www.drsoroush.com

 

عبدالکريم سروش

 
     
 

بازگشت به صفحه اصلی 

مرداد 1390

 

 

عبدالکریم سروش و «نواصولیون» منحرف!

 

حسین دباغ

 

 

می بُرد می دوزد این خیاط کو                     

می دَمد می سوزد این نَفاط کو

محمد قوچانی، مدیر مسئول نشریه مهرنامه، در شماره دوازدهم، «حدیث نفسِ» خویش را واگویه کرده و «متافیزیکِ اصلاح طلبیِ» روشنفکران دینیمتقدم و متاخر- را در کنار «نواصولگرایان» نشانده و از «دیالکتیک» میان این دو، نتایجی غریب گرفته است که «گفت لاحول این چه مالیخولیاست!». نوشتار پیش رو به ارزیابی مدعیات وی درباب نظریه بسط تجربه نبویِ عبدالکریم سروش می پردازد و اگر چه نویسنده مخاطب است، اما

گر چه تیر از کمان همی گُذَرد

از کماندار بیند اهل خرد

یکم. دولت اصول گرایی هم، با آن همه دبدبۀ آغازین، عاقبت دولت مستعجلی بود و تیرهای نقد یکی پس از دیگری پیکر آن را مجروح و بی رمق کرد. اینک که بی جان و نزار گوشه ای به حال احتضار افتاده است، جستجوگران در پی آن رفته اند که علت کجاست و این بار از کدام ناحیه گزیده شده ایم و این «جریان انحرافیِ» نوظهور ریشه اش چیست که «آن روز دیده بودم این فتنه ها که برخاست»؛ و مثل همیشه دیواری کوتاه تر از «روشنفکری دینی» به چنگ نمی آید که کاسه و کوزه ها بر سرش خراب شود:

 حيف مي‌آمد مرا كان دين پاك

درميان جاهلان گردد هلاك

 اما داستان این بار کمی متافیزیکی تر شده است؛ نواصولگریان با اسلحه «ظهور» به میدان آمده اند و کمترین ادعایشان ارتباط با غیب است و بدین شیوه قصد دارند تا، وفق مدعای رقیب، دست طمع در دینداری عموم مردمان افکنند و آدمیان را به شیوه ای دگر از راه به در کنند. و به انصاف چه سخت است ابطال کردن امری ابطال ناپذیر!

كُشت اين شاهد ما را به فريب و به دغل

صد چو او را پس ازين خسته و مهجور كنيم

دوم. قوچانی در مقاله خود، آموزه دو کَس را برای نواصولگرایان مهم می شمارد: علی شریعتی و عبدالکریم سروش. اولی نماینده روشنفکری دینی متقدم و دومی نماینده روشنفکری دینی متاخر. از چهار آموزه روشنفکران دینی برای نواصولگرایان، سه تای آن متعلق به روشنفکری دینی متقدم می شود و یکی از آنان یعنی «ولایت باطنی» متعلق به روشنفکری دینی متاخر. مطابق با رای قوچانی، سروش در کتاب« مهم» و «بنیادی» بسط تجربه نبوی عنوان می کند که همه کنشگران ساحت فرهنگ، از متفکر گرفته تا شاعر، باید تجارب باطنی پیامبر اسلام را بسط دهند که «امروز دوران ماموریت نبوی پایان یافته است اما مجال برای بسط تجربه نبوی باز است». قوچانی این مقدمه صغری را به مقدمه کبری دیگری می افزاید که «متافیزیک روشنفکری دینی جایی شکل می گیرد که ولایت باطنی بر جای ولایت سیاسی می نشیند» و از وصل و پینۀ این دو مقدمه به این گمان می رسد که  این آموزه، راه را بر نواصولگرایان هموار می کند که در سیاست ولی فقیه را دور بزنند و راساً با امر غیب ارتباط برقرار کنند و اینها همه از ناحیه آموزه سروش است! «که مرا فریاد رس زین ای کلیم».

قوچانی نیک می داند که نظریه بسط تجربه نبویِ سروش، بنیانی عرفانی-کلامی دارد و به همین سبب از پرهیز سروش برای پیوند نظریه ولایت معنوی با ولایت سیاسی ذکری نیز به میان می آورد. سپس سوال هایی را در می اندازد که اگر این پیوند نامبارک است، کیست که نظریه ها را مهار کند؟ و آیا کسی پیدا می شود که دیگران را از سوء استفاده از نظریه ها باز دارد؟ و بی پاسخ از آنها عبور کرده است، گویی سروش که به نتایج نظریه های زهرآلود! خود واقف نیست باید به کناری بخزد و دست از نظریه پردازی بکشد مبادا یومٌ من الایام محمد قوچانی مچ او را بگیرد که چه نشسته ای که فتنه جدید (و همه فتنه های پیشین) از قِبَل نظریه های توست! «اين عجب بلبل كه بگشايد دهان».

