www.drsoroush.com

 

عبدالکريم سروش

 
     
 
 

بيست و نهم مرداد  ۱۳۸۴

 
تأملی در باب ناسازگاری مردمسالاری مدرن با ولایت و مهدویت در تشیع
 
محمود صدری

 

استاد محترم جناب آقای دکتر سروش، 

با عرض سلام افاضاتی را که اخیراً در باب حق و تکلیف در اسلام و نسبت آنها با دموکراسی فرموده بودید ("تشیع و چالش مردمسالاری" 3 مرداد 1384، دانشگاه سوربن) بحق بدیع و آموزنده یافتم.  و لیکن فرمایشاتتان در باب ولایت و مهدویت در تشیع و ناسازگاری آنها با مردمسالاری مدرن را در خور نقد و تامل بیشتر میدانم چرا که از منظر جامعه شناسی دینی هیچگونه رابطه یک-به- یک و علقه منطقی نا گسستنی بین این باور ها و رویگردانی از مردمسالاری و قانونمندی را قابل حصول و دفاع نمیابم. 

نهایت آنکه بگوئیم تعبیری از ولایت یا مهدویت با قرائتی از دموکراسی متباین یا متناقض است.  همچنانکه میتوان از هر یک از این باور ها تعابیر موافق و ملایم آزادی و آبادی نیز بدست داد.  جز این باور داشتن خود را معرض جریان آناکرونیستیِ "پاکدینی" (پیوریتانیسم) و اصالت انگاری (اسنشالیسم) قرار دادن است.

 در باب ولایت، حتی اگر بپذیریم چنین اعتقادی در میان اهل شیعه باور ایشان را به خاتمیت را "رقیق"  و تعهدشان به دموکراسی را سست میکند (و این فرضی است که جای چون چرای بسیار دارد) این سوال به ذهن خطور میکند که آیا اعتقاد "غلیظ" اهل تسنن به خاتمیت چه ارمغانی برای آنها ببار آورده است. میدانیم که قبل از تعبیر ظریف اقبال لاهوری از خاتمیت، بعنوان پایان دوران کودکی فکری بشر و آغاز عهد عقل استقرائی، اهل تسنن هیچگونه استفاده دموکراتیک از باور خویش به خاتمیت نکرده بودند.  بعد از اعلان این مزیت نیز مسلمانان سنی مذهب در پاکستان ( که اقبال یکی از معماران آن بود) طرفی از آن نبستند. نشان به آن نشانی که هندوستانِ "پلی تئیست" به مردمسالاری دست یافت و حال آنکه پاکستان  مسلمان معتقد به خاتمیت غلیظ در پنجاه سال عمرش پنج سال هم دموکراسی آبرومندانه نداشته است.  چرا؟ چون فلسفه اقبال و تعبیر او از معنای خاتمیت تبدیل به باور همگانی نشد و تا امروز نیز خودکامه ترین احزاب پاکستان همین تشکل های سنی اسلامی هستند که بوئی از عقل استقرائی اقبال نبرده اند.  جای جامعه شناسی شناخت، جامعه شناسی سیاسی و جامعه شناسی مذهبی اینجا خالیست که تبیین کند چرا آن عقیده نه درپاکستان و نه در بقیه بلاد سنیان جاده صافکن مردمسالاری نشد. باید ازاین تعیّن- مسلکی ایدآلیستی که امروزه متاسفانه در میان بسیاری از منتقدین لائیک هموطن ما نیز رایج است برحذزباشیم که میگویند مثلاً اسلام موجب عقب ماندگی ماست و فکر نمیکنند که معمولاً این نه عقاید صرف بلکه تفسیر مجدد آنها در شرایط طبقاتی و اجتماعی خاص است که تعیین کننده واقعیت اجتماعی آرا دینی است.  خاتمیت حتی بعد از برداشت زیبای اقبال از آنهم نیاز به مفسران مجدد و حاملان اجتماعی متشکل دارد تا نتایج مورد نظر جنابعالی را ایجاب کند. (البته اقبال واضع این نظریه نیست و تئوری وی مانند بسیاری ازآرای دیگر مصلحین مسلمان مسبوق به نوآوری های الهیات مسیحی است. صد سال قبل از اقبال هگل اعتقاد راسخ مسیحیان به خاتمیت دین خود را  به همین منوال  فلسفی توجیه کرده بود).  پس میبینیم که آرا وعقائد پرده نشین امکانات عینی اجتماعی اند نه شاهد بازاری  تعینات  محتوم تاریخی.   

