www.drsoroush.com

 

عبدالکريم سروش

 
     
 
 
تیر87
 
 
  ديالكتيك الهيات و طبيعيات

 

در باب نقد خرمشاهي برنظرات عبدالکریم سروش

 

محمّد نیما


بهاء الدين خرمشاهي در نقدهاي اخيرش بر آراء سروش - كه در روزنامه ي اطلاعات به چاپ رسيده - ضمن حفظ عقيده خود و ضمن تاكيد بر رويكرد ارتدكس خود به مسئله وحي ، كوشيده است كدورت خاطري را كه نحوه برخورد اولش ايجاد كرده بود ، با انتقاد از خودي شجاعانه و صادقانه رفع نمايد . مهم ترين دستاورد چنين مباحثات و محاجاتي تقويت جايگاه نقد اخلاق مدار و اخلاق نقد است . مهم نيست خرمشاهي نظر سروش را بپذيرد يا برعكس مهم اين است ظرفيت هاي نقد اخلاقي و توان انتقاد از خود را - كه متاسفانه در ميان روشنفكران ما بسيار كمياب است ـ گسترش و ژرفا بخشيم . باري نمي توانم خوشحالي خود را از رويكرد خاضعانه وشجاعانه و دوستانه ي آقاي خرمشاهي پنهان كنم و خوشحالم كه با اين كارشان به من و ديگران ادب نقد آموختند و به نوعي جبران مافات كردند . از اين بابت به ايشان تبريك مي گويم.
و اما خود مسئله :


همان گونه كه خود خرمشاهي هم مي گويد نظريه سروش يك نظريه تفسيري و يك تئوري است براي حل مشكلات فلسفي و شبهات علمي كه خواننده ي قرآن در عصر حاضر با آن مواجه مي شود . منشأ مشكل اين است كه خداوند عالم و تواناي مطلق چرا از مطالبي در قرآن سخن مي گويد كه علم امروز آن ها را قبول ندارد. مثل هفت آسمان ، مثل خلقت خلق الساعه موجودات و آفرينش نسل انسان از يك مرد و يك زن ، مثل اقوامي كه به لحاظ تاريخي ردپايي در تاريخ مكتوب ندارند ، مثل جنون و جن زدگي ، مثل تيرهاي شياطين و خلاصه چرا قرآن با تاريخ و جغرافياي علمي تطبيق ندارد ؟ در مسائل اجتماعي و فرهنگي هم سؤال اين است كه خداوندي كه عادل مطلق است چرا يك باره برده داري را لغو نكرده است و در مسئله ارث و شهادت و تعدد زوجات ، برابري بين زن و مرد را اعلام نكرده است .


يك روشنفكر ديني مثل سروش جوابش اين است كه خداوند عالم مطلق و قادر مطلق است ولي طبيعتا علم و قدرت مطلق او بايد ممكنات تعلق گيرد نه به محالات . محال است بحري را در كوزه ايس گنجاند بي آن كه نه بحر كوچك شود و نه كوزه بزرگ . پس بحر- يعني خداوند- بايد خود را مقدر به اقدار كوزه كند و از جايگاه خود ''نزول '' نمايد و در قالب و اندازه هاي ذهن و زبان مردم زمانه در مي آيد تا بتواند با آن ها رابطه برقرار كند . خداوند نمي تواند براي هدايت مردم با آن ها ارتباط برقرار كند مگر آن كه متنزل شود و از مدار اطلاق به مدار نسبيت فرود آيد . به قول خود آقاي خرمشاهي خداوند براي گنجاندن "جاودانگي در كتابي كوچك" ‌« قطاع و قبصه اي از فرهنگ زمانه » را بر مي گيرد و « وفق عرف و زبان و فرهنگ عرب سخن مي گويد وگرنه غرابت و نامفهوم گويي پيش مي آمد .» سروش هم غير اين نمي گويد . او هم براي تبيين و تفسير صبغة فرهنگي و عربي قرآن كه در آن از "حور مقصورات" و باغ هاي پرميوه و پرسايه بهشتي و آتش و آب داغ و نامطبوع جهنمي سخن مي رود ، مي گويد خداوند به زبان مردم زمانه و مطابق ذهنيات آنان از هفت آسمان و جنون و تاريخ و جغرافياي مقبول زمانه و هيات بطلميوسي و طب جالينوسي سخن گفته تا به قول خرمشاهي « غرابت نا مفهوم گويي» عارض نشود . منتهي سروش ذهن و زبان خودِ پيامبر را هم بخشي از ذهن و زبان زمانه مي داند و مي گويد پيامبر متاثر از تجربه ي قرب الهي ، فهم خود و ادراك خود از اين تجربه را ، به لسان و فرهنگ و عرف موجود ترجمه كرده است .


اما خرمشاهي در تفكيك نظر خود از سروش مي گويد من هم به تاثير فرهنگ زمانه بر شكل و محتواي وحي معتقدم ولي مي گويم خداوند حرف خود را در قالب فرهنگ زمانه مي گويد تا برقراري ارتباط ممكن شود در حالي كه سروش مي گويد فرهنگ زمانه « فاعل » است : « آن ها فرهنگ زمانه را فاعل و فعال ، ولي من آن ها را قابل و خداوند را مطلق فعال » مي دانم . آيا اين دو قول به واقع متفاوتند ؟ گمان نمي كنم . بايد از آقاي خرمشاهي پرسيد اگر خداوند « فعال مطلق » است چرا ناچار است به فرهنگ زمانه توجه داشته باشد و اين فرهنگ را دور نمي زند ؟ همين « مخاطب شناسي » و دغدغه ي « قبول خاطر » افتادن پيام وحي و «نرميدن» و نگسستن مخاطبان ، در واقع خداوند را ناچار به جاري كردن امور از راه هاي ممكن مي كند و اين هيچ تناقضي با قدرت مطلق الهي ندارد چون اگر قدرت خدا به امر محال تعلق نگرفت ، نمي توان گفت از اطلاق افتاده است . چنانچه اگر بگوئيم خداوند نمي تواند « مربع مدور » بيافريند ، علي الاطلاق بودن قدرت او زير سؤال نرفته است . غير قابل تصور است كه خداوند به زبان و ذهن مردم سخن نگويد و در عين حال حرف او هم فهم شود و سخن گفتن به زبان و ذهن مردم هم مستلزم نزول و فرود آمدن و مقدر شدن ماوراء طبيعت به اقدار طبيعت است و اين همان "ديالكتيك بين خالق و مخلوق" يا "الهيات و طبيعيات" يا "زمين و آسمان" يا "طبيعت و ماوراالطبيعه" است . درفلسفه و كلام جديد مدت مديدي است كه پنبه ي دو گانه ها و دو قطبي هاي كاذبي از اين دست - كه ما را مجبور به انتخاب" اين يا آن" مي كند - زده شده.


