www.drsoroush.com

 

عبدالکريم سروش

 
     
 

بازگشت به صفحه اصلی 

28 اردیبهشت 1388

 

 

ابزارهاي مشکوک تعليق تاريخ نگاري

نقدي بر يادداشت سوسن شريعتي

محمدمنصور هاشمي

 

 

«نسل ايشان هنوز خيلي چيزها نمي داند و بهتر آن است که براي صدور احکام تاريخي طمانينه به خرج دهد.» اينها عبارات پاياني نوشته يي است از خانم سوسن شريعتي در روزنامه «اعتماد» با نام «ابزارهاي نامعلوم تاريخ ورزي». مشي من معمولاً ورود به مباحث روزمره نيست و حتي وقتي همين روزنامه محترم «اعتماد» ويژه نامه يي عليه کتاب دين انديشان متجدد درآورد،پاسخي ننوشتم. فکر مي کنم همه آزادند حرف شان را بزنند ولو اينکه حرف شان توام با طعنه به من بوده باشد. اما چون مخاطب يادداشت ايشان نسلي است که به آن تعلق دارم و توصيه هاي مطرح شده در نوشته شان را به دلايلي که مطرح خواهم کرد نادرست مي دانم، تصور مي کنم بي وجه نباشد اگر چند نکته انتقادي را يادآوري کنم.

آنچه در آن نوشته پراحساس مساله ايجاد مي کند، روشي است که نويسنده براي طرح نظرشان در پيش گرفته اند. پيشتر در نقدي موردي با عنوان «ارزش ها و روش ها» اشاره کرده ام که تصور مي کنم ارزش هايي که به آنها باور داريم، فرع بر روشي است که براي دفاع از آنها در پيش مي گيريم. به عبارت ديگر ارزش هاي درست، روش غلط را توجيه نمي کند. براي من که همه تلاشم را کرده ام و مي کنم تا تاريخ انديشه در ايران معاصر را به موضوعي آکادميک و پژوهشي وراي مجادلات سياسي و ژورناليستي روزمره تبديل کنم، تفاوتي نمي کند که در آن مجادله روشي غلط له دکتر سروش به کار رفته باشد و در اين مجادله عليه او. روش نادرست، نادرست است. در اين يادداشت مي کوشم مستند به نوشته خانم شريعتي روش ايشان را نشان دهم و نقد کنم.

ماجرا به اختصار اين بود که کسي (ر.ک. «قحط معنا در ميان نام ها»، ضميمه «اعتماد»، دوشنبه 17 ارديبهشت 1388) مدعيات فلسفي و تاريخي شخص ديگري (ر.ک. «زبان سروش زبان تنفر»، ضميمه «اعتماد»، پنجشنبه 27 فروردين 1388) را نقد کرده بود تا نشان دهد آن شخص اولاً بضاعت علمي کافي را براي طرح دعاوي فلسفي- کلامي ندارد و ثانياً از حيث تاريخي چنان نبوده است که اکنون مي گويد و به طور خاص در ظرف زماني که مطرح مي کند به روش و منش مرحوم بازرگان بي اعتقاد بوده است. پاسخ به اين نقد علي القاعده مي توانست متضمن دو نکته باشد؛ نخست اينکه نشان دهد آن فرد چنين بضاعتي دارد و دوم اينکه نشان دهد آن فرد در ظرف زماني مذکور همان منشي را داشته است که مي گويد. حال به سراغ نوشته خانم شريعتي برويم در نقد آن نقد.