 حال خلف قضیه را نیز بنگریم  که از خاتمیت "رقیق" اهل تشیع ایران که قرار بود آزادی و مردمسالاری را بر نتابد صد سال پیش انقلاب مشروطه وپنجاه سال پیش نخستین جنبش ضد استعمار نو و سه دهه پیش انقلابی با آرمانهای مردمسالارانه و آزایخواهانه بر آمد.  در حال حاضر هم در عراق آیه الله سیستانی که باید بنا برفرمایش جنابعالی ولایت و مهدویتش به خاتمیتش بچربد (مانند اعلم مراجع زمان مشروطیت آخوند ملا محمد کاظم خراسانی) به مردمسالاری متمایل است نه تمامیت خواهی و پوپولیسم مذهبی غیر دموکراتیک رایج در برخی جنبه های زندگی سیاسی در جهان اسلام و ایران.  اگر عناصری از توتالیتاریسم در انقلاب ایران هم رخنه کرده آنرا به بیراهه خودکامگی کشیده اند انصاف دهیم که مقصر نه ولایت و مهدویت بلکه ملقمه ای از استبداد شرقی و تفکر ضد دموکراتیک غربی بوده است.  بیاد بیاوریم که گروگان گیری و سودای اقتصاد متمرکز را به بهانه اسلام  پویا در سر پروراندن و صدور انقلاب و دیگر بگیر وببند ها و پاکسازی های آن دوره  ُمد زمانه و مقبول چپ و راست انقلابی بود.  با کدام باز نویسی رادیکال تاریخی میتوانیم اینهمه واگن را به لوکوموتیو متروک و دور از خط آهن ولایت و مهدویت در آنروز ها ببندیم؟ 

 پس ارتباطات مفروض کلامی بین باور ها و واقعیات اجتماعی اعتماد را نشایند.  جفت و جور کردن عقاید و نتایج آنها در ذهن روشی بیگانه با واقعیت مکانیسم جامعه شناسانه ای است که عقاید مردم را با منافع مادی و معنوی آنان  پیوند میزند.  روابط صوری و مفروض فوق الذکر بقدری بی ثبات وغیرقابل پیشبینی هستند که گاه وارونه آنچه انتظار میرود را ببار می آورند.  اعتقاد به جبرمحض کالوینی  بجای خمودگی و یاس به شور ایمانی و اقتصادی میانجامد و در میان شیعه گروهی که به اتهام عدم اعتقاد به همین خاتمیت مورد گفتگوی شما از امت رانده شده اند (یعنی اسماعیلیه نزاری مذهب) در زمره لیبرال ترین و مرفه ترین فرق اسلام در می آیند.  این نهایت ایدآلیسم است که آراء را بخودی خود موجد واقعیت سیاسی و اجتماعی بدانیم.  تنها در نقطه و لحظه تلاقی ایده ها با منافع مادی و معنوی و با وساطت طبقات و اقشار اجتماعی است که مردم  معنای تاریخی آراء دینی را هجی میکنند.  این همان مفهومی است که ماکس وبر آن را "قرابتهای انتخابی" خوانده است. 