بر گرديم به آغاز سخن كه يك روشنفكر ديني بدون آن كه علم و اراده خدا را زير سؤال ببرد توضيح مي دهد كه ارتباط خداوند با بشر بدون محدود شدن درياي وجود و بدون نسبي شدن مطلق ممكن نيست . در باب عدالت مطلق خداوندي هم روشنفكر ديني مي گويد خداوند نمي تواند عدالت مطلق را بدون توجه به زمان و مكان برقرار سازد بلكه بايد روابط ظالمانه را به تدريج اصلاح كند. چنان كه تعدد زوجات را به « تحدّد » زوجات تبديل مي كند و تازه مي گويد بهتر است به يك زوجه اكتفا كنيد يا به كمتر بهانه اي جواز آزادي بردگان را صادر مي كند و يا در زمان جاهليت براي زن قائل به حقوق و استقلال اقتصادي مي شود ولي عمل شنيع زنده به گور كردن دختران معصوم را به كلي منع مي كند چون با احساسات فطري و عواطف پدري آن ها تطابق داشت . بدين ترتيب خداوند جهت و مسير را نشان مي دهد نه مقصد را . صراط و نحوة سلوك به سوي عدالت را مي آموزد. عدالتي كه بالطبع و منطقا نسبي و تكامل پذير است. اين يك نوع دفاع عقل پسند و منطقي از دين است . نوع ديگر دفاع آن است كه با صدور بخش نامه هاي شك كردن ممنوع و منع پرسش گري ، دغدغه ي حفظ اين ايمان ارثي و صوري و بي محتوايي را داشته باشيم تا مبادا هويتمان فداي حقيقت نشود . آقاي خرمشاهي كه ارتدكسيسم بر سيره ي « سواد اعظم » و اكثريت را توصيه مي كند بايد هم از شيعه بودن خود دست بردارد و هم از مسلمان بودن اش. ايشان مي گويد حركت با جماعت « وفاق" آفرين است اما من مي گويم اين نوع از همرنگي عين« نفاق » است كه همه وانمود كنيم مثل هم فكر مي كنيم تا وفاقي صوري را حفظ كنيم ولي ته دلمان و ناخودآگاهمان سرشار از سؤال و ترديد باشد . آقاي خرمشاهي و آقاياني كه به حربه تكفير متوسل مي شويد و وانمود مي كنيد مو لاي درز ايمانتان نمي رود ـ از شما مي پرسم خدا وكيلي وقتي با ذهن خود خلوت مي كنيد و اين شبهات را مي شنويد، در پس پشت ذهن خود احساس تخريش و تخديشي نمي كنيد ؟ فرق سروش با ديگران اين است كه ديدن شتر را انكار نمي كند و به دنبال تجديد و تازه كردن ايمان خود و زدودن زوائد آن است . ديگران از طريق مكانيسم هاي روانشناسانه خود فريبي مي كنند و اصولاً به روي خود نمي آورند كه مسئله اي وجود دارد مبادا در ايمان سطحي و صوري و ارثييشان كه وسيله ي كسب هويت شده ، باصطلاح خللي بيفتد . همين آقايان اگر در ديانتي ديگر متولد مي شدند ، درست به همين اندازه ارتدكس مي شدند . و مثلا همانقدر بر مسيحيت ارتدكس پاي مي فشردند كه امروز بر اسلام ارتدكس پاي مي فشارند. و از آن سو ،اتفاقاً اين امثال سروش در اديان ديگر هستند كه مي توانند از دين آبا اجداديشان فاصله بگيرند و به اسلام حقيقت نزديك تر شوند و از دين و هويت و فرقه و حزب نسازند . اين تمايز بين «اسلام هويت» و « اسلام حقيقت » هم يكي از حرف هاي مهم سروش است كه به لحاظ روانشناسي ما را وادار به تسويه فكري با خودمان و تفكيك هويت بازي هاي نفساني از حقيقت مداري فطري مي كند . ما به لحاظ رواني به اعتقاتمان عادت كرده ايم و به ما آموخته اند كه مبادا شك كنيد و چون مي ترسيم شك كنيم ، اداي ايمان و يقين در مي آوريم در حالي كه سر سلسلة پيامبران توحيدي- ابراهيم نبي(ع) - از ماه پرستي و ستاره پرستي شروع مي كند تا به خداپرستي برسد. در همه چيز شك مي كند و خدا را سؤال پيچ مي كند تا "اطمينان قلبش" كه همان ايمان حقيقي است، فراهم شود . مي خواهم بگويم امروزه ديگر كافي نيست صرفاً از منظر « درون ديني » به اثبات اعتقاداتمان بپردازيم وگرنه در اين دنياي بي مرز اطلاعات ، دير يا زود قافيه را مي بازيم . بايد حقانيت خود را به « شيوة برون ديني» هم ثابت كنيم به گونه اي كه دلايلمان براي غير مسلمانان هم جذاب باشد . با اين ارتدكس بازي ها چگونه توقع داريم ، ارتدكس هاي ساير مذاهب به حق تسليم شوند در حالي كه اگر ارتدكس هاي ما هم دين ديگري داشتند از پاپ كاتوليك تر و ارتدكس تر مي شدند.

