www.drsoroush.com

 

عبدالکريم سروش

 
     
 

بازگشت به صفحه اصلی 

28 اردیبهشت 1388

 

 

منتقد سروش در ترازو

 

رضا خجسته رحیمی

(اعتماد ملی)

 

سخن عبدالکريم سروش در باب انتخابات رياست‌جمهوري و داوري او درخصوص کانديداتوري موسوي و کروبي، آشفتگان بسيار داشت و البته انتظار نيز همين بود که روشنفکر «پيشرو»، آنگاهي که نخواهد همرنگ جماعت باشد، در ميان ياران نيز غريب خواهد افتاد و هدف تير کين و غيظ شاگردان ديروزين نيز قرار خواهد گرفت. آنچنانکه حميدرضا جلايي‌پور، شاگرد ديروزين سروش در واکنش، به اعتراض درآمد و - در نوشتاري که به صورت مصاحبه تنظيم شده بود - پاسخي به اظهارات سروش داد و فرياد بر آورد که «شاگردان مدرسه روشنفکري ديني مي‌دانند که فيلسوفان هم در تعيين مصداق شايد اشتباه کنند» و «ما مي‌توانيم مستقيما بدون مراجعه به ستارگان روشنفکري ديني، نظري متفاوت با ستارگان روشنفکري ديني داشته باشيم.»