ايشان درباره مطلب اول چيزي نگفته اند جز اينکه طرح چنين پرسش هايي «قابل تامل» است و «درخور يک بحث طلبگي». در صورتي که بحث طلبگي ميان دو طرفي است که مقدمات موضوع را مي دانند و مساله اصلي اين بوده است که دوست محترم خانم شريعتي به هر علت اساساً مقدمات را نمي دانند و آنچه در اين حوزه ها مي گويند طبعاً نسنجيده و نپخته است. ايشان سپس ادامه داده اند که «تا وقتي سخن از مدعيات فلسفي- نظري است، مي شود با تکيه بر رفرانس ها بحث را استحکام بخشيد. بحث غفلسفيف... که عصبانيت ندارد. عصبانيتي هم داشته باشد، عصبانيتي است نامشروع.» به اين ترتيب مقدمه يي فراهم مي آيد براي بحث توام با عصبانيت درباره تاريخ؛ جايي که چشم اسفنديار نوشته ايشان است.به بحث تاريخ که رسيده اند، نوشته اند؛ «موضوع ديگر نه فلسفيدن که تاريخ است، يعني انسان ها، يعني حافظه هاي زخم خورده، يعني بغض هاي فروخورده.» تامل در اين عبارات احساس برانگيز اين سوال را ايجاد مي کند که اولاً مگر فلسفه کار انسان ها نيست؟ انسان هايي که آنها هم در تاريخ هستند و طبعاً از سنخ همين دردها که ذکر شده، دارند. ثانياً آيا با اين عبارات چيزي به شناخت ما از تاريخ اضافه شده است؟ مثلاً اگر کسي بخواهد چيزي بنويسد در نقد رفتار آيت الله کاشاني در نهضت ملي ايران و در برابر اين نقد، مدافعان از حافظه هاي زخم خورده و بغض هاي فروخورده سخن بگويند و تلويحاً منظورشان ساکت کردن ديگران باشد، چه واکنشي بايد نشان داد؟

در ادامه آورده اند؛ «پرداختن به مدعيات تاريخي... نيازمند ابزارهاي بي بديل تاريخ ورزي است. اين ابزارها هم بايد تعريف مي شد تا خواننده بفهمد شرايط اوليه رويکرد علمي به تاريخ و تاريخچه آدم ها و حرف ها چيست.» در واقع ايشان در اينجا مستقيماً متعرض آن مساله تاريخي و وضع فرد مورد نقد در ظرف زماني خاص خود نمي شوند، بلکه مي گويند چون اصولاً از ابزار درستي استفاده نشده است، حکم صادر شده هم نادرست است. پس خواننده منتظر مي ماند تا ايشان خود «ابزارهاي بي بديل تاريخ ورزي» را تعريف کنند. مي گويند؛ «در بحث تاريخ پاي انسان ها در کار است، گوشت و پوست و رگ و پي.» اما تامل در اين عبارت احساس برانگيز نيز پرسش هايي را ايجاد مي کند؛ نخست اينکه مگر در بحث از ديگر مسائل بشري پاي انسان که طبعاً همان گوشت و پوست و... را دارد در ميان نيست؟ دوم اينکه آيا باز مي توان گفت با اين عبارت چيزي به شناخت ما از تاريخ اضافه شده است؟ در همان مثال مذکور اگر کسي در دفاع از آيت الله کاشاني از «گوشت و پوست و رگ و پي» سخن بگويد، آيا مخالف قانع خواهد شد؟ سپس نوشته اند؛ «کي و کجا اين فرصت فراهم شده است که تاريخ 30 ساله ما موضوع مکاشفه قرار گيرد. خاطره ها ثبت شوند. حافظه ها فرا خوانده شوند تا امروز بتوان به اين راحتي حکمي مشترک بر محکوميت نسلي داد...