 حال بیائیم سراغ مهدویت که بنا به فرمایش جنابعالی به سبب فرض دوران طلائی آخر الزمان لاجرم حکومتهای تاریخی را قهقرائی و غاصب میداند و بر دموکراسی قلم بطلان میکشد.  این البته یکی از نتایج عملی مهدویت میتواند باشد.  بقول مرحوم شریعتی سربداران هم طور دیگری آنرا تعبیر کردند و خود آن مرحوم هم البته به نحوی دیگر.حالا  بیائید بپرسیم چگونه است که همین اعتقاد که تحت عنوان "مسیانیسم" در آئین مسیحیت راسخ تر و صریح تر از اسلام و تشیع نیزعنوان شده توانسته خود را با سکولاریسم وفق دهد؟   ببنیم متاءلهین مسیحی چگونه در این ره  فرس رانده اند و هجرت تقدس از تاریخ و رجعت محتوم آن در آخر الزمان را مجّوز حکومت سکولار در ایام نا محدود فترت دانسته اند.  حتی در اسرائیل که از آن در گفتار خود یاد کرده اید نیزاعتقاد به بازگشت منجی موعود یهود حکومت پایدار دموکراتیک آن دیار را از مشروعیت ساقط نکرده است.  پس باید آب را از آن سرچشمه نگاه مجدد به نحوه فهم متون مذهبی گرفت والحق که مشی شما تا این سخنرانی اخیر در سوربن نیز همین بوده است ( و امیدوارم توضیحات فراترتان سخنان اخیرشما را نیزدرراستای روشنگری های پیشینتان  قراردهد).  به همین منوال از مهدویت شیعه هم میتوان تاریخ مقدسی استخراج کرد که زمان غیبت را دوران  به خود وانهادگی و برهه مردمسالاری میشمارد و مسلمانان را از تشکیل حکومت تئوکراتیک اسلامی منع میکند.  لااقل این تفسیر همانقدر ممکن و محتمل است که تفسیر حداکثری برخی از مدعیان مهدویت در تهران.  معلوم نیست در مقابل کدام حمله خط شکن خصم دوستان سپر انداخته میدان تفسیر سیاسی تشیع را به فالانژیسم میسپارند و مقالات خود را به نقل قول از آنها در مورد رابطه اسلام و دموکراسی مشوه میکنند؟ 

 اگر همتایان مفهومی خاتمیت، مهدویت و ولایت در یهودیت و مسیحیت اصلاح شده  مانع دموکراسی نشده اند چه لزومی دارد که چنین سناریوئی را برای اسلام و تشیع بنویسیم و باصطلاح رایج "نفوس بد بزنیم؟"  چرا همان راه نقد بینش کلی به مذهب که به اصلاح مذهبی در مسیحیت و یهودیت انجامید را (که شما نیز تا کنون دنبال کرده اید) رها کرده به  وسوسه سراب پاکدینی  به بیراهه تفرقه مذهبی و دعوای تلخ و بی  حاصل شیعه و سنی بزنیم؟   اشکال اساسی در نحوه برداشت از اسلام و تشیع یا تسنن است نه اصل آن دین و این رویکردها.   بیائید به کار اساسی نگرش به قرآن و نبوت و معاد و امامت ادامه دهیم و تعیین ذات انگارانه (اسنشالیستی) اینکه کدامیک از ادیان و مذاهب در جهان انتزاع به ایدآلهای ما نزدیکترند را به قرینه سازان پندارانگار ارزانی داریم. ( واز خاطرهم نبریم که در ترازوی عقل جزوی اصول دین کمترازاصول مذهب پارسنگ نخواهند برد و باوربه نبوت و معاد آسانترازاعتقاد به ولایت وامامت نخواهد بود. و قس علی ذلک البواقی.)  

 باری بینش جامعه شناسی دینی منطق حاکم بر جهان را نه منطق نحوی بلکه منطق کشتیبان میداند و روابط بین باورها و نتایج اجتماعی آنها را نه بر اساس منطق کلامی (لوجیکال) بلکه بر اساس منطق اجتماعی (سوسیو-لوجیکال) ارزیