|   
								
								
								خیر الکلام قلّ و دلّ 
								
								چند جمله زير پاسخی است کوتاه به 
								
								”همکاسه 
								کردن شريعتی و آقای بهمن پور” 
								از جانب آقای دکتر عبدالکريم سروش . 
								
								 شريعتی با طرح  «مذهب اعتراض» زمينه را برای نقد 
								«مذهب موجود» فراهم کرد و فضای اعتراض را به پايه 
								ای ترین عنصر آن ـ که همان «مهدويت» مسئوليت 
								برانداز است ـ  مهیا ساخت .  سنخ شناسی مفهوم 
								اعتراض به سرچشمه آن که : شناخت ، آگاهی ، نگاه 
								انتقادی و مسئوليت پذيری انسانی است ، راه می برد 
								. شريعتی از اين منظر و با این پیش فهم ها به 
								مقوله مورد نظر می پردازد نه بگونه ای که مخل 
								اراده انسان گردد ، همانگونه که علامه اقبال به 
								درستی اشاره کرده است . چیزی را که اقبال به 
								انقراض خرد  تعبیر می کند ، شريعتی در هيئتی دیگر 
								و تحت عنوان مذهب اعتراض به نقد می کشد . 
								
								در ادبيات آقای سروش رسم بر اين است که فهم وی از 
								مسائل به جای درک شريعتی از آنها می نشيند ، و سپس 
								قضاوت های او شکل می گيرد . سروش هرچند اصل تنوع 
								فهم و برداشت از متون را پذيرفته ولی در برخورد با 
								شريعتی همانطور که گفته شد اورا در در پائين ترين 
								سطح برداشت از انديشه و متون بجای مانده از او 
								قرار می دهد . بکلامی ديگر نگاه سروش به شريعتی 
								علی رغم احترام در لفظ ، نگاهی منفی و تقليل گراست 
								. با استفاده از روش ردوکشونيزم(reduktionism) 
								که نازمانمند است می توان در انديشه های متفاوت و 
								حتی متعارض عناصر مشابه  ـ نه يگانه ـ را يافت و 
								از اين طريق  هر صاحب انديشه ای را در مظان اتهام 
								قرار داد .  
								
								در مقاله 
								"از 
								مهدويت سياسي تا ولايت مطلقه فقيه"، 
								سروش با بکارگيری متد یاد شده فهم ،درک و منظور 
								شريعتی را از « انتظار مذهب اعتراض» به قشری ترين 
								برداشت از اين مقوله که همان مسيانيزم صفوی است 
								تقليل می دهد و به اين ترتيب پيشاپيش فضای بحث و 
								گفتگو را سنگين می کند . بنا بر قول آقای دکتر 
								داريوش شايگان : 
								
								«مسيانيزم در اصل مفهومي ايراني است كه از طريق 
								تفكر ايران دوره زردشتي به يهوديت متأخر و آنگاه 
								مسيحيت رخنه كرد 
								»(در گفتگو با محمد رضا ارشاد مندرج در روزنامه 
								همشهری ) 
								
								. 
								ايرانيان باستان که معتقد به جبر بودند ـ و به زعم 
								برخی از اين رو گبر ناميده می شدند ـ تاريخ را 
								دوری می پنداشتند و بر اين باور بودند که هر سده 
								يا هزاره منجی يی ظهور خواهد کرد . به تعبير بابا 
								طاهر : « به هر الفی الف قدی برآيد » . 
								با علم به اين پيش فهم ها است که شريعتی بر وجه 
								جبرستيز انتظار ، يعنی «اعتراض» تأکيد می ورزد .  
								
								 استفاد از واژه هائی نظير : « سلاح » ، « 
								ايدئولوژی » و ... در تشريح نظريه شريعتی ، که در 
								گفتمان امروزين روشنفکران ايرانی تداعی گر فحش 
								سياسی است ( همچون لفظ ليبراليسم در دهه شصت و 
								ايدئولوژی شيطانی در نقد مارکسيسم) ، نمونه ای 
								ديگر از بستن باب ديالوگ است.  
								
								عليرغم اينکه شريعتی از مفهوم کليدی « اعتراض » در 
								توضيح مسئله «انتظار» استفاده می کند و اعتراض را 
								به عنوان پادزهری در خنثی کردن زهر مهلک جبرگرائی 
								، مسئوليت گريزی و مسيانيزم تشيع صفوی بکار می 
								گيرد ، ولی باز آقای سروش مايل به تأويل سطحی يا 
								منفی از متن گفتار شريعتی است . اعتراض بلحاظ 
								معنائی تنها نمی تواند با انقلاب ( به تعبير سروش 
								که مساوی با خشونت است ) همبسته باشد . «اعتراض» 
								با مقولاتی نظير «آگاهی» و « انتقاد » نيز همبسته 
								است . تلازم اين مفاهيم با دمکراسی امريست روشن . 
								حال سئوال اينجاست که چرا سروش به چنين برداشت 
								هائی از سخن شريعتی نمی رسد ؟ ممکن است کسی معترض 
								شود که اين نگاه به شريعتی نگاهی محبانه است . 
								شايد اينچنين باشد ، ولی با اين سياق می توان مدعی 
								شد که نگاه سروش به شريعتی نيز نامهربانانه و غير 
								محققانه است .   
								
								سروش در جوابیه خود به آقای بهمن پور ، به درستی 
								می گويد : " 
								
								سخنان اقبال را به گوش هوش بايد شنيد و قدر دان 
								نعمت خاتميت بايد بود که آدميان را بر مائدة زمين 
								نشاند و از انتظار فرسايندة فتحابواب آسمان رهايي 
								بخشيد 
								» . اگر چنين است چرا نبايد ارج گذار نظريات 
								شريعتی بود که در جامعه استحمار زده شيعی ، پايان 
								«عصر  امامت » را اعلام نمود و دوران غيبت را عصر 
								دموکراسی نامید . عصری که در آن امت بجای امام می 
								نشيند .  
								
								اگر حاکميت ايران از نظريه امت و امامت شريعتی 
								استفاده های ابزاری کرده آیا مسئول آن نظريه پرداز 
								آن است که چشم از جهان فرو بسته  است ؟ اگر چنين 
								باشد که هر انديشمندی مسئول تمام سوء استفادهای 
								پسينی از گفته ها و نوشته های خويش است ؛ بهتر است 
								که کسی لب به سخن نگشايد . شريعتی در مقدمه 
								کنفرانس امت و امامت ، آن را تحت عنوان نظراتی که 
								به شدت بايد نقد و بررسی شوند طرح کرد ، و هيچ 
								انجزامی در مورد آنها نداشت . اين نظر کجا و 
								 نظريه«  مقدس ولايت مطلقه فقيه » که مخالفان خود 
								را تصفيه و حذف فيزيکی می کند و هيچ نقدی را بر 
								نمی تابد  کجا ؟!   
								
								به طعنه می کُشيم ای رند کهنه کار به فال مبر ، 
								آنچه باز مانده از عيار  
								
								سخن آخر اينکه آيا تحليل های تک محوری در مسائل 
								اجتماعی می توانند مقبوليت علمی داشته باشند ؟ آيا 
								با يک شاخص و بگونه ای انتزاعی می توان به نقد 
								تمام انديشه ها پرداخت ؟ آيا « مذهب اعتراض » که 
								در تقابل با « مذهب انقياد » است ، تعارضی با 
								دمکراسی دارد ؟      
								
								  
								
								من کثر کلامهُ کثر خطاؤهُ (نهج البلاغه) 
								
								  
								
								محمود هرمزی   |