به دليل قوت هاشان بزرگند نه به دليل ضعف هاشان. اما واي به کساني که به دليل ديده کور يا نزديک بين شان، قوت ها را نمي بينند و فقط ضعف ها را تقليد مي کنند.» (قصه ارباب معرفت، ص 357 ) در باب دشنام هاي راه يافته در مثنوي نيز بايد گفت اين دشنام ها جزء عرضيات مثنوي اند (بسط تجربه نبوي، ص 45) يعني در صورت عدم ورود اين دشنا م ها به مثنوي، عشق نامه شريف مولانا باز هم واجد عزت و معنويت کنوني خويش باقي مي ماند. بنابراين راه يافتن اين کلمات در کلام مولانا چيزي بر قدر و منزلت وي نيفزوده است. البته دشنام گويي مولانا في نفسه قابل نقد است، ولي حتي اگر اين دشنام گويي چيزي از مقام و مرتبت وي نکاهد، حجتي به دست ديگران نمي دهد که با استناد به آن بخواهند آب تطهير بر سر «دشنام تشديدي» بريزند. در باب استفاده يا سوءاستفاده مدافعان شريعتي از دشنام هاي مثنوي يا دشنام گويي هاي مولانا به ذکر اندرزي از مولانا اکتفا مي کنيم؛

کار پاکان را قياس از خود مگير

گرچه ماند در نبشتن شير و شير

باري، از درافتادن به چنين ورطه يي بايد حذر کرد چرا که؛

گر ولي زهري خورد نوشي شود

ور خورد طالب سيه هوشي شود

3- نويسنده محترم يادداشت «ما نيز نگوييم...» نوشته اند؛ «تمام لعن هاي قرآن به يک جريان يا فکر انحرافي دلالت دارد و هيچ گاه در قرآن يک شخص خاص يا موجود مشخص مورد لعن و نفرين قرار نمي گيرد، به استثناي شيطان.» پرواضح است که اين سخن از سر قرآن ناشناسي محض بيان شده است چرا که هر طفل دبستاني نيز در کلاس قرآن مدرسه خود، سوره مسد را خوانده است و آيه نخست آن را به خاطر دارد؛ «تبت يدا ابي لهب...» (زيانکار باد دستان ابولهب). در اين آيه شخص ابولهب به صريح ترين شکل ممکن مورد لعن و نفرين قرار مي گيرد. علاوه بر اين در قرآن مي بينيم موسي کليم الله در حين سخن گفتن با خداوند، پس از «نام بردن از فرعون »، شخص فرعون و اطرافيانش را اين گونه نفرين مي کند؛ «پروردگارا اموال شان را بي برکت گردان و دل هايشان را سخت کن که تا زماني که آن عذاب دردناک را ببينند، ايمان نياورند.» (سوره يونس، آيه 88) در واقع نويسنده يادداشت مذکور قصد داشته بگويد در قرآن هيچ گاه افراد و اشخاص مورد عتاب و نفرين واقع نشده اند و از آنجايي که شريعتي کمتر با ذکر نام با منتقدانش درمي پيچيد اما سروش بارها چنين کرده است، پس رفتار شريعتي قرآن پسندانه است و رفتار سروش نه. اما چنان که ديديم ادعاي مذکور در باب لعن و نفرين هاي قرآني نادرست است. حتي اگر سخن جناب سخنور در اين باب درست مي بود، و نيز اگر بپذيريم که سروش نيز گاه در پاسخ به منتقدان درشتگويي نظير جواد طباطبايي و مراد فرهادپور، همانند آنان دچار بدزباني شده است، باز هم کنش سروش، کنشي غيرقرآني نبود چرا که در آيه 148 سوره نساء آمده است؛ «خداوند بانگ برداشتن به بدزباني را دوست ندارد، مگر از غسويف کسي که به او ستم شده باشد.» اين آيه در واقع مي گويد؛ «کلوخ انداز را پاداش سنگ است.» مولانا نيز مي گويد؛ «با ترشانش ترشم با شکرانش شکرم.» همچنين نبايد فراموش کنيم که «التکبر مع المتکبر حسنه.» نيز در قرآن آمده است؛ «پس هر کس که ستم بر شما کرد، به همان گونه که بر شما ستم مي کند، بر او ستم روا داريد .» ( بقره، 194) مخلص و جان کلام اينکه عتاب کردن با عتاب کننده، شرعاً و عقلاً ناروا نيست. وقتي جواد طباطبايي از سروش با عنوان «مقلد تازه به دوران رسيده شريعتي و آل احمد» نام مي برد، آيا «ناشسته رو و ناسزاگو» خواندن وي، مصداق عمل به آيه 194 سوره بقره نيست؟ آيا کسي در اينکه جواد طباطبايي سال هاست قباي ناسزاگويي بر تن کرده است، ترديد دارد؟ پس چرا نبايد به او گفت؛ «بگشا بند قبا اي مه خورشيد کلاه»؟

4- در فرازي از يادداشت «ما نيز نگوييم... » آمده است؛ «اکثر دشنام هاي شريعتي در نامه هايش به اقوام و دوستان آمده است، که حوزه خصوصي وي به حساب مي آيد و در اين حوزه تنها مخاطبان شخصي نامه مي توانند معترض ادبيات شريعتي باشند.» ظاهراً جناب سخنور درنيافته اند من در يادداشت خود نه در مقام اعتراض به ادبيات شريعتي بلکه در مقام يادآوري ادبيات وي بودم. شايد نزديکان شريعتي از خواندن چنان يادداشت هاي پردشنامي لذت ببرند و حتي خود نيز افتخار کنند که مشابه اين يادداشت ها را براي مخاطبان شخصي خود مي نويسند. پرداختن به اين موضوع در بحث کنوني ما هيچ اهميتي ندارد. نکته مهم اين است که «نفرت نامه هاي شخصي» شريعتي سال هاست که پراکنده شده و از سوي دفتر آثار وي در معرض ديد عموم قرار گرفته اند. کسي که ادبيات شريعتي را عاري از نفرت مي داند، لابد مي داند خوانندگان آثار شريعتي اين آثار را نيز خوانده اند. مگر نه اينکه نامه هاي شريعتي در مجموعه آثار وي قرار دارند؟ مگر نه اينکه زبان آدمي بازتاب ذهن و جهان اوست؟ و مگر نه اينکه مولاي متقيان فرموده است؛ «زبان هر کس نشانه شخصيت اوست»؟ در پرانتز بگوييم که جهان شريعتي، جهاني آکنده از نفرت بود. او نه تنها از زيردستي مسلمين، که از «آزادي هاي ليبرالي» نيز متنفر بود. کافي است «قصه حسن و محبوبه» را بخوانيم تا ببينيم و بدانيم که شريعتي چطور از آزادي هاي ليبرالي اظهار نفرت مي کند. شريعتي نه تنها از ليبراليسم که از حلاج و ابن سينا و سعدي نيز متنفر بود، چرا که از دل سعدي و حلاج و ابن سينا اسلام ايدئولوژيک مناسب ستيزه و مبارزه بيرون نمي آيد. شريعتي در پي کوبيدن «استخوان شتر» بر فرق سر کعب الاحبار بود «حتي در پشت سر عثمان». بنابراين ترجيح مي داد سعدي و ابن سيناي فرهنگ ساز را تحقير کند و خلقي را از آنها متنفر سازد تا از اين طريق ابوذر را به اولين و مهم ترين روشنفکر تاريخ اسلام بدل سازد. به هر حال حوزه خصوصي شريعتي را دوستانش عمومي کرده اند نه دشمنانش و حال که چنين شده است، تامل در ادبيات مندرج در اين نامه ها، يکي از راه هاي داوري در باب شريعتي و زبان اوست. اما آيا چنين ادبياتي صرفاً در نامه هاي شريعتي يافت مي شود؟ بديهي است که پاسخ اين سوال منفي است. شريعتي در يکي از سخنراني هايش، پس از ذکر استدلال برخي از مخالفانش، مي گويد؛ «بي شرفي را ببين، به خصوص وقتي با بي شعوري دست به دست هم مي دهند و بالاخص نمکي از بي سوادي بر آن بپاشند که گفتني نيست، تماشايي است،» (مجموعه آثار، جلد 26، ص 320 ). شريعتي در جايي ديگر مي گويد؛ « اکثر کساني که در هياهوي اخير، عليه ارشاد و شخص من، به نشر کتاب و رساله و اعلاميه و تبليغ و تحريک و غيره پرداختند، شخصيت هايي از قبيل هندوانه فروش و شاگرد کبابي و عضو شرکت سابق نفت و پاسبان بازنشسته و نختاب و غيره بودند که اخيراً به لباس روحانيت درآمده و غبهف کسب جديد خريد و فروش دين پرداخته اند.» (تشيع علوي و تشيع صفوي، ص72 ) برخورد تحقيرآميز شريعتي با مخالفان خود، در جمله فوق فاش تر از آفتاب به چشم مي خورد. از اين دست جملات و تعابير در آثار شريعتي فراوان يافت مي شوند. اما از آنجايي که نزديکان و مدافعان شريعتي نيز در اين خصوص انکاري نمي ورزند، بيش از اين به کشف و استخراج فحش هاي شريعتي از لابه لاي آثارش نمي پردازيم.

5- اما بد نيست که نظر شريعتي را نيز در باب دشنام دادن بشنويم و ببينيم که آيا وي نيز همانند جناب سخنور، با استناد به الفاظ رکيک راه يافته در کلام بوکوفسکي و شوپنهاور و با استمداد از تقسيم بندي امثال استيون پينکر در باب دشنام گويي، به غسل تعميد فحاشي مبادرت مي ورزد يا اينکه چنين رويه و گفتاري را طرد و تقبيح مي کند؟ شريعتي در نقد دشنام دهندگان دربار حکومت هاي صفويه و عثماني مي گويد؛ «کشمکش ها و خصومت هاي کودکانه... با زباني که بيش از همه علي از آن نفرت دارد و پيش از همه اسلام علي و خداي علي آن را منع کرده است- يعني دشنام و آن هم دشنام هايي که هر انساني که از تربيت و معنويت بويي برده است از ادايش عاجز است- در احتجاجات مذهبي و کلامي و اختلافات شيعي و سني و به طور کلي، در بيان و دفاع و منطق شيعه ايراني منعکس شد.» (همان، ص 60) وي همچنين مي گويد؛ «قرآن صريحاً به شخص پيامبر مي گويد که حتي مشرکان را دشنام مده،... و قرآن ناطق نيز نفرت خود را از بدزباني و فحاشي که نماينده روح زشت و پست دشنام دهنده است نه دشنام گيرنده، رسماً بيان مي کند و از اينکه پيروان او فحاش باشند بيزار است. اني اکره ان تکونو سبابين، (من از اينکه شما فحاش باشيد نفرت دارم- در جنگ با بني اميه و درباره آنها مي گويد،).» چنان که پيدا است راي شريعتي در باب دشنام دادن به کلي متفاوت است با راي جناب سخنور. جالب است که شريعتي با استناد به فرمايش اميرالمومنين، دشنام دادن را به کلي رد مي کند ولي نفرت داشتن از دشنام دادن را مي پذيرد؛ برخلاف جناب سخنور که نفرت و دشنام را هم عرض و هم عنان يکديگر قرار مي دهند. حال اگر سروش نفرت خود را نثار دشنام دهندگانش کرده باشد، ديگر چه جاي اعتراضي براي مريدان و پيروان سينه چاک شريعتي باقي مي ماند؟ نکته جالب تر اينکه شريعتي برخلاف جناب سخنور که معتقدند «بي ادبي دشنه يي است بر سينه معاني که تنها بزرگمردان بي ادب با دشنه خود مي توانند آن معاني بلند را از پوسته ستبر خود آزاد سازند»، در باب بي ادبي و دشنام گويي، مي گويد؛ «منطق شيعه صفوي فحش است. از طرفي خود را ظاهراً شيعه علوي مي نمايد. اين است که مثل هميشه، به توجيه و تاويل مي پردازد.» (همان، ص 61 ) بر مبناي اين جمله شريعتي، منطقاً مي توان نتيجه گرفت که تمامي آنچه جناب سخنور در توجيه دشنام گويي و امکان چشم پوشي بر آن گفته اند، سخناني است برآمده از «منطق شيعه صفوي». خوب است که مريدان شريعتي تورقي دوباره در آثار مراد خويش کنند تا با استناد به فحش هاي راه يافته در آثار نيچه و بوکوفسکي، آب تطهير بر سر دشنام گويي نريزند و بدين سان از سوي مرادشان به شيعه صفوي بودن متهم نشوند.

