www.drsoroush.com

 

عبدالکريم سروش

 
     
 
 

چهاردهم آبان ۱۳۸۴

 
پاسخ آیت الله جعفر سبحانی به سروش

صفحه 1


بسم الله الرحمن الرحيم

خاتميت و مرجعيت علمى امامان معصوم عليهم السَّلام(1)

و

ديدگاه هاى آقاى دكتر سروش

اخيراً جناب دكتر عبدالكريم سروش كه سابقه دوستى با اينجانب دارد، در كشور فرانسه پيرامون مسائل مربوط به تشيع سخنرانى نموده و نسبتاً بازتاب گسترده اى داشته است. در اين ميان دانشمند محترم حجة الإسلام آقاى بهمن پور نقدى بر آن سخنرانى نگاشته و ارسال نموده است، ولى گويا پاسخ وى در نظر ايشان مقبول نيفتاده و پاسخى مفصل در سايت شخصى اش به راه انداختند و آنچه فعلاً در اختيار اينجانب است پاسخ ايشان است.

ما فارغ از همه اين گفتوگوها، ديدگاه هاى تشيع را در باب «خاتميت و انقطاع وحى» و «مرجعيت علمى پيشوايان معصوم» و «سرچشمه علوم و دانش آنان» بازگو مى كنيم. و خاطر ايشان را مستحضر مى سازيم كه اينجانب در كتاب «اضواء على عقائد شيعة الإمامية وتاريخهم» كه در سال 1421ق منتشر گرديده است اكثر اشكالاتى را كه ايشان مطرح نموده، پاسخ گفته ام، زيرا اين ديدگاه ها جديد و نو نيست و ايشان نيز طراح و پايه گذار آنها نمى باشد، بلكه ريشه در كلام پيشينيان دارد كه فعلاً جاى بحث آن نيست. همچنين در كتاب ديگرى به نام «الاعتصام بالكتاب والسنة» كه در سال 1414ق منتشر گرديده است، ديدگاه هاى شيعه را در مورد مرجعيت علمى پيشوايان معصوم و سرچشمه دانش هاى آنها، به گونه اى كه با خاتميت كوچك ترين تعارضى ندارد، مطرح نموده ام.

ممكن است عذر ايشان اين باشد كه اين گونه كتاب ها را در اختيار ندارد ولى مى توانست به كتاب «منشور عقايد اماميه» كه به زبانهاى مختلف اعم از فارسى، عربى و انگليسى و غيره چاپ شده است مراجعه فرمايند زيرا كليه مطالبى كه ايشان مطرح كرده اند به نوعى، مطرح و مورد بررسى قرار گرفته است.

اصولاً مشكل اين نوع نويسندگان اين است كه پيوند خود را با حوزه هاى علميه و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) وضوع اين مقاله، مرجعيت علمى امامان معصوم عليهم السَّلام، است و به معناى ناديده گرفتن ساير مقامات ايشان مانند ولايت و حكومت نيست.


صفحه 2


اسلام شناسان واقعى قطع نموده، آن گاه به نقد و گفت و گو مى پردازند.بنده از شخص ايشان و ديگر دوستانى كه گاهى ديدگاه هاى نوى دارند درخواست مى كنم اين نوع مسائل را قبلاً در محافل علمى حوزوى مطرح كنند و آنگاه چكيده گفت و گوها را منتشر نمايند.

اين دوستان عزيز هر چه هم متفكر و سخنور باشند در معارف و احكام الهى تخصص ندارند.به خاطر دارم كه جناب سروش در يكى از سخنرانى هاى خود از حوزه علميه قم انتقاد نموده و هر نوع تحقيق و نوآورى را در آن نفى كرده بود. من در همان زمان (سال 1370) بر آن شدم كه خاطر شريف ايشان را از مراكز تحقيقى در قم آگاه سازم، زيرا احساس نمودم كه ايشان از دور دستى بر آتش دارد، از اين رو به واسطه يكى از دوستان از ايشان دعوت كردم تا وى از مؤسسه تعليماتى و تحقيقاتى امام صادقعليه السَّلام ديدن فرمايند، او پس از آگاهى از وجود محققان عاليمقام و آثار ارزشمند آن در دفتر يادبود مؤسسه چنين نگاشت:

به نام خدا

ديدار از مؤسسه تعليمى و تحقيقى استاد محترم جناب آقاى سبحانى، براى بنده توفيق بود. چه مى توانم بنويسم جز اظهار مسرّت و جز آرزوى مزيد توفيق همكاران محقق اين مؤسسه و رويش امثال اين مؤسسات در قم وساير نقاط اين ديار، تا در معرفت دينى فربهى مطلوب حاصل شود.

واللّه ولىّ التوفيق

عبدالكريم سروش

3/11/1370

بارى نگارنده شكوه هاى خود را از اين انديشمندان كه ساليان دراز به عنوان مدافعان اسلام و روشنفكران دينى انجام وظيفه مى كردند، به مجال ديگر واگذار مى كند:

شرح اين هجران و اين خون جگر *** ايـن زمـان بگـذار تـا وقـت دگـر

خاتميت يا انقطاع وحى تشريعى

همه مسلمانان يكدست و يكدل خاتميت پيامبر گراميصلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم را از ضروريات اسلام شمرده و آن را يك اصل استوار و خلل ناپذير تلقى نموده اند و هر نوع


صفحه 3


تأويل و تحريف را در آيه خاتميت مردود شمرده و به آن ارجى ننهاده اند. قرآن در اين باره مى فرمايد:

(ما كانَ مُحَمّدٌ أَبا أَحد مِنْ رِجالِكُمْ وَلكِنْ رَسُولَ اللّهِ وَخاتَم النَّبِيّينَ وَكانَ اللّهُ بِكُلِّ شَىْء عَليماً) (سوره ص/40)

«محمد پدر هيچ يك از مردان شما نبوده و نيست ولى رسول خدا و ختم كننده و آخرين پيامبران است و خداوند به همه چيز آگاه است».

علاوه بر اين آيه، روايات فراوانى در مورد خاتميت از رسول گرامى و امامان معصوم وارد شده است كه بهانه را از دست مدعيان نبوت و قائلان به ادامه وحى تشريعى و تجربه نبوى برگرفته است، و عالمان اسلام از سنى و شيعه كتاب ها و رساله هايى در اين مورد نگاشته اند بخصوص مفسران اسلامى هرگاه به تفسير اين آيه رسيده اند داد سخن داده اند، فقط گروهك سياسى بهايى و فرقه قاديانى در هند مخالف خاتميت بوده و با اين اصل مسلم مخالفت كرده و مطرود جامعه اسلامى مى باشند.

معناى خاتميت

مقصود از خاتميت اين است كه پس از رسول گرامى، ديگر پيامبرى نخواهد آمد و باب وحى تشريعى به روى بشر بسته شده است و همچنين بر هيچ انسانى، وحيى كه حامل تشريع حكمى و تعيين تكليفى و تحليل حرامى يا تحريم حلالى باشد فرود نخواهد آمد. هر فردى كه مدعى آن باشد كه از جانب خدا در مورد احكام الهى به او وحى شده است و احكام جديد و بى سابقه اى را كه در شريعت پيامبر اسلام صلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم نبوده است، بر او نازل گرديده ، چنين فردى مشتبه يا مغرض است و از نظر مسلمانان منكر اصل ضرورى مى باشد. از طرف ديگر قرآن مجيد از اكمال دين در قرآن خبر داده است آنجا كه مى فرمايد:

(اليَوْم أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينكُمْ وَأَتْمَمتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَرَضيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ دِيناً).(مائده/3).

«امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين جاودان پذيرا شدم».

كمال دين در اين است كه كليه مسائل مربوط به دين اعم از اصول و فروع بر پيامبر گراميصلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم نازل شده و او نيز به گونه اى در اختيار امت قرار داده است.

 


صفحه 4


اين دو اصل از اصولى هستند كه هيچ فرد مسلمانى نمى تواند از آنها شانه خالى كند ولى در كنار اين اصول واقعيتى است كه نمى توان در آن ترديد كرد و آن اين كه مدت رسالت پيامبر گراميصلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم از 23سال تجاوز ننمود. سيزده سال آن در مكه و ده سال آن در مدينه سپرى شد. در مرحله نخست محيط زندگى و دعوت، آن چنان مساعد نبود كه رسول گراميصلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم به تبيين تمام مسائل مربوط به عقايد و احكام و وظايف اسلامى بپردازد. آن چنان خفقان بر محيط او حاكم بود كه سرانجام به فرمان الهى زادگاه خود را رها نمود و«يثرب» را براى زندگى و تبليغ برگزيد. زندگى ده ساله پيامبر در مدينه با حوادث گوناگون روبرو بود كه همگى وقت گير ومشكل زا بود. از يك طرف خود پيامبر فرماندهى 26غزوه(1) را برعهده داشت كه برخى از آن غزوه ها، مدتى به طول مى انجاميد مانند فتح مكه و حنين و يا غزوه تبوك و از طرف ديگر 36 گردان را آماده جهاد كرده و تعليمات لازم را به آنها مى داد و به ميدان رزم اعزام مى كرد كه در اصطلاح سيره نويسان به اين گردان ها «سريه» مى گويند.

محيط مدينه و اطراف آن مركز تجمع يهوديان بود و باب مناظرات و مجادلات با پيامبر باز شد و سرانجام پس از خيانت هاى بارز آنان، پيامبر اسلام ناگزير، با قدرت نظامى به لجاج و عناد آنها پاسخ گفت و قبايل بنى قينقاع و بنى نضير را جلاى وطن داد. سپس سراغ بنى قريظه و خيبريان رفت كه سرگذشت آن براى همگان معلوم است.

او در مدت اقامت خود با سران قبايل و رؤساى منطقه ها، قراردادهاى سياسى و نظامى مى بست كه متون آنها در كتاب هاى سيره و تاريخ و حديث آمده است و كتاب «مكاتيب الرسول»ـ اثر ارزشمند دوست از دست رفته مرحوم آية اللّه «احمدى ميانجى» ـ، جامع ترين كتابى است كه در اين مورد نوشته شده است.

نبى اسلام با اين همه گرفتارى ها تا آنجا كه توانست اصول و كليات احكام الهى را براى مردم تبيين كرد و او در سخنان خود به حكم وحى الهى يادآور مى شد كه در سفره تشريع دو حكم بيشتر نيست: حكم الهى و حكم جاهلى و هر نوع حكمى كه ريشه در اسلام نداشته باشد حكم جاهلى خواهد بود چنان كه مى فرمايد:

(ان احكم بينهم بما أنزل اللّه)(مائده/49).

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) توحيد شيخ صدوق، باب 1، احاديث 21، 22، 23.


صفحه 5


در ميان آنان ، با آنچه خدا نازل كرده داورى كن».

و هر نوع داورى كه ريشه در قوانين الهى نداشته باشد حكم جاهلى است:

(أفَحُكْمَ الجاهليّة يبغون ومن أحسن من اللّه حكماً لقوم يؤمنون).(مائده/50)

«آيا حكم جاهليت را از نو مى خواهند و چه كسى بهتر از خدا براى قومى كه اهل ايمان و يقين هستند حكم مى كند».

با توجه به اين بيان بايد گفت، پيامبر اسلام خاتم پيامبران است و با رحلت او وحى تشريعى قطع شده است و او آيين الهى را تكميل كرد و هر چه بشر به آن نياز دارد در آيين او وجود داشت.

از طرف ديگر گرفتارى ها و كشمكش ها مانع از آن شد كه پيامبر به تبيين برخى از اصول و احكام عملى موفق گردد، ولى براى جبران اين بخش، گروهى به امر الهى مأموريت يافتند كه به تبيين آنچه پيامبر به توضيح آن نائل نيامده است، بپردازند. اين گروه همان عترت رسول گراميصلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم است كه در حديث متواتر، عِدل قرآن و يكى از دو ثقل معرفى شده است. آنجا كه فرموده است:

«انّى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه وعترتى».

«من در ميان شما دو گوهر گرانبها به عنوان امانت مى گذارم كه عبارتند از كتاب خدا و عترت من».

اكنون سؤال مى شود سرچشمه علوم آنان و به اصطلاح مصادر دانش آنان چيست چگونه احكام و تكاليفى را بيان مى كنند كه در قرآن و سنت هاى باقيمانده از پيامبر نيست؟ و اين همان شبهه اى است كه آقاى سروش بر آن تكيه مى كند و ما مجموع ديدگاه هاى او را در اين مورد در چند محور مطرح كرده و به تحليل آنها مى پردازيم:

محور نخست: ناسازگارى مرجعيت علمى با خاتميت

اين همان سؤالى است كه جناب آقاى سروش آن را به عنوان محور نخست مطرح مى نمايد.

«چگونه مى شود كه پس از پيامبر خاتم كسانى در آيند و به اتكاء وحى و شهود


صفحه 6


سخنانى بگويند كه نشانى از آنها در قرآن و سنت نبوى نباشد و در عين حال تعليم و تشريع و ايجاب و تحريمشان در رتبه وحى نبوى بنشينند و عصمت و حجيت سخنان پيامبر را پيدا كند و باز هم در خاتميت خللى نيفتد؟ پس خاتميت چه چيزى را نفى و منع مى كند و به حكم خاتميت وجود و وقوع چه امرى ناممكن مى شود؟ و چنان خاتميت رقيقى كه همه شئون نبوت را براى ديگران ميسور و ممكن مى سازد، بود ونبودش چه تفاوتى دارد.شيعيان با طرح نظريه غيبت، خاتميت را دو قرن و نيم به تأخير انداخته اند».

حاصل سخن ايشان اين است كه اعتقاد به پيشوايى امامان معصومعليهم السَّلام و مرجعيت علمى آنها با اصل خاتميت پيامبر اكرمصلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم سازگار نمى باشد زيرا معنى خاتميت اين است كه باب وحى با در گذشت نبى خاتمصلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم كاملاً مسدود گشت و ديگر به هيچ فردى وحى فرود نخواهد آمد. از طرف ديگر معنى مرجعيت امامان معصوم اين است كه احكامى از آنان دريافت مى كنيم كه ريشه در قرآن و سخنان پيامبر ندارد. و لازم آنها، اين است كه آنان بسان پيامبر نبى بوده و مورد خطاب وحى واقع شده اند و در نتيجه احكامى را از عالم بالا دريافت كرده اند. در حقيقت اين امامان نيز بسان پيامبر خاتم به لباس نبوت آراسته شده اند.

سرچشمه علوم امامان معصوم

تعارضى كه نويسنده ميان ختم نبوت و مرجعيت علمى امامان معصوم تصور كرده حاكى از آن است كه وى مصادر علوم آنان را در نظر نگرفته و يا از آنها آگاه نبوده است، اينك در اين مورد به منابع علوم ايشان اشاره مى نماييم. وبا بيان اين قسمت خواهيد ديد كه كوچك ترين، تعارضى ميان «خاتميت» و مرجعيت علمى امامان معصوم وجود ندارد.

الف ـ نقل از رسول خدا

پيشوايان معصومعليهم السَّلام احاديث را (بدون واسطه، يا از طريق پدران بزرگوارشان) از رسول خدا اخذ كرده و براى ديگران نقل مى كنند. اين نوع روايات، كه هر امامى آن را از امام پيشين ... تا برسد به رسول خدا نقل كرده است در احاديث شيعه اماميه فراوان است، و اگر اين گونه احاديث اهل بيت عليهم السَّلام كه سنداً، متصل و منتهى به رسول خدا صلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم مى باشد يكجا جمع شود مُسند بزرگى را تشكيل مى دهد كه خود مى تواند گنجينه عظيمى براى محدثان و فقيهان مسلمان باشد زيرا رواياتى با


صفحه 7


چنين سند استوار، در جهان حديث نظير ندارد.به يك نمونه از اين نوع احاديث ـ كه گفته مى شود نسخه اى از آن، به عنوان حديث سلسلة الذهب، از باب تبرك و تيمن، در خزانه سلسله ادب دوست و فرهنگ پرور«سامانيان» نگهدارى مى شده است ـ اشاره مى كنيم:

شيخ بزرگوار صدوق(381ـ306هـ) در كتاب توحيد به واسطه دونفر از ابو الصلت هروى نقل مى كند كه مى گويد: من با على بن موسى الرضا عليمها السَّلام همراه بودم كه از نيشابور عبور مى كرد. در اين هنگام جمعى از محدثان نيشابور مانند محمد بن رافع، احمد بن حرب، يحيى بن يحيى، اسحاق بن راهويه و جمعى از دوستداران علم، زمام مركب ايشان را گرفته و گفتند: تو را به حق پدران پاك ومطهرت سوگند مى دهيم كه براى ما حديثى نقل كنى كه از پدرت شنيده اى. حضرت در اين حال سر خود را از كجاوه بيرون آورد و چنين گفت:

«حدثني أبي العبد الصالح موسى بن جعفرعليمها السَّلام قال حدثني أبي الصادق جعفر بن محمدعليمها السَّلام قال حدثني أبي أبو جعفر محمد بن علي باقر علم الأنبياء عليمها السَّلام قال حدثني أبي علي بن الحسين سيد العابدين عليمها السَّلام قال حدثني أبي سيّد شباب أهل الجنّة الحسين عليمها السَّلام قال حدثني أبي على بن أبي طالب عليمها السَّلام سمعت النبي صلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم يقول سمعت جبرئيل يقول سمعت اللّه جلّ جلاله يقول: لا إله إِلاّ اللّه حِصني فَمَنْ دَخَلَ حِصْني أَمِنَ مِنْ عَذابي». سپس زمانى كه به راه افتاد، فرياد برآورد كه: بشروطها و أنا من شروطها.(1)

بنابراين بخشى از علوم و دانشهاى آنان، سينه به سينه از پيامبر خاتم در اختيار آنان قرار گرفته است.

نكته قابل توجه اين است كه همين ايراد جناب آقاى سروش، به نوعى در عصر امامان معصوم از طرف مخالفان مطرح بود و گاهى به عنوان پرسش و احياناً به عنوان اعتراض، از مدرك احاديث آنان سؤال مى كردند و آنها به اين پرسش به اين نحو پاسخ مى دادند.

«حديثى، حديث أبى وحديث أبى، حديث جدّى وحديث جدّى، حديث علىّ بن أبى طالب وحديث علىّ حديث رسول اللّه وحديث رسول اللّه قول اللّه عزّ وجلّ».(2)

حديث من، حديث پدرم است و حديث پدرم، حديث جدّم و حديث جدّم ، حديث على بن ابى طالب و حديث او، حديث رسول خدا و حديث رسول خدا، كلام خداى عزّوجلّ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) توحيد شيخ صدوق، باب 1، احاديث 21، 22، 23.

(2) وسائل، ج18، ص 58، ح26، باب 8 از ابواب صفات قاضى.


صفحه 8


است.

ب . نقل از كتاب على عليه السَّلام

امير مؤمنان عليه السَّلام در تمام دوران بعثت پيامبر اكرم صلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم با ايشان همراه بود، و بدين جهت توفيق يافت كه احاديث بسيارى از رسول خدا را در كتابى گرد آورد(در حقيقت، پيامبر صلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم املا مى كرد وعلى عليه السَّلام مى نوشت). خصوصيات اين كتاب، كه پس از شهادت امام در خانواده او باقى ماند، در احاديث ائمه اهل بيت بيان شده است. امام صادق عليه السَّلام مى فرمايد: طول اين كتاب هفتاد ذراع بوده، وبه املاى رسول خدا و خط على بن ابى طالب نگارش يافته است و آنچه مردم به آن نيازمندند در آن بيان شده است.(1)

گفتنى است كه اين كتاب پيوسته در خاندان على عليه السَّلام دست به دست مى گشت و امام باقر و امام صادق عليمها السَّلام كراراً از آن حديث نقل كرده و خود كتاب را نيز به ياران خويش ارائه مى فرمودند(2) و هم اكنون نيز بخشى از احاديث آن كتاب در مجامع حديثى شيعه بالأخص در «وسائل الشيعه» در ابواب مختلف موجود است.

ج. استنباط از كتاب و سنت

امامان معصوم قسمتى از احكام الهى را كه بر پيامبر گرامى نازل شده از كتاب خدا و سنت هاى موجود استنباط مى كردند. استنباطى كه ديگران را ياراى آن نبوده است. ما، در اينجا نمونه اى را يادآور مى شويم تا روشن شود قسمتى از مصادر علوم آنان چنين استنباط هايى بوده است:

در دوران متوكل عباسى يك مرد مسيحى با زن مسلمانى مرتكب عمل خلافى شد، از آنجا كه اين شخص بر خلاف موازين ذمه عمل كرده بود خونش هدر و قتلش واجب بود. آنگاه كه خواستند حكم را جارى كنند او اسلام آورد تا به حكم «الإسلام يجبّ ما قبله» جان به سلامت ببرد. در اين شرايط فقيهان دربار عباسى به چند گروه تقسيم شدند: گروهى گفتند: او به حكم اين كه اسلام آورد، پيوند او از گذشته قطع گرديد، و حد از او ساقط شد و گروهى ديگر گفتند: سه بار حد بايد در مورد او جارى شود و گروه سوم فتواى ديگرى دادند.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) بحارالأنوار:26/18ـ 66.

(2) وسائل الشيعه، 3، باب 12 از ابواب لباس مصلى، حديث1.


صفحه 9


متوكل عباسى ناگزير، پاسخ اين مسأله را از امام هادى پرسيد ، امام هاديعليه السَّلام فرمود: اين فرد محكوم به مرگ است و علت آن اين است كه چنين ايمانى در هنگام تنگنا و خوف و ترس فاقد ارزش است به گواه اين آيه:

(فلَمّا رأوا بأسنا قالوا آمنّا باللّه وحده وكفرنا بما كنّا به مشركين *فلم يك ينفعهم ايمانهم لما رأوا بأسنا سنت اللّه التي قد خلتْ في عباده وخسر هنالك الكافرون).(سوره غافر/85ـ84).(1)

«هنگامى كه عذاب شديد ما را ديدند گفتند هم اكنون به خداوند يگانه ايمان آورديم و به معبودهايى كه همتاى او مى شمرديم كافر شديم، امّا هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند ايمان آنها براى آنها سود نداشت اين سنت خداوند است كه همواره در ميان بندگانش اجرا شده و آنجا كه كافران زيان كار شدند».

در اين آيه خداوند منان بى ثمر بودن ايمان حاصل از خوف عذاب را، از سنت هاى الهى شمرده است، سنت هايى كه در آن تبدل و تغييرى رخ نمى دهد.

همه فقيهان و مفسران، اين آيه را خوانده و تفسير كرده اند ولى موفق به چنين فهمى از آيه نبوده اند اين برداشت هاى عميقانه و واقع گرايانه يكى از مواهب الهى است كه به ائمه اهل بيت داده شده و بخشى از علوم آنان را تشكيل مى دهد. از اين رو، امام باقرعليه السَّلام مى فرمايد: «خداوند منان چيزى را ترك نكرده كه امت اسلامى به آن نيازمندند مگر اين كه آن را در كتاب خود فرو فرستاده و براى رسول خود بيان كرده است».(2)

امام صادقعليه السَّلام مى فرمايد:

«ما من شىء إلاّ وفيه كتاب وسنة».(3)

«هيچ رخدادى نيست مگر آن كه قانون آن در كتاب و سنت پيامبر بيان شده است».

سماعه، فقيه عصر امام موسى بن جعفرعليه السَّلام از امام سؤال مى كند: آيا همه چيز در كتاب خدا و سنت پيامبر او است يا چيزى را از پيش خود مى گوييد؟ او در پاسخ مى گويد: «بل كلّ شىء فى كتاب اللّه و سنة نبيّه».(4)

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) وسائل الشيعه، 18، باب 26 از أبواب حد الزنا، ص 408.

(2) اصول كافى، ج1، ص 59،، باب الرد إلى الكتاب والسنة.

(3) اصول كافى، ج1، ص 59،، باب الرد إلى الكتاب والسنة.

(4) همان.


صفحه 10


امام باقرعليه السَّلام در سخنان خود، اغلب به آيات قرآن مجيد استناد نموده از كلام خدا شاهد مى آورد و مى فرمود: هر مطلبى گفتم از من بپرسيد كه در كجاى قرآن است تا آيه مربوط به آن موضوع را معرفى كنم.(1)

بنابراين امامان معصوم در حوزه معارف و احكام، نوآورانى نبوده اند كه ريشه در كتاب و سنت نداشته باشد، بلكه استخراج كنندگان احكام الهى از كتاب و سنت بوده اند كه ديگران را ياراى چنين فهم و دقتى نيست.

د. الهامات الهى

علوم ائمه اهل بيت عليهم السَّلام سرچشمه ديگرى دارد كه مى توان از آن با عنوان «الهام» ياد كرد. الهام اختصاص به پيامبران نداشته و در طول تاريخ گروهى از شخصيتهاى والاى الهى از آن بهره مند بوده اند.قرآن از افرادى خبر مى دهد كه با اينكه پيامبر نبودند،اسرارى از جهان غيب بر آنها الهام مى شد و قرآن به برخى از آنها اشاره دارد. چنانكه درباره مصاحب موسى (خضر) كه چند صباحى او را آموزش داد، چنين مى فرمايد:(آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَعَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلماً) (كهف/65): «او مورد رحمت خاص ما قرار داشته و از خزانه علم خويش به وى دانشى ويژه عطا كرده بوديم».

نيز درباره يكى از كارگزاران سليمان (آصف بن برخيا) يادآور مى شود:(قالَ الّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ) (نمل40): آن كس كه دانشى از كتاب نزد او بود چنين گفت....

اين افراد علم خود را از طريق عادى نياموخته بلكه به تعبير قرآن داراى «علم لدنّى» بوده اند: (عَلّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً).بنابر اين، نبىّ نبودن، مانع از آن نيست كه برخى از انسانهاى والا مورد خطاب الهام الهى قرار گيرند. در احاديث اسلامى كه فريقين نقل كرده اند اين گونه افراد را «محدَّث» مى گويند، يعنى كسانى كه بدون اينكه پيامبر باشند فرشتگان با آنها سخن مى گويند.

بخارى در صحيح خود از پيامبر نقل مى كند كه فرمود:«لَقَدْ كانَ فيمَن كانَ قَبلَكُمْ مِنْ بني إسرائيلَ يُكَلَّمونَ مِنْ غير أَنْ يكونُوا أنبياءَ...»(2): قبل از شما در بنى اسرائيل كسانى بودند كه (فرشتگان) با آنها سخن مى گفتند، بدون اينكه پيامبر باشند.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) طبرسى، الإحتجاج، ص 176 .

(2) صحيح بخارى:2/149.


صفحه 11


بر اين اساس، ائمه اهل بيت عليهم السَّلام نيز كه مرجع امت در تبيين معارف الهى و احكام دينى مى باشند، برخى از سؤالات را كه پاسخ آن در احاديث مروىّ از پيامبر صلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم يا كتاب على عليه السَّلام وجود نداشت از طريق الهام و آموزش غيبى پاسخ مى دادند.(1)

از اين بيان مى توان نتيجه گرفت كه كسانى كه چنين اشكالى را مطرح مى نمايند بين وحى تشريعى و الهامات الهى فرقى نگذاشته و تصور مى كنند كه به هر فردى كه به او الهام شد او نبى خواهد بود. حال آن كه «مُحدث بودن» يكى از مقامات انسان هاى والاست كه در عين حال كه فرشتگان با او سخن مى گويند ولى نبى نخواهد بود. چنان كه يادآور شديم مصاحب موسى به تعبير قرآن علم لدنى (وَعلّمناهُ من لدُنّا عِلماً) داشت ولى نبى نبود.

تضمين حجيت اقوال امامان در سنت پيامبر صلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم

اگر واقعاً كتاب خدا و سنت پيامبر مرجع است، ما در سنت متواتر پيامبر، عترت را در كنار قرآن مى بينيم «انّى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه وعترتى».و پيامبر گرامى عترت خود را به سفينه نوح تشبيه مى كند و مى فرمايد: «مثل أهل بيتى كمثل سفينة نوح من ركبها نجى ومن تخلف عنها غرق».(2)

اكنون سؤال مى شود كه اگر محدوده دانش و بينش هر يك از اهل بيت پيامبر بسان يك فرد صحابى بود پس چرا پيامبر خاتم براى آنان چنين مزيتى قائل مى شود. گاهى آنها را عِدْل قرآن و همتاى او مى شمرد و گاهى آنها را كشتى نجات مى داند. اين نوع امتيازها حاكى از آن است كه آنان داراى علومى بودند كه ديگران از آن بى بهره بودند و در پرتو اين آگاهى ها، بسيارى از احكام اسلام را كه قبلاً تشريع شده بازگو مى كردند، نه اين كه حكم جديدى را انشاء مى نمودند.

نتيجه اينكه:

1. پيشوايان معصوم از كتاب على احكام فراوانى را در اختيار مردم مى نهادند و آنچه مى گفتند تبيين احكام تشريع شده بود نه تشريع احكام جديد.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) درباره محدَّث و حدود آن به كتاب ارشاد السارى فى شرح صحيح البخارى:6/99 و غيره مراجعه شود.

(2) مستدرك حاكم، ج2، ص 151 و غيره.


صفحه 12


2. اگر از جانب خدا يك رشته احكامى به آنها الهام مى شد، مقصود، تبيين احكامى بود كه بر قلب پيامبر نازل شده ولى شرايط امكان بيان آنها را پيدا نكرده بود.

آنچه ما از نويسنده گرامى و كسانى كه دچار اين سؤال هستند خواهش مى كنيم بين انشاء احكام و إخبار از احكامى كه بر رسول خدا نازل شده فرق بگذارند. انشاء احكام جديد ناقض خاتميت است ولى اخبار از احكامى كه بر قلب پيامبر فرود آمده است تأييد خاتميت و نشانه آن است. شگفت اين جاست كه افرادى الهام به مادر موسى را يا سخن گفتن فرشتگان با مريم و يا همسر ابراهيم را كه همگى در قرآن آمده است مى پذيرند، امّا سخن گفتن فرشتگان با امامان معصوم و در جريان گذاشتن آنها نسبت به احكامى كه قبلاً تشريع شده است دچار ترديد و اعتراض مى شوند.

(وَإِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفيكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفيكِ عَلى نِساءِ الْعالَمينَ).(آل عمران/42).

(وَ أَوحَيْنا إِلى أُمّ مُوسى أَن أَرْضِعيه...).(قصص/7).

تا اينجا سخن ما با فردى است كه معتقد به ختم نبوت است و براى نجات بشر جز اسلام ـ منتها با قرائت خاص ـ راه ديگرى نمى انديشد. از اين جهت روشن ساختيم كه ختم نبوت با مرجعيت علمى اهل بيت كوچك ترين تعارضى ندارد و ائمه اهل بيت بازگو كنندگان احكامى هستند كه قبلاً بر پيامبر اسلام وحى و تشريع گشته است.

تناقض در گفتارها

آرى در اينجا ما گله خاصى از شخص آقاى سروش داريم و آن اين كه اگر ديگران اين پرسش را مطرح كنند تا حدى معذور هستند ولى جناب ايشان به يك رشته اصولى معتقدند كه هرگز با ختم نبوت و انقطاع وحى سازگار نيست، اين اصول عبارتند از:

الف) تداوم وحى نبوى

ب) اعتقاد به پلوراليسم دينى و صراط هاى مستقيم

ايشان درباره موضوع نخست چنين مى نويسد:

«تجربه نبوى يا تجربه شبيه به تجربه پيامبران، كاملاً قطع نمى شود و هميشه وجود


صفحه 13


دارد».(1)

و درباره موضوع دوم ايشان به جاى يك صراط به صراط هاى متعددى معتقد است و پلوراليسم را به معناى وسيعى پذيرفته و همه قرائت هاى از اسلام را حق و مايه نجات مى داند.

در اين صورت با اين اعتقاد چگونه قرائت شيعه را درباب امامان تخطئه مى كند و به قرائت مقابل آن معتقد مى شود. و به اصطلاح خار را در چشم ديگران مى بيند امّا تير را در چشم خود نمى بيند. ايشان در تعابيرى مى گويد:

1.« اين نكته را بايد به گوش جان شنيد و تصوير و منظر بايد عوض كرد، و به جاى آن كه جهان را واجد يك خط راست و صدها خط كج و شكسته ببينيم، بايد آن را مجموعه اى از خطوط راست ديد كه تقاطع ها و توازى ها و تطابق هايى با هم پيدا مى كنند، بل حقيقت در حقيقت غرقه شد.»(2)

اگر ايشان اعتقاد دارد كه «همه اعتقادات صحيح است»، چگونه اعتقاد شيعه را در باب مرجعيت علمى ائمه، خط كج و شكسته مى بيند. اين سخنان متعارض نشانه چيست؟

2. «اسلام سنى فهمى است از اسلام و اسلام شيعى فهمى ديگر. و اينها و توابع و اجزايشان، همه طبيعى اند و رسميت دارند».(3)

اگر بنا به گفته ايشان اسلام شيعى فهمى است از اسلام و طبيعى و رسمى است ، چگونه ايشان اعتقاد شيعه به مرجعيت علمى ائمه را غير طبيعى مى داند و به رسميت نمى شناسد؟!

نظريه قبض و بسط و لوازم غير صحيح آن

هنگامى كه ايشان در مجله كيهان فرهنگى، نظريه قبض و بسط را مطرح نمود و اين كه هر نوع تبديل و دگرگونى در يكى از انديشه هاى بشرى تغيير و دگرگونى در كليه انديشه ها و فرضيه ها از جمله انديشه هاى دينى را در پى دارد، اينجانب در مقاله اى در نقد اين نظريه يادآور شدم :

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) سروش، اسلام، وحى و نبوت، نشريه آفتاب، تهران، ش15، ص 69.

(2) عبدالكريم سروش، مجله كيان، شماره 36، مقاله صراط3هاى مستقم، ص 9.

(3) عبدالكريم سروش، صراط3هاى مستقيم، تهران، مؤسسه فرهنگى صراط، 1377، ص 6.


صفحه 14


1. قبض و بسط در فهم شريعت، تعبيير محترمانه اى از «سوفيسم» و شكاكيت است كه در يونان ظهور كرد سپس به وسيله حكيمان يونانى مانند ارسطو و غيره از صحنه خارج گرديد.(توضيح اين مطلب را در آن مقاله بخوانيد)

2. گزاره «قبض و بسط در فهم شريعت» انتحار خود را به وسيله خود فراهم ساخته است. زيرا اين نظريه خود را نيز در برمى گيرد، چه بسا ممكن است همين نظريه در پرتو يك رشته فرضيه ها در علوم و دانش ها به گزاره عميق تر و احياناً متناقض تبديل گردد.

3. اين نظريه با خاتميت سازگار نيست و خاتميت يكى از اصول مسلم اسلام است ، هرگاه فرض كنيم كه انديشه ها و گزاره ها در حال تبديل و دگرگونى است مسأله خاتميت نيز يكى از گزاره ها است كه بايد در پرتو دگرگونى در گزاره ها همين اصل نيز دگرگون گردد.

اين نقد به قدرى روشن و شكننده بود كه حتى يكى از طرفداران وى در كتابى كه به عنوان نقد بر برخى از معترضان اين نظريه نوشته بود، نقد اينجانب را بسيار موجه دانسته بود. اكنون كه چه شده كه با آن مبانى تجربه نبوى و استمرار وحى و اعتقاد به صراط هاى مستقيم و پلوراليسم دينى و تأييد قرائت هاى مختلف از دين به فكر انتقاد از فكر شيعى افتاده و آن را مطرح مى كند؟! من در اين مورد متحيرم بايد خود ايشان پاسخگو باشد.

محور دوم: ويژگى هاى انبيا (1)

ايشان مى گويد:

انبيا داراى ويژگى هاى سه گانه هستند:

الف. دانش آنان بدون واسطه از جانب خداست.

ب. آنان در گفتار و رفتار معصوم از گناه و خطا مى باشند.

ج. سخنان آنان براى ديگران حجت مى باشد.

آنگاه نتيجه مى گيرد هرگاه ما دانش امامان شيعه را بدون واسطه و اكتسابى ندانيم و از اين طرف آنان را در گفتار و روش معصوم بشناسيم و سخنانشان براى ديگران حجت باشد در اين صورت با انبياء تفاوتى نداشته و مسأله خاتميت كاملاً مخدوش مى شود.