از چنين نکاتي که بگذريم منتقدان سروش به لحاظ معرفتي هيچ پاسخي به مدعيات او در باب عملکرد موسوي و کروبي نداده و به جاي پاسخگويي به نکات مطرح شده، فرافکني پيشه کرده‌اند. مگر سروش چه گفته بود؟ بياييد مدعيات سروش را يک به يک مرور کنيم تا عيار پاسخ‌ها روشن شود. سروش گفته بود که:
1 - موسوي «با افکار پيشين‌اش وداع نکرده است» و در سخنان اش «ريشه‌ها، همان ريشه‌هاي پيشين است و رگه‌هاي نگران کننده‌اي وجود دارد». آيا موسوي امروز، موسوي ديروز نيست؟
2 - موسوي 20 سال سکوت کرده و در برابر بسياري از اتفاقات و مظالم، اعتراضي نکرده است. آيا موسوي 20 سال در سکوت نبوده است؟
3 - نبايد شعار بسيار داد و در عمل کم فروشي کرد و «اينکه کسي دوباره بيايد و در کسوت سياسي ادعاي رسالت روشنفکري داشته باشد» قابل قبول نيست. چگونه و با چه معياري مي‌توان موسوي را مرد عمل دانست؟
اکنون به دنبال شرح و بسط پاسخ اين پرسش‌ها نيستيم اما حميدرضا جلايي‌پور که در مقام پاسخ به سروش برآمده و در برابر او ايستاده نيز به لحاظ معرفتي هيچ پاسخي به اين سه نکته نداده است وصرفا به گفتن اين مدعا کفايت کرده که حمايت از موسوي نتيجه «صدها» ساعت بحث و بررسي ما بوده است؛ حال آنكه از انصراف خاتمي از كانديداتوري و حمايت از ميرحسين موسوي، «صدساعت» نيز فاصله نيفتاد. جناب آقاي جلايي‌پور بدين ترتيب و با اين توضيح در پاسخ به سروش گفته است كه «دلايل پرشمار»ي براي حمايت اصلاح‌طلبان از ميرحسين موسوي وجود دارد. بگذريم از اين نکته که در شرح اين «دلايل پرشمار» نيز صرفا به ميزان راي آوري او اشاره شده است.
طرفه آنکه پس از اظهارات سروش، مهندس‌موسوي نيز در اظهارنظري گفته است در اين 20 سال چيز خطرناکي نديده که لازم به موضع‌گيري بوده باشد. حال آنکه اگر نه در اين 20 سال بل حتي در آخرين ماه‌هاي نخست وزيري ايشان، حوادثي در مملکت ما رخ داد که اکنون مجال طرح آن نيست و تاريخ در خصوص آن داوري خواهد کرد.
***
در سياست تقليد جايز نيست و اگر شاگردان سروش براساس خرد و اجتهاد به رايي خلاف استاد فکري خود مي‌رسيدند، بسي جاي خوشوقتي بود. واقعيت اما حکايت از چيز ديگر دارد. حکايت از آن دارد که شاگردان ديروزين سروش، تقليد از او را فروگذاشته و با اين حال مقلد مرجعي ديگر شده‌اند. حال آنکه اگر در سياست از سروش نبايد تقليد کرد، آيا تقليد از فردي ديگر مجاز است؟ اگر امکان اشتباه عقل فردي بيشتر از عقل‌جمعي باشد، الله الله از آن جماعتي که تابع راي يک فرد در سياست‌اند. و به طرفه العيني و ندايي، روي به سويي مي‌چرخانند که تا ديروز در مسير ضلالت توصيف‌اش مي‌کردند و از امروز اما طريق هدايت مي‌خوانندش. چه واقعيت تلخي است که امروز آنچه را که خرد جمعي نام مي‌نهند نسبتي با عقلانيت جمعي ندارد و چه تجربه تلخي بود تجربه آن گروه‌ها و سازمان‌هايي که سانتراليسم غيردموکراتيک خود را سانتراليسم دموکراتيک مي‌ناميدند. ‌اي دل ناسپاس! که شاگردان سروش تقليد از او را جايز ندانند اما همچنان مقلد و در مسير تقليد باقي بمانند و طوقي ديگر بر گردن بياندازند.
***
ما را چه شده است و سياست با مس وجود ما چه کرده است که موضعي از استادي که حق بسيار بر گردن ما دارد، چنين آشفته مان بايد سازد و بر زبان بايد بياوريم آنچه را که تا ديروز بر زبان نمي‌آورديم. آيا جناب جلايي‌پور به يکباره متوجه شده‌اند که سروش صرفا تک ستاره‌اي در آسمان روشنفکري ديني است و همچو او در اين آسمان بسيار است و نمي‌توان روشنفکري ديني را به يک حلقه مريدان فرو کاست؟ بياييد تصور کنيم که سروش از ميرحسين موسوي حمايت مي‌کرد و اکنون چه مدال‌ها که بر گردن او مي‌انداختند و چه صندلي‌ها که براي او خالي مي‌کردند و بر دست او را بر تخت مي‌نشاندند. و ببينيد که امروز سروش، سخني ديگر گفته است و چگونه شاگردان ديروزين، صندلي از زير او مي‌کشند و مدال‌ها از گردن او بر مي‌دارند. و قدري با خود بيانديشيم که چرا سروش ترجيح مي‌دهد سخن خود را بگويد هر چند که به ضررش باشد؟
***
براي نگارنده البته بسيار غريب آمد که حميدرضا جلايي‌پور چگونه اجازه نقد دکترعبدالکريم سروش را به خود داده است. چه آنکه ايشان زماني در پي طرح برخي نقدهاي سياسي نسبت به اظهارات ايشان در جلسه‌اي که در موسسه معرفت و پژوهش با پيشنهاد سروش دباغ – فرزند دکتر سروش – براي هم انديشي برگزار شده بود، تاکيد کرد که ناقد بايد در حد و اندازه فردي باشد که او را نقد مي‌کند؛ سروش را نصر بايد نقد کند و بر همين سياق جلايي‌پور را نيز کسي که در رديف وي باشد. اين سخن و ادعا البته شايد بنيان چندان محکمي در عرصه فکر و انديشه نداشته باشد. چرا که نقد را به استدلال بايد شناخت و نه به قد و قواره و قيافه و سابقه مدعي؛ و جريان سيال نقد را محدود کردن، جز به تبدل ديالوگ‌ها به منولوگ و انجماد فکري که ما نيز اکنون به آن گرفتاريم، نخواهد انجاميد. اما پرسش اين است که اگر براي آقاي جلايي‌پور ملاک نقد کردن، در حد و اندازه طرف نقد بودن است، آيا چنين ملاکي در ديالوگ ايشان باعبدالکريم سروش رعايت شده است؟ و اگر کسي که در حد و اندازه سروش نيست اجازه نقد ايشان را دارد چرا حق نقد را از کسي که در حد و اندازه ما نيست بايد بستانيم؟ عبدالکريم سروش در پيام خود به نشست دفتر تحکيم وحدت از دانشجويان خواسته است به کسي راي دهند که «نقادان را برتر از منقادان بشمارد». روي سخن سروش اما با همه ماست، تا بدانيم که جواب نقد، بايکوت و تحديد و تخريب و تهديد نيست. تا بدانيم که نمي‌توان شعار اصلاح‌طلبي و فرياد آزادي داد و با اين حال صداي منتقد را خاموش خواست. جلايي‌پور هم حق نقد سروش را دارد اما در صورتي که جريان سيال نقد را به رسميت بشناسيم و منقاد را بر نقاد مرجح ندانيم.

 

 

 

منبع

 

 

بازگشت به درباره دکتر سروش