معيار حداقل علمي در رويکرد به تاريخ يک قوم اتفاقاً همين است که اين حب و بغض ها را... داده هاي اوليه بازسازي امر تاريخي بدانيم... تاريخ اگر قرار است نوشته شود بايد به اين سو و آن سو نگاه کرد. در غير اين صورت بهتر آن است آن را به وقتي ديگر موکول کرد.» درباره اين عبارات هم چند نکته را مي توان متذکر شد. صرف نظر از اينکه «مکاشفه» کار اهل عرفان است و منظور ايشان قاعدتاً «تحليل» بوده است، بايد گفت اولاً ايشان دچار خلط تعجب آوري شده اند. ايشان خود تاريخ را که انسان ها در آن نقش مي آفرينند با علم تاريخ که بررسي پسيني داده هاست براي درک و دريافت نقش انسان ها در گذشته در هم آميخته اند مثلاً به راحتي مي توان گفت حب و بغض ها هم جزء تاريخ است و داده تاريخي اما همه تلاش ها در تاريخ نگاري روشمند و علمي و غيرايدئولوژيک فراتر رفتن از اين حب و بغض ها و بازسازي تاريخي نزديک به واقعيت است. در واقع علم تاريخ هم مثل ديگر معارف بشري تحليل روشمند داده هاست. ثانياً هيچ تاريخ نگاري همه داده هاي ممکن را درباره هيچ دوره يي در اختيار ندارد. حال اگر کسي بگويد چون همه داده هاي تاريخي مثلاً درباره آيت الله کاشاني را در اختيار نداري، حق نداري بر اساس همين اطلاعات و داده هاي موجود هيچ حکمي کني آيا سخن او را خواهيم پذيرفت؟ تاريخ هم مثل همه ديگر معارف بشر تلاش براي کشف جنبه هاي مختلف واقعيت است. هر وقت داده هاي جديد پيدا شد احکام هم تغيير خواهد کرد. بر اين اساس نکته سوم را مي توان طرح کرد؛ درباره تاريخ همين 30 سال اخير داده هاي فراواني موجود است که مي توان آنها را تحليل کرد. کساني هم که داده هاي جديد دارند، براي تغيير آن تحليل ها مي توانند آنها را اعلام کنند. در بحث مورد اشاره صحبت از اين بوده است که آيا يکي از طرفداران مرحوم شريعتي مشي «ليبرال» به شيوه بازرگان را قبول داشته است يا نه. گمان نمي کنم پاسخ مثبت به اين سوال کمترين دردسر و تبعات منفي براي کسي داشته باشد، در اين مورد نيازي به اشاره به مظلوميت نيست. اين نکته موردي تاريخي فرع بر مساله مهم تري است و آن اينکه آيا اساساً انديشه هاي شريعتي و بازرگان از يک سنخ بوده است و کساني که الان خود را پيرو هر دو مي دانند، پيشتر مي توانسته اند با ايدئولوژي شريعتي منش بازرگان را تاييد کنند يا نه. گمان مي کنم مي شود با مستندات کافي آشکار کرد که نگرش و روش و منش اين دو متفاوت بوده است. به هر حال مطالبي که در نوشته خانم شريعتي آمده است داده هاي فعلي را تغيير نمي دهد. حتي عبارات مبهم ايشان که «خشم جواني که همه آرزوهايش را بي هيچ مماشاتي يک شبه تحقق يافته مي خواسته»، «بهايش را به قيمت جواني خود پرداخته» بيشتر مويد داده هاي فعلي است، چون بحث از اين نبود که آيا دوست محترم خانم شريعتي بهاي باور به «ايدئولوژي» را پرداخته است يا نه، مساله اين بود که آيا مشي غيرخشونت طلبانه بازرگان را تاييد مي کرده يا «همه آرزوهايش را بي هيچ مماشاتي يک شبه تحقق يافته مي خواسته» و «خشمگين» بوده است.