در تحليل گفتار ايشان يادآور مى شويم اوّلاً: درست است كه پيامبران اين سه ويژگى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) مقصود پيامبران صاحب شريعت و به اصطلاح علما پيامبران اولى العزم است.


صفحه 15


را دارند ولى آنان علاوه بر آن سه ويژگى، ويژگى چهارمى نيز دارند كه در امامان نيست، آنها داراى منصب نبوت و صاحب شريعت اند و وحى الهى بدان جهت بر آنان نازل شده است كه آنان آورنده شريعت و پايه گذار آن مى باشند. ولى امامان فاقد اين ويژگى چهارم اند يعنى نه منصب نبوت دارند و نه صاحب شريعت. آنها بر اثر عنايات الهى بازگو كنندگان شريعت مى باشند.

وثانياً: درست است كه پيامبران از اين سه ويژگى برخوردارند ولى آن چنان نيست كه هر كس كه داراى اين سه ويژگى است، پيامبر است.و به قول معروف « هر گردويى گرد است ولى هر گردى گردو نيست». و به تعبير منطقيان ميان اين ويژگى هاى سه گانه و نبوت، عموم و خصوص مطلق است يعنى هر نبى داراى اين سه خصوصيت است ولى آن گونه نيست كه دارندگان اين سه ويژگى، نبى باشند .

درباره ويژگى اوّل يعنى علم لدنى مى توان گفت: چه بسا بر قلب نورانى انسان هاى وارسته، حقايقى از عالم بالا الهام مى شود و دريافت خود را اكتسابى نمى دانند ولى هرگز پيامبر نمى باشد. و نمونه هاى آن گذشت.

درباره ويژگى دوم كه عصمت است يادآور مى شويم كه عصمت از ويژگى انحصارى نبوت نيست. مريم عذرا به حكم آيه قرآن(1) پيراسته از گناه بود ولى هرگز نبيّه نبوده است.

درباره ويژگى سوم مى توان گفت كه حجيت سخن، ملازم با نبوت نيست به گواه آن كه حكم خرد بر همگان حجت است ولى خرد نبى نيست و نيز فتواى فقيهان بر ديگران حجّت مى باشد ولى هيچ فقيهى نبى نيست.

خلاصه آن كه اين ويژگى ها چه تك تك و چه جمعى از علائم انحصارى پيامبران نيست. هر چند همه پيامبران داراى اين ويژگى ها هستند ولى آنچه كه مايه امتياز پيامبران از ديگـران است، اين اسـت كه صاحب شريعت بوده و به عنوان پايه گذار شريعت مى باشند. امّا هرگز اين ويژگى اخير، در امامان نيست و كسى ادعاى آن را ندارد.

ما از نويسنده سؤال مى كنيم كه چه اشكالى دارد كه خدا گروهى را آموزش دهد تا آنچه را بر صاحب شريعت فرو فرستاده ولى زمان مهلت تبيين آن را نداده است، به مردم ابلاغ كنند و آنها را در زندگى پيراسته از گناه سازد و به مردم بگويد گزارش آنان از صاحب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره آل عمران، آيه 42: (اصْطَفَاكِ وَ طَهَّرَكِ) .


صفحه 16


شريعت بر شما حجت است، آيا يك چنين موهبت الهى محال است؟!

به بهانه حفظ خاتميت ديگر آموزه ها را انكار نكنيم

پيامبر خاتمصلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم، آورنده آيين اسلام كه دين خود را دين خاتم و احكام خود را ثابت و جاودانه معرفى كرده است، خود در تعابيرى بسيار روشن از وجود اين ويژگى درباره امامان شيعه خبر داده است:

1. از جهتى آنان را عِدْل و همتاى قرآن معرفى مى كند و مى فرمايد: «كتاب اللّه وعترتى » ناگفته پيداست لنگه كتاب معصوم كه همان عترت باشد بايد مانند خود كتاب بر مردم حجّت و از عصمت برخوردار باشد.

2. پيامبر به مردم دستور مى دهد كه پيروى از عترت مايه هدايت و سرپيچى از گفته هاى آنان مايه گمراهى است چنان چه مى فرمايد: «ما إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا أبداً».

باز درباره اميرمؤمنان مى فرمايد: «أنا مدينة العلم وعلىّ بابها».

آيا آگاهى امامان به مسايل عقيدتى و عملى، يك آگاهى عادى بوده، مانند شاگردى كه در كلاس از آموزگار و استاد خود تعليم مى بيند يا اين آموزه ها به صورت غير عادى بوده همچنان كه مصاحب موسى را چنين مقامى بود.(وَعلّمناهُ مِنْ لَدُنا عِلماً).

اگر واقعاً امامان معصوم مانند انسان هاى عادى بودند اين همه تأكيد بر پيروى از آنان چه معنا داشت بنابراين نبايد تنها به بهانه حفظ خاتميت ديگر آموزه ها را ناديده بگيريم.

گذشته از اين معارف و آموزه هايى كه از امامان به دست ما رسيده است محال است كه زاييده آموزش هاى عادى باشد بلكه كثرت و عظمت و عمق آنان حاكى از آن است كه گفته هاى آنان ميوه باغ دگر است.

محور سوم: نقش امامان در حفظ و پاسدارى از شريعت

وى معتقد است امامان معصوم در حفظ و پاسدارى شريعت نقشى ندارند زيرا شيعيان چيزى افزون بر آنچه دگران دارند، ندارند، بلكه پى افكن هاى علوم و عرفان در ميان ديگران، بيش از آن است كه در شيعه وجود دارد. او در اين باره مى نويسد:

«سمت و صفت پاسداران علم پيامبر و مستحفظان شريعت است كه شما به پيشوايان شيعه داده ايد و امامت را بدين سبب واجب شمرده ايد و امام غائب را نيز مستحفظ معاصر


صفحه 17


خوانده ايد و همين را حجت حضور غائبانه او دانسته اند... جد و جهد اين حافظان چه چيز را براى شيعيان محفوظ نگه داشته است كه غير شيعيان از آن محروم مانده اند».

ادعاى نويسنده را به طور خلاصه در دو بخش مطرح مى نماييم:

1. پاسدارى ائمه يازده گانه از شريعت.

2. پاسدارى حضرت مهدى در دوران غيبت.

درباره بخش نخست يادآور مى شويم: مسلمانان جهان يعنى يك ميليارد و چهارصد ميليون نفر مسلمان در روى زمين دو مدال افتخارى دارند كه پاسدارى از آنها به عهده امامان بوده است:

1. قرآن مجيد كه مسلماً به قرائت واحدى از جانب خدا فرو فرستاده شده ولى بعدها بر اثر تشتت صحابه و اختلاف لهجه هاى عرب به صورت قرائت هاى هفتگانه درآمد كه مسلماً جز يك قرائت، بقيه، ارتباطى به وحى الهى ندارد.چنانكه امام باقرعليه السَّلام مى فرمايد: «انّ القرآنَ واحِدٌ نَزل مِنْ عِند واحد ولكنّ الاختلاف يجىء من قِبَل الرواة».(1) و همين قرائت رسمى از قرآن به روايت حفص از عاصم، از قرائت على بن ابى طالبعليه السَّلام برگرفته شده است.

2. سنت پيامبر اكرمصلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم (گفتار و رفتار او ) به وسيله كتاب على و احاديث وى و احاديث امامان كه متصل به پيامبر است محفوظ مانده است زيرا بعد از درگذشت پيامبر نگارش حديث و نقل و مذاكره آن ـ مگر در موارد خاصى ـ تا يك قرن ممنوع اعلام شد. حال علت آن چه بوده فعلاً مطرح نيست.