6- اما چرا شريعتي که دشنام دادن را نشانه «روح پست و زشت دشنام دهنده» مي دانست، زباني دشنام آلود داشت؟ بديهي است که نگارنده اين يادداشت قصد ندارد با مبنا قراردادن ملاک ارائه شده از سوي شريعتي در باب فرد دشنام دهنده، در باب خود وي داوري کند؛ زيرا اولاً از حرف تا عمل راه درازي است و اعتقاد شريعتي به آرمان پاک زباني، لزوماً به معناي تحقق اين آرمان در ادبيات وي نيست. (مهم اين است که شريعتي برخلاف مريدش دشنام دادن را تئوريزه نمي کند و در پس پشت دشنام هاي ديگران، نه از فحش دادن هاي خويش دفاع مي کند و نه از فحاشي هاي ديگران.) ثانياً نگارنده چنان که در يادداشت پيشين خود نيز تصريح کرد، شريعتي را عزيز مي دارد و اين گونه نبوده است که، بلاتشبيه، از بغض معاويه به حب علي روي آورده باشد. بنابراين داوري کردن در باب روح پاک شريعتي را بر مبناي معياري که خود وي براي قضاوت در باب فرد دشنام گو به دست مي دهد، منصفانه و عادلانه نمي دانيم. باري شريعتي دشنام گفتن را نشانه روح پست و زشت دشنام گو مي دانست اما وي از يمين و يسار تحت فشار بود و احتمالاً همين امر سبب مي شد که در لحظه هاي پرشور و آتشين درپيچيدن با رقيبان و پاسخگويي به مخالفان، يعني زماني که از سغراق زفت بحث مست مي شد، توصيه خويش به پرهيز از کنش «صفوي» دشنام دادن را از خاطر ببرد و قوي تر از قبل دشنام دهد.

مست گشت او باز از آن سغراق زفت

آن وصيت هاش از خاطر برفت

نقل آمد عقل او آواره شد

صبح آمد شمع او بيچاره شد

عقل را سيل تحير در ربود

زان قوي تر گفت کاول گفته بود

7- شريعتي خود درباره علل شکل گيري ادبيات «گزنده و نيشدار»ش چنين مي گويد؛ «بسيار زمينه ها هست که در آن، بايد به شيوه محققان بي تعصب، به نقد علمي و تحقيقي و ارزيابي بي طرفانه و آرام و خالي از هرگونه حب و بغض پرداخت... اما چه کنم که من محقق علمي نيستم، بار قرن ها شکنجه و شهادت تاريخ بر جانم سنگيني مي کند و همچون دانه ضعيف و خردي، در لاي دو سنگ آسياي بيرحم استعمار خارجي و استحمار داخلي فشرده مي شوم و به فرياد مي آيم و برادرم، از من مي خواهي که فاضل محترم و محقق بانزاکت و ظريفي باشم؟» (ميزگرد پاسخ به سوالات و انتقادات، صص120- 118) اين سخن شريعتي به خوبي نشان مي دهد که چرا عيار نفرت در ادبيات شريعتي تا به اين حد بالا است. در واقع شريعتي صريح و بي پرده مي گويد که به علت برخورداري از عقده هاي تاريخي و مذهبي و سياسي فراوان، نويسنده يي است فاقد «نزاکت» (لازم به ذکر است که شريعتي عقده را چيز بدي نمي دانست و عقده يي بودن را نيز هم). بنابراين وي که موضوع دعواي خود را نه يک «نظريه علمي» که «ميراث عبدالرحمن عوف» و رسالت خود را تلاش براي «رهايي از پنج هزار سال جور و جهل» مي دانست، به خود حق مي داد که با ادبياتي تهاجمي، لحن «نوشدار» را کنار نهاده و لحن «نيشدار» را در مواجهه با زمين و زمان و به خصوص مخالفان و بالاخص روحانيان و عاميان برگزيند. با اين همه تصريحات موجود در آثار شريعتي در باب گزنده بودن زبانش، آنچه جاي شگفتي دارد اين مدعاي تقي رحماني است که «برخورد تند و گزنده» شريعتي، «سختي و شدت» چنداني نداشته است.

8- نويسنده يادداشت «ما نيز نگوييم... » با سخن اصلي يادداشت «دشنه دشنام...» موافق است؛ يعني مي پذيرد که شريعتي دشنام گو- يا به تعبير ايشان، بي ادب- بوده است. وي در يادداشت خود کوشيد تا بر دشنام گويي شريعتي، آب توجيه و تطهير بريزد اما دريغا که خود شريعتي چنين توجيهاتي را برآمده از منطق تشيع صفوي مي داند. نويسنده همچنين در پايان يادداشت خود کوشيده است سر دلبران را در حديث ديگران بازگويد و سخن گفته و شمشير آخته خويش عليه سروش را قولي نگفته و سلاحي در نيام خفته نشان دهد. هم از اين رو از زبان يک هتاک فرضي، دکتر سروش را به پادويي کارل پوپر متهم مي کند. اين جملات مرا به ياد همان زباني انداخت که- به قول شريعتي- «بيش از همه علي از آن نفرت دارد و پيش از همه، اسلام علي و خداي علي آن را منع کرده استû؛‎ يعني دشنام و آن هم دشنام هايي که...».