اميدوارم با توضيحات فوق شأن معرفتي نوشته خانم شريعتي که بيشتر مبتني بر عرضه ابزارهايي مشکوک براي تعليق تاريخ نگاري است روشن شده باشد. اما اجازه دهيد در پايان و به بهانه بحث هاي اخير، چند نکته و پرسش کلي تر را هم مطرح کنم.

پرسش اولم اين است که آيا طرفداران «ايدئولوژي» مرحوم دکتر شريعتي اصولاً آن ايدئولوژي را قابل نقد مي دانند يا نه؟ آن گونه که تا به حال يادداشت هاي خانم سوسن شريعتي و ديگر هواداران مرحوم پدرشان نشان داده است، اين بزرگواران براي مواجهه با عالم و تقسيم بندي آدميان يک ملاک بيشتر ندارند و آن هم خود مرحوم شريعتي است. هر کس از او تجليل کند، حرف خوب و درست مي زند و هر که او را نقد کند در فهرست «بدها» است؛ فرقي نمي کند که باشد و اهميتي ندارد چه گفته باشد. هيچ سخني در نقد شريعتي «علمي» و درخور تامل يا حتي نقد نيست و گوينده آن سخن هم حتماً يا جاهل است يا مغرض. ظاهراً در مورد شريعتي حتي مي توان معيارهاي چندگانه داشت. مثلاً اگر کسي مستند به آثار شريعتي از قلت بضاعت علمي او به مثابه امر واقع سخن بگويد، بايد به او سرمشق «ادب آداب دارد» داد، اما اگر بحث به زبان تند شريعتي در مواجهه با ديگران رسيد، مي توان در بلاغت دشنام مقاله نوشت و به نيچه و هدايت استناد کرد. واقعيت اين است که در تفکر ايدئولوژيک مبتني بر آثار مرحوم شريعتي آنچه کمترين اهميت را دارد علم و دانش و تحقيق و استدلال است و آنچه ستايش مي شود عاطفه و هيجان (همان قضيه ابوعلي و ابوذر)، و يک بار زندان رفتن به يک عمر رياضت درس و بحث مي ارزد. غافل از اينکه عموم آدميان کم و بيش از عاطفه و هيجان برخوردارند اما بايد بياموزند که با انضباط عقل و علم آن را تحت کنترل درآورند تا به نتيجه برسند، وگرنه با صرف عاطفه و هيجان به رغم نيت خير ممکن است از کعبه آمال خويش دور بيفتند. نوشته هاي سرشار از احساسات و عاري از استدلال ممکن است توده مردم را خوش آيد، اما گرهي از کار آنان نمي گشايد. بگذريم از اينکه عادت به اين طور عاطفه فروشي ها و مهرطلبي ها نه تنها شيوه اهل انديشه نيست بلکه ممکن است با آزادگي انسان هم منافات داشته باشد.

نکته ديگر اينکه قدرت ابزارهاي گوناگون دارد و محبوبيت اجتماعي هم يکي از ابزارهاي قدرت است. مرحوم شريعتي در ايران محبوبيتي اسطوره يي دارد (تا جايي که براي نمونه خود در خيابان انقلاب دستفروشي را ديده ام که دو پوستر مي فروخت؛ پوستر «شاه ماهي هنر» و پوستر «دکتر»). اين «ستاره» بودن و محبوبيت که حتي شامل خانواده و دوستداران دکتر شريعتي هم مي شود، قدرتي است در دست آنها. حکم استفاده نادرست از اين ابزار قدرت و مثلاً مواجهه غيرعلمي با مخالفان هم مثل هر سوءاستفاده ديگري از قدرت است و حتي اين سوال را به ذهن مي آورد که کساني که همين يک ابزار قدرت را دارند و آن را نادرست به کار مي برند، اگر ديگر ابزارهاي قدرت را در اختيار داشته باشند آيا آن را منصفانه به کار خواهند برد؟

نکته سوم اينکه نسلي که خانم شريعتي با هيجان از آن دفاع مي کنند، با منطق تعهدمحور و تخصص گريزي که به قيمت تخفيف علم، آرمان را مي ستود نقش تاريخي خود را بازي کرده است. نسل ما ظاهراً مستعد رويکردي انتقادي نسبت به آن ايدئولوژي و اصولاً ايدئولوژي زدگي است. آيا حق نداريم با اين رويکرد تازه، حتي اگر بناست اشتباه هم بکنيم، اشتباه تازه يي بکنيم؟ از تکرار بي حاصل اشتباهات پيش بهتر نيست؟

بالاخره اينکه مرحوم دکتر شريعتي اسطوره علم و آرمان خواهي نوجواني ما بود. بزرگ تر که شديم، بخش اول آن اسطوره دست کم در نظر برخي از ما رنگ باخت اما بخش دوم باقي ماند. حقيقت اين است که حتي خانواده «دکتر» هم که همه اعضايش را بر اساس آثار شريعتي مي شناختيم، قهرمان هاي اسطوره يي و آرماني ما بودند. بهتر نيست خانواده آن مرحوم و از جمله خانم سوسن شريعتي که پدرشان به «سادگي و مهرباني و احساساتي» بودن شان اشاره کرده اند (رک. مجموعه آثار، 1382، ج1، ص240)، با ورود بدون «طمانينه» در بحث هاي فلسفي و علمي و تاريخي تتمه خيالات خوش کودکي بي رنگ ما را مخدوش نکنند؟

 

 

 

منبع

 

 

بازگشت به درباره دکتر سروش