خرمشاهي مي پرسد كدام پيامد مثبت بر تفسير سروش مترتب است و مگر غير از اين است كه تفسير او وفاق را به شقاق تبديل مي كند . مي گويم اين وفاق به نفاق آلوده است و پيامد مثبت تفسير سروش هم اين است تكليفمان را با خودمان و دينمان روشن مي كند . ايمانمان را خالص و شاداب مي كند . ديگر نزاع و نفاق و شقاق دروني و رياكارانه با خود ندارم . خورة رياي ناخودآگاه به جان ايمانم نمي افتد تا آن را به صورتي بي محتوا تبديل كند . خدا وكيلي الان راحت ترم . سكنه ي قلبي بيشتري دارم. براي دفاع از ديانت معقول و منطقي خود حرف براي گفتن دارم . مي دانم از دين چه مي خواهم . آنقدر روي دوشش بار نگذاشته ام كه پشت كمر و ايمانم بشكند . آنقدر چاق و فربه اش نكرده ام كه نتواند راه برود . چالاك اش كرده ام . پويا و متحرك اش كرده ام . آن را در توحيد در نظر ، اخلاق در عمل و عدالت در جامعه خلاصه كرده ام و با اضافه بارها و اضافه كاري هاي يك دين حداكثري آن را زمين گير و ايستا نكرده ام .

نكته ديگر اينكه آقاي خرمشاهي مي گويد چرا سروش از قرآن شاهد نمي آورد و چرا مثلاً خودِ قرآن، تأثير ذهن و زبان پيامبر و جامعه بر خود را مطرح نمي كند . جواب اين است كه چون اين بحث امروزي است كه در علم كلام جديد مطرح است و اساسا در آن زمان قابل طرح نبود . بحث هرمنوتيك و نقش ذهن درعمل شناخت ، يك بحث فلسفي است و از قرآن كه توقع فلسفه پردازي پيچيده و تمام عيار نمي رود. همانطور كه در مقاله قبلي ام تحت عنوان "مكانيسم نزول وحي" آورده ام تا قبل از كانت ، جهان خارجِ مستقل از ذهن ، به عنوان امري بديهي پيش فرضِ همه مباحثات كلامي و فلسفي بود. اين كانت بود كه با "ريختن آب در خوابگه مورچگان" به "انقلاب كوپرنيكي" در فلسفه پرداخت . بنابراين آقاي خرمشاهي عزيز بايد بدانند كه اصلاً بحث بر سر « ساختن » و « دروغ بستن » به خداوند نيست . بحث بر سر مكانيسم شناخت در موجودي به نام انسان است . سروش همواره محشور با قرآن كه از همه اين آيات نمي تواند بي خبر باشد كه آن ها را به رخ او مي كشيد. اتفاقا حشر ونشر وتدبر و تفكر در هين آيات او را به اينجا رسانه است. او كي گفته پيامبر قرآن را از خود ساخته كه آيات مربوطه را برايش مي خوانيد .كجا مدعي شده « قرآن اثر طبع و خيال مردي ناخوانا و نانويساست. » كه برايش "وماينطق عن الهوي" مي خوانيد. او به روشني اظهار داشته كه تجربه نبوي ، تجربه و الهامي خدايي است كه در ظرف ذهن و زبان پيامبر ريخته شده است . اين چه چشم بندي و عمايي است كه" لا اله" را مي شنود و" الا الله" را نمي شنود و يا نمي خواهد بشنود .
چشم باز و گوش باز و اين عما خيره ام از چشم بندي خدا