از طرفى حديثى كه يك قرن نوشته نشود و آموزش ها تعطيل شود، تكليف آن روشن است و در اين ميان برخى از يهوديان و مسيحيان مسلمان نماها مانند كعب الاحبار و وهب بن منبه و تميم دارى ـ داستان سراى مدينه ـ و مانند آنان، اسرائيليات و مسيحيات را وارد حوزه هاى حديثى مسلمانان كردند كه تاكنون دامنگير محدثان اسلامى مى باشد.

اگر افسانه غرانيق (كه ريشه كتاب «آيات شيطانى» است) و روايات حاكى از تجسيم و تشبيه و جبر، دامنگير صحاح گرديده است، همگى از اين اصل سرچشمه مى گيرد و ما در كتاب «الحديث النبوى بين الرواية والدراية» بر قسمتى از اين احاديث انگشت نهاده ايم، و اين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) كافى ، ج 2، كتاب نقل القرآن، حديث 12 و 813 .


صفحه 18


مقاله جاى بازگويى آنها نيست.

ولى ائمه شيعه به پيروى از عليعليه السَّلام به اين نهى از مذاكره حديث و نگارش آن اعتنا نكرده ، از همان زمان رحيل رسول خدا تا دوران غيبت به نشر احاديث و آموزه ها پرداختند كه هيچ فردى نمى تواند ارزش آنان را كه جنبه پاسدارى از سنت پيامبر دارد، انكار كند.و پاسدارى امامان از حديث نبوى در صورتى روشن مى شود كه از بازار داغ جعل حديث در عصر خلفاى اموى آگاه شويم.

فرمان جعل حديث

معاويه با صدور دو فرمان، محدثان را براى جعل حديث درباره فضائل عثمان، سپس درباره دو خليفه نخست ترغيب كرد و چيزى نگذشت كه با دادن جوايز، روايات فراوانى در مورد فضيلت آنان در صحنه حديث ظاهر گشت.

او نخست بخشنامه اى به شرح زير نوشت و به تمام كارگزاران فرستاد:

«هركس از دوستداران عثمان و علاقمندان وى و كليه كسانى كه رواياتى در فضيلت وى نقل مى كنند،و در سرزمين تحت فرمانرواى شما زندگى مى كنند، شناسايى كنيد و به خود نزديك سازيد، و اكرامشان بنماييد و آنچه را كه ايشان در فضيلت عثمان نقل مى كنند، براى من بنويسيد، و اسم گوينده و نام پدر و خاندانش را ثبت كنيد».

بدين سبب هر كس روايتى از پيامبرصلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم در فضائل عثمان نقل مى كرد، به صورت يك سند دولتى درمى آمد و به دربار خلافت اموى ارسال مى شد. آنچنان اين فرمان اجرا گشت، كه فضائل عثمان و رواياتى كه متضمن فضائل عثمان بود، فزونى يافت; زيرا معاويه پول و خلعت و جايزه و املاك و زمين و آنچه در دست داشت، بى دريغ، و با سخاوت تمام در اين راه به كار مى گرفت، و آن را ميان اعراب و موالى پخش مى نمود. بنابراين جعل روايت در هر شهر از شهرهاى كشور اسلام بالا گرفت، و دنياپرستان براى به دست آوردن آن به مسابقه با يكديگر پرداختند!

پس از اين بخشنامه بخشنامه ديگرى از خلافت مركزى صادر شد:

حديث در مورد عثمان زياد شده، و در تمام شهرها و نواحى بلاد اسلام نشر گرديده است. هنگامى كه نامه من به دست شما رسيد، مردم را دعوت كنيد تا در فضائل صحابه وخلفاى اوليه نقل حديث نمايند، و هر روايتى را كه مردم در مورد ابوتراب نقل كرده اند


صفحه 19


نگذاريد نقل شود، مگر اين كه نقيض آن را در مورد صحابه براى من بياوريد; زيرا اين كار بيشتر چشم مرا روشن مى كند، و براى من محبوب تر مى باشد، و دلايل ابوتراب و شيعيانش را بيشتر مى شكند، و از مناقب عثمان و فضائل وى براى آن ها سخت تر است!(1)

با توجه به اين نوع از تحريف حقايق، مى توان به عظمت پاسدارى امامان از اسلام ناب محمدى پى برد .

تا اين جا به نوعى بس فشرده به تلاش هاى فرهنگى امامان شيعه اشاره شد، امّا در ديگر قلمروها ، خلافت على، يادآور دوران رسالت پيامبر شد و جامعه اسلامى را تا حدى توانست از افراط و تفريط باز دارد ولى اموى ها بعد از شهادت او چهره اسلام را دگرگون ساختند تا جايى كه يزيد به عنوان جانشين پيامبر اكرم صلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم وحى را منكر شد و شعار او اين بود : «فلا خبر جاء ولا وحى نزل». سكوت مرگبارى بر جامعه آن روز حاكم بود، شهادت حسين بن عليعليمها السَّلام، جامعه را از سكوت مرگبار نجات داد و روح جديدى از جهاد و تلاش در كالبد آنان دميد و پس از حسين بن على انتفاضه ها و جنبش ها و خيزش هاى متعددى صورت گرفت تا شجره خبيثه از بيخ و بن كنده شد.

هر يك از امامان معصوم، در عصر خود به افراط ها، انحراف ها و عدم برداشت صحيح از اسلام و سنت پيامبر معترض بوده و به خاطر همين به حبس و مرگ محكوم گرديدند.

تاريخ گواه است كه هر موقع براى امامان معصوم فرصتى دست مى داد آنان در نشر شريعت و پاسدارى از دين حداكثر كوشش را مى نمودند. حسن بن على وشاء مى گويد: من در مسجد كوفه نهصد استاد حديث ديدم كه هر يك مى گفتند: «حدثنى جعفر بن محمد».(2)ابوحنيفه با آن گرايش هاى غير صحيح، به كمال و درايت امام صادقعليه السَّلام اذعان كرده و مى گويد: من دو سال در محضر او بودم ; لولا السنتان لهلك نعمان.(3)

متأسفانه مقاله ما گنجايش خدمات ائمه را نسبت به دين و شريعت ندارد ولى در اين مورد به نوشته(4) علاّمه سيد مرتضى عسكرى ـ دام ظله ـ مراجعه فرماييد تا ميزان خدمات

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) نقش ائمه در احياء دين، ج6، ص 16ـ15. به نقل از مدائنى متوفاى 225، به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد:3/15ـ16 مراجعه فرماييد.

(2) رجال نجاشى، ش79.

(3) اين سخن از امام حنفيه به طور مستفيض نقل شده است.

(4) علامه عسكرى، نقش امامان در احياى دين، در دوازده جلد.


صفحه 20


آنان و پاسدارى از حريم شريعت روشن شود.

عقايد شيعه سراسر تنزيه خدا از تجسيم و وصف او به عدل و داد است، ولى در عقايد طرف مخالف اعتقاد به تجسيم و جهت و عدم پيراستگى خدا از عدل فراوان ديده مى شود. به عنوان نمونه دو كتاب را كه در يك قرن درباره توحيد نگاشته شده در كنار هم بگذاريد و داورى كنيد:

1. توحيد ابن خزيمه (متوفاى 311) كه احاديثى از پيامبر نقل مى كند كه در آن تجسيم و جهت داشتن خدا و دورى از عدل كاملاً پيداست و مسلماً او اسرائيليات را به جاى حديث اسلامى پذيرفته است.

