www.drsoroush.com

 

عبدالکريم سروش

 
     
 
 
اردیبهشت 87
 
از شير و شکر دکتر عبدالکريم سروش تا فيل در پرونده سروژ استپانيان

 

 

 

 

احسان طبری در مقاله ی "مولوی و تمثيل" می نويسد: "استنتاج و حکم در بارهء مطلبی به کمک تشبيه را تمثيل يا آنالوژی می نامند... در منطق صوری ارزش معينی برای تمثيل از جهت تحقيق يک مطلب قائلند ولی آن را چنان که در بيان سر لوحهء اين گفتار از سهروردی نيز آمده «مفيد يقين» و دارای قدرت برهانی کافی نمی دانند و تمثيل را از اَشکال ضعيف برهان می شمرند زيرا شباهت يک يا چند جهت دو شيئی يا دو پديده، لازم نمی کند که همهء احکام صادق به آن دو پديده با هم منطبق باشد. ولی در واقع بايد ديد که تمثيل چه گونه تمثيلی است، سفسطه آميز، سطحی و مخدوش يا مقنع، با مضمون و اساسمند..." (برخی بررسی ها در بارهء جهان بينی ها و جنبش های اجتماعی در ايران، چاپ ۱۳۵۸، صفحه ی ۳۸۶).

با خواندن مقاله ی "شير و شکر" دکتر عبدالکريم سروش که به بهانه ی روشنفکری دينی نوشته شده است (شماره ی ۴۰ مجله ی شهروند امروز) و در آن مخلوط روشنفکری و دين به مخلوط شير و شکر تشبيه شده است، حيران می مانيم که اين تمثيل و به قول فرنگی ها آنالوژی چه گونه تمثيلی ست: آيا سفسطه آميز است؟ يا سطحی و مخدوش؟ يا مُقْنِع؟ يا اصلا با مضمون و اساسمند است مثل همان که طبری آن را نوعی مدل سازی از پديدهء مورد تحقيق می داند؟ ابتدا ببينيم دکتر سروش دقيقا در باره ی اين مخلوط چه می نويسد:
"...آيا می توان با تکيه بر اصول پيشينی، ظهور پديده روشنفکری دينی را ناممکن اعلام نمود و با ادعای تناقض آلود بودنش، آن را از صحنه ممکنات خارج کرد؟ و اساسا می توان در باره آن حکمی تجربی نمود يا نه؟ فعلا به «ادلّه» منکران کاری ندارم. آنان به واقع جز تمثيلی ارائه نکرده اند که نه برهان است و نه استحسان. می توان مثال را عوض کرد و نتيجه ديگر گرفت. چرا نگوييم روشنفکری و دين چون شير و شکرند، متفاوت. اما آميختنی، و چون برآميزند معجون و مرکبی دل انگيز پديد می آورند. همواره مثالی را با مثالی می توان واژگون کرد و همين مقدار در نقض سخن طاعنان و منکران کافی است..."

دکتر عزيز! واقعا کافی ست؟! يعنی چون مثال مثلث هشت ضلعی، و آهن گچی، و آبغوره فلزی را واژگون کرديد مسئله حل است؟! به نظر من که يک انسان عامی هستم اين طور نيست و گُمان نمی کنم برای خواص هم چنين باشد. موافق نيستيد؟ من برای شما دليل عاميانه می آورم. فرموده ايد که شير، شکرين می شود، همچنان که روشنفکری، دينی می شود پس به قول خودتان در اين "اتصاف"، شير، روشنفکری است و دين، شکر. می دانيد که با تقليل دين به شکر و دادن نقش مکمل و نه کامل به آن چه خطری به جان خريده ايد؟! می دانيد چه تفسيرها از اين مثال می توان کرد و به کجاها می توان راه بُرد؟ وقتی دست روشنفکر در دايره ی دين آن قدر بسته شود که يک تمثيل ساده موجب تکفير او گردد چه اصراری به انداختن او در اين دايره و ايجاد زحمت برای اهل دين و روشنفکری ست؟

سوال من اين است: چرا نمی گذاريد دين کار خود را بکند و روشنفکری کار خود را؟ چه اصراری داريد که اين دو را با هم مخلوط بکنيد؟ کارکرد دين مشخص است، کارکرد روشنفکری به هم‌چنين. چه اشکال دارد که هر يک به راه خود بروند و کار خود بکنند؟ چه اصراری ست ترکيبی به وجود آوريم که نه مومنان آن را قبول دارند و نه عده ی زيادی از روشنفکران؟ چه اشکالی ست که به جای روشنفکری دينی، دين‌دار روشنفکر داشته باشيم و روشنفکر دين‌دار؟ باور بفرماييد که با چنين ترکيبی که در کنار هم قرار گرفتن است و نه در هم آميختن، دين و روشنفکری در کنار هم يا جدا از هم، کارکرد خود را خواهند داشت و احترام هر يک هم محفوظ خواهد بود. آن گاه نه به مثال مثلث هشت ضلعی نياز خواهد بود، نه آهن گچی، نه آبغوره فلزی و نه شير و شکر. دين خواهد بود و روشنفکری و روشنفکر معتقد يا غيرمعتقد به دين و والسلام

 

 

منبع: خبر نامه گویا

 





 

 

 

 

 

بازگشت به درباره دکتر سروش