مي خواهم به چند نكته ديگر هم اشارات مختصري داشته باشم:
آقاي خرمشاهي اينكه علم را تا زماني معتبر و داراي حجيت بدانيم كه مويد تصورات ما از دين باشد ، استدلالي يك بام و دو هوايي است كه از علم نه به عنوان منبع حقيقت كه به عنوان ابزاري براي توجيه استفاده مي كند. اگر مي گوئيم « رب المشارق و رب المغارب » بر گردي زمين دلالت دارد ، پس آيه ي و انظر" الي الارض كيف سطحت " را چگونه معني كنيم . آيا تبيين سروش از مسئله كه اينها فرهنگ زمانه اند كه در قرآن منعكس شده اند منطقي تر نيست . اعتقاد به وجود هفت آسمان و پديده اي به نام جن زدگي ابداع اسلام و قرآن نيست ؛ بلكه از اعتقادات دوران جاهليت بوده است و اعراب باديه نشين در سطحي نبوده اند كه هيات جديد بدانند. در واقع امر بر امثال آقاي خرمشاهي مشتبه شده و گمان مي كنند با دفاع از هفت آسمان دارند از قرآن و دين دفاع مي كنند. اسلام بسياري از احكام و اعتقادات دوران جاهلي را امضا كرده كه مفاهمه اي برقرار شود تا بتواند حرف هاي تازه و اصلي خود را بزند و انشائيات و ابداعات خود را بر كرسي بنشاند. بسياري از احكام و حرام و حلال ها مثل احكام حج و ماه هاي حرام و....عرف ماقبل اسلامي بوده اند. توجيه زوركي هفت آسمان و منطبق دانستن آن با علم امروز، دقيقا مستلزم اين است كه مردم آن زمان را داراي علم پيش و پس بدانيم و بگوييم آنان قرن ها قبل از كپرنيك و گاليله ، سر از اسرار كائنات در آورده اند و صد البته اين ادعايي عجيب و نامعقول خواهد بود.

آقاي خرمشاهي مي فرمايند نظريات سروش اعتقاد اندكي از اسلام شناسان است كه عددشان به ده نمي رسد . اما مگر "كمي رهروان يك راه" دليل بر ناحق بودن آن است . سنت ارتدكس ما بسيار سنگين و انبوه است ولي ريشه هاي نظريات سروش به گذشته هاي دور و نظريات معتزله و فلاسه و عرفا بر مي گردد با اين تفاوت كه زبان سروش صريح و روشن تر است و سخني را كه ديگران از ترس تكفير در پرده گفته اند ايشان بر بام رسانه ها جار زده اند . ضمنا آقاي خرمشاهي حلاج ها و ملا صدرا ها هم در در زمان خود تنها و بي ياور بودند، اما امروز نام و نشاني از تكفير كنندگان آن ها نيست و اين نام و آثار ملا صدرا و حلاج است كه تشنگان معرفت را سيراب مي كند. عده اي از گذشتگان هم به نوعي آراء سروش را بيان كرده اند ولي متوجه نتايج و تبعات نهايي آن نبوده اند . نمونه اش خود شما كه بر تاثير فرهنگ زمانه بر شكل و محتواي قرآن تصريح داريد ولي متوجه نتايج آن نيستيد.

در باب فرق قرآن و حديث در نظريه سروش فكر مي كنم كه خود سروش بايد سخن بگويد اما به نظر مي رسد كه قرآن را پيامبر در حال بي خويشي و "محو" به تعبير قرآن در« افق اعلي» و شرايط خاص دريافت مي كند ولي حديث محصول لحظات "صحو" و هوشياري پيامبر است .

سوال كرده ايد كه چرا تقرب و كمال پيامبر به خدا مانع خلاف آمدهاي علمي در قرآن نشده . جواب اين است كه اين تقرب و كمال به احوال روحي و معنوي پيامبر بر مي گردد نه دانش هاي تجربي او. عرفا و اهل تصوف هم مدعي كمال و انسان كاملند ولي در اشعار مولانا از جمله اين اعتقاد منسوخ را كه جواهر حاصل تابش خورشيدند ، مي توان ديد و بنابراين كمال عرفا ربطي به دانش هاي تجربي و علمي آنها ندارد.

و سخن آخر كه تئوري سروش به قول آقاي خرمشاهي فقط يك تئوري و تبيين براي رفع مشكلات و شبهات پيش آمده است و قطعاً احتياج به مداقه و تفكر بيشتري دارد . قطعاً دچار خلل هايي هم هست . هنوز چندان كه بايد در دل نمي نشيند ولي اين باب را بايد گشوده را نگاه داشت كه حرف اول و آخر را كسي نمي تواند بزند و جستجوي حقيقت كاري است دسته جمعي .

 





 

 

 

 

 

بازگشت به درباره دکتر سروش