2. توحيد صدوق (متوفاى 381) كه سراسر تنزيه و پيراستگى و وصف خدا به عدل و ديگر صفات كمال و جلال است.

نه تنها مسأله تجسيم و تشبيه است كه دامنگير كتاب اوّل شده است، بلكه احاديث فراوانى پيرامون مسأله جبر زينت بخش اين كتاب است. نه تنها اين كتاب بلكه دو كتاب صحيح(بخارى و مسلم) همان راهى را رفته است كه بعدها ابن خزيمه آن را رفته است.

درباره حضرت مهدى مسأله به گونه اى ديگر است. انتظار از ولى غائب بسان ولى حاضر دور از انصاف است ولى او در عصر غيبت مانند مصاحب موسى كارهايى صورت مى دهد كه افراد عادى از آنان آگاه نيستند. مصاحب موسى كشتى را سوراخ كرد ولى نه صاحب كشتى از آن آگاه شد و نه مسافران ولى سرانجام به مصلحت كشتيبان تمام شد. ديوار مشرف بر ويرانى را آباد كرد كه كسى از گنج هاى مدفون در زير آن آگاه نگردد. در مورد فوائد وجود امام زمان (عج) به كتاب هايى كه در اين باره نوشته شده مراجعه گردد. و ما در مقاله اى گسترده نقش اعتقاد به رهبر زنده را در حفظ اصالت ها و تشكل ها ثابت نموده ايم.

محور چهارم: رهاسازى عقل انسانى پس از رحلت پيامبر صلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم

از گفتار ايشان استفاده مى شود كه وى معتقد است كه «پس از ختم نبوت و با درگذشت خاتم رسولان، آدميان در همه چيز بالاخص در فهم دين به خود وانهاده اند و ديگر هيچ دست آسمانى آنان را پا به پا نمى برد تا شيوه راه رفتن بياموزند و هيچ نداى آسمانى تفسير درست و نهايى دين را در گوش آنان نمى خواند تا از بدفهمى مصون بمانند».

 


صفحه 21


... اين رهايى از دخالت مستقيم آسمان را، شيعيان از دوران غيبت مهدى آغاز مى كنند و ديگر مسلمانان به گفته اقبال از هنگام رحلت محمدصلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم...».

در اين جا يادآور مى شويم:عقل يكى از ادله چهارگانه است كه فقه شيعه بر آن تأكيد مى كند ولى آنچه مهم است تبيين قلمرو عقل است. عقل در مورد عقايد، حجت بلامنازع است و همگان به ديده احترام به آن مى نگرند. امّا در مورد احكام عملى و فرعى فقط در محدوده خاصى كه به نام حسن و قبح عقلى معروف است مى تواند حجت باشد و در غير اين دو مورد ، عقل بشرى بايد تا روز رستاخيز از وحى الهى بهره بگيرد و هر نوع انديشه و گزاره اى در غير اين دو مورد از حكم الهى سرچشمه نگيرد قرآن آن را حكم جاهلى مى نامد.

اين كه نويسنده مى گويد جامعه بشرى بعد از رحلت پيامبر به امامان معصوم نيازى ندارد بلكه از پرتو عقل بايد راه زندگى را بپيمايند، پيامد بدى دارد زيرا:

وانهادن زندگى فردى و اجتماعى انسان برعهده عقل جمعى نتيجه اى جز يك «آنارشيسم معرفتى» چيزى ندارد. آيا بيان وظايف، برعهده كدام يك از عقول جمعى واگذار شده است؟ امروز نحله هاى مختلف اعم از مادى و معنوى سوسياليسم و كمونيسم و ليبراليسم و اگزيستانسياليسم هر كدام مدعى رهبرى جامعه و ترسيم راه و رسم زندگى مى باشند . ولى اين عقول جمعى تاكنون نتوانسته اند در الفباى اقتصاد به وحدت كلمه برسند تا چه رسد در هدايت بشر.

آيا واقعاً واگذارى بشر به رهنمود انسان هاى والا كه تاريخ زندگى آنان بر تقوا و طهارت و علم و دانش آنان گواهى مى دهد، بهتر است يا اين كه حيات بشرى را در بسترى بيابيم كه با صدها « ايسم» مدعى رهبرى مى باشند و انسان را در صحنه هاى گوناگون با چالش هاى جدى مواجه مى سازند. همگان مى دانيم كه لنين و استالين با عرضه مكتب سوسياليسم منشأ چه خونريزى ها گرديدند و چه خفقانى به ارمغان آوردند كه تاريخ كمتر به خود ديده است.آيا نازيسم با طرح اين مكتب توانست ملت آلمان را سعادتمند سازد يا اينكه تخم عداوت در ميان جامعه هاى بشرى پاشيد. و نژاد پرستى را بار ديگر زنده كرد.

... هنرش نيز بگو

1. جناب سروش! سوابق شما در نظر دوستان بسيار درخشان است، شما از فارغ التحصيلان مدرسه علوى تهران مى باشيد كه ايمان و اخلاق، عجين وجود آنها مى باشد و


صفحه 22


مسئوليت اداره نظام اسلامى در گذشته و حالا بر دوش آنان سنگينى مى كند..

2. در اوايل دهه شصت در معيت حضرتعالى و دوست عزيزمان آقاى دكتر حداد عادل و چند نفر ديگر براى شركت در سمينار «اسلام و ملى گرايى» به دعوت مرحوم «كليم صديقى»، رهسپار لندن شديم من با چشم خود ديدم كه حضرتعالى پس از اداى فريضه صبح، مشغول ادعيه بوديد.

3. در گردهمايى سالانه هيئت امناى «بنياد دانشنامه جهان اسلام»،موقع اداى نماز ظهر وعصر، حضرتعالى، ديرتر از ديگران جايگاه نماز را ترك مى كرديد چون مقيد به خواندن تعقيبات بوديد.

4. در مناظره اى كه در معيت آية اللّه مصباح يزدى دامت بركاته با آقاى احسان طبرى داشتيد، خوب درخشيديد،موقعى كه آقاى طبرى در تعريف ماده گفت: موجود ماده است، شما در پاسخ گفتيد: تعريف از مقوله چيستيهاست، نه هستيها.

5. در منزل جناب فاضل ميبدى پس از مذاكره طولانى پيرامون قبض و بسط، يادآور شدم كه حضرتعالى خلائى را كه پس از شهادت مرحوم مطهرى در دانشگاه پديد آمده با تدريس و سخنرانى خود پر كنيد و در حوزه متدينان باقى بمانيد نه در جمع ديگران ، زيرا آنها فقط چند صباحى بيش با تو همراه نيستند! حالا اين سوابق كجا و اين نوع سخنرانى و تشكيك در مبانى تشيع كجا؟!

نگارنده اين نامه را با يادآورى فرا رسيدن سال روز تولد جنابعالى در آبان ماه سال جارى كه حاكى از مرور شصت بهار (1324ـ 1384) از فصول عمر شما است، به پايان مى رسانم . و در مثل آمده: چون كه شصت آمد نشست آمد....و بهتر است در راه و روش خود تجديد نظر فرماييد:

گفتگوى من و دلدار مرا پايان نيست *** آنچه آغاز ندارد، نپذيرد انجام

 

 

 

 
 

بازگشت به درباره دکتر سروش