9- ظاهراً نويسنده «ما نيز نگوييم...»، شريعتي را خسروي مطلقاً شيرين کار مي دانند و به همين دليل خود را ملزم دانسته اند که با ذکر نکاتي همچون تشديدي بودن دشنام هاي شريعتي و معطوف بودن اين دشنام ها به جريان هاي فکري و اجتماعي مختلف (و نه افراد خاص) و نيز با توسل جستن به سخن نادرست صادق هدايت، چنين وانمود کنند که تنها راه يا يکي از راه هاي موثر خارج ساختن عروس معاني از پستو گزيني و پرده نشيني در عالم انديشه، فحاشي و دشنام گويي است. فارغ از اينکه نفس نگارش يک يادداشت در دفاع از دشنام دادن، امري عجيب و غيراخلاقي است، طرح اين سوال نيز بجا به نظر مي رسد که اگر کسي با زباني آکنده از دشنام هاي تشديدي، جريان به اصطلاح «روشنفکري مذهبي» (يا شريعتي و پيروانش) را مورد نقد قراردهد، آيا باز هم نويسنده «ما نيز نگوييم...» به دفاع از زبان و قلم وي برمي خيزد و به همفکران خود نهيب مي زند که در مواجهه با چنين منتقدي، از لحن انتقاد وي انتقاد نکنند چرا که وي در رويکرد منتقدانه اش به جريان «روشنفکري مذهبي»، کلام خود را به دشنام تشديدي آراسته و ضمناً آن را از ذکر نام افراد و اشخاص نيز پيراسته است؟ آيا رواست که کسي در انتقاد از «روشنفکران مذهبي» از همان لفظي استفاده کند که شريعتي فيلسوفان را با آن نواخته است؟ اگر مدافع «بي ادبي» شريعتي، نوشته يي آکنده از چنين لفظي را در نقد همفکران خود مشاهده کند، آيا باز هم به ياد «بزرگمردان بي ادب» مي افتد که با «دشنه بي ادبي» خود مي توانند «معاني بلند را از پوسته ستبر خود آزاد سازند»؟ يا اينکه از دري دگر درمي آيند و سازي در شأن اهل فرهنگ و هنر کوک مي کنند که از آن نواي خوشايند ادب دوستي و پاک زباني به گوش مي رسد؟

10- باز هم مي گويم که هدف يادداشت «دشنه دشنام ... »، نه داوري که يادآوري بود. آن يادداشت در پي تذکار زبان و ادبيات شريعتي با هدف اثبات نادرستي حکم صادر شده از سوي تقي رحماني در باب زبان شريعتي بود. اينکه برخوردهاي تحقيرآميز آکنده از دشنام شريعتي با پاره يي از مخالفانش روا بود يا ناروا، امري است که نه در «دشنه دشنام...» به آن پرداخته شد و نه در اين يادداشت. اما در پايان تنها به بيان اين نکته اکتفا مي کنيم که رذيلت را نمي توان فضيلت جلوه داد و هر که چنين جهد غريبي کند، رذيلتي به مراتب بزرگ تر از رذيلت نخستين مرتکب شده است. بنابراين هرچند مي توان گفت اگر مظلومان و دشنام گيرندگان از در مقابله به مثل با ظالمان و دشنام دهندگان درآيند، بر آنها حرجي نيست، ولي نمي توان فحاشي اين يا آن نويسنده و متفکر نامدار را فضيلت قلمداد کرد و از چنين موضعي به دفاع از دشنام گويان پرداخت و با عطف نظر به گنجينه عظيم «فحش آبدار» در زبان فارسي، ايراني جماعت را به فحاشي فراخواند و وي را مژده در داد و خطاب کرد که «ثروت عظيم» فحش در زبان فارسي، «کم نخواهد شد، بگو، درياست اين.» ،

 

 

 

منبع

 

 

بازگشت به درباره دکتر سروش