من باب تذکار برای نسیان کاران باید گفت که سروش در نظریه بسط تجربه نبوی یک مدعای روشن دارد و آن اینکه رابطه سیاسی-اجتماعی ما آدمیان (درجهان مدرن) با متافیزیک قطع شده است و خاتمیت یک معنای سیاسی بیشتر ندارد که خاک سرزمین تاریخ دیگر پیامبر پرور نیست و برای حکومت و مدیریت  این جهان باید چشم از آسمانها شُست و به دنیای دنی نظر افکند که سیاستمداری همین است (مقاله معیشت و فضیلت در اخلاق خدایان). برای رفع معضلات و مشکلات نیز عقل جمعی- با همه محدودیت هایش- مددکار ماست. البته تردید نیست که این سخنان همه در باب ولایت تشریعی است و هنوز می توان به نحو تکوینی سخن از ارتباط میان دو عالم گفت؛ هر کسی با خدای خویش زمزمه ای دارد و او را می خواند و از اولیای خداوند مدد می طلبد تا گره از کار فروبسته اش باز شود. اما امان از زمانی که حاکمان ردای خدایی برتن کنند. آنگاه است که از ترکیب عرفان و سیاست موجودی پلید متولد می شود که نامی جز اتوکراسی و تئوکراسی ندارد. کسانی که آثار سروش را دنبال می کنند به نیکی می دانند که در چندین جا (اعم از اخلاق خدایان (مقاله اولی و آخری)، بسط تجربه نبوی، مقالات صورت و بی صورتی، مدارا و  مدیریت و...) وی همواره پیوند ناخجسته میان عرفان و سیاست را فروکوفته و حاکمان ایران را اندرز داده است که برای مدیریت کشور در این زمانه نباید منتظر پیغام از ملکوت بود و موعود گرایی تشیع با دموکراسی بر سر مهر نیست (رجوع کنید به مناظره کتبی سروش با سعید بهمن پور).

اما نواصولگریان که اختر اقبال خود را در آسمان موعودگرایی رصد می کنند، هیچ طرفی از ولایت باطنی نبسته اند. همه آنچه برای این اهل اصول دست بالا را دارد اصل قدرت است و بس: «دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهی». بستن دمب روشنفکری دینی متاخر به نواصولگریان هم از آن دسته شیرهای بی یال و دم و اشکمی است که الحق رسم محمد قوچانی است. اگر نواصولگرایان به آموزه های عبدالکریم سروش دل بسته اند! (که ای کاش اینگونه بود) باید بدانند که سروش هیچ آموزه ای ندارد تا به آنها راه دهد که برای بدست آوردن قدرت دست آویز هر حیله و حقه ای شوند. ذم قدرت-آن هم به شیوه استبداد دینی- از مرکزی ترین آموزه های سروش است.

سوم. با ذکر مطلبی معرفتی در فلسفه اخلاق نوشته خود را تطهیر می کنم و خاتمه می دهم.  فیلسوفان اخلاق از اصلی به نام نظریه پیامد ناخواسته[1] یاد می کنند که نسب نامه آن به فیلسوف دینِ دوره قرون وسطی یعنی توماس آکویناس در کتاب Summa Theologica می رسد (ذیل بحثی به نام مجوز دفاع از خود). به اختصار هر چه تمامتر این نظریه به این معناست که نباید تئوری یا نظریه ای، کنش یا فعل اخلاقی ای را به زیر نقد کشید، بر این اساس که نتایج مترتب بر آن نیکو نبوده است. به عنوان مثال پزشکی که قصد دارد حیات مادرِ بارداری را نجات دهد و در عین حال فرزند وی از دست می رود، یا گروگانی که در عملیات گرفتن یک تروریست کشته می شود، یا فردی که در دفاع از خود فرد مهاجم را می کُشد و... همه و همه از یک چیز خبر می دهد و آن اینکه نتیجه فعل امری ناخواستنی و خارج از عهده فاعل بوده است و قصد وی چنین نبوده است[2]. به نیکی دیده می شود که عنصری از «پیش بینی» در جملگیِ این نمونه ها دیده می شود؛ به حقیقت کنشگران اخلاقی در این عرصه ها از این حیث فعل اخلاقاً ناروایی را انجام نداده اند که پیش بینی نمی کردند چنین شود.[3]

باز گردیم به ادعای محمد قوچانی. وی آورده است که عبدالکریم سروش با اینکه از پرهیز میان ولایت باطنی و سیاسی خبر داده است، اما نمی دانسته که شاید در آینده گروهی (احتمالاً نواصولیون) پیدا شوند و از ترکیب این دو، فاجعه ای به بار آورند؛ و البته پرواضح! است که سروش مقصر است که چنین نظریه را از اساس ارائه کرده است و بحقیقت وی ابواب را بر این منحرفین باز کرده است. اما با کمی تدقیق در آرای اخلاقیون که شرح آن رفت، می توان گفت بر فرض هم اگر و اگر نواصولیون از سروش پیروی کرده اند و آموزه وی را سرلوحه قرار داده اند و از سروش اثر پذیرفته اند (که در نظر نویسنده گمان باطلی است)، باز هم نمی توان سروش را مقصر دانست که نظریه وی سبب ظهور چنین انحرافی شده است. چرا که نتیجه ناخواسته نظریه وی را نمی توان دست مایه ای برای نقد خود نظریه قرار داد. باری، به جای وصل و پینه کردن و آسمان ریسمان کردن، مدعیات نیکوی روشنفکری دینی متاخر را باید تقریر کرد تا حکام و اهل اصول در گوش بیاویزند و آن را به خدمت گیرند.

نکته ای هم برای تردامنان: مصلحت اندیشیِ جاهلانه ای است اگر تصور کنیم که می توان هر فعلی را انجام داد و بگوییم چون در پیش بینی ما نبود پس فعل ما غیراخلاقی نیست. برخی افعالِ با معالیلِ غیرارادی اند که در زمره افعال با پیامد ناخواسته قرار می گیرند و نه افعالی که آدمی معرفت بر خطا بودنش دارد و آن را انجام می دهد.


[1] doctrine of double effect

[2]  تعبیر اصل همدردی (principle of charity) نیز کم و بیش در همین زمینه آمده است، که در واقع در باب مراعات اخلاق در نقد کردن نظر رقیب است.

[3]  نویسنده در نظر دارد که بر این اصل نقدهایی نیز شده است که از ظرایف امر است و به این مقاله مربوط نمی شود.

 

 

 

 

 

 

بازگشت به درباره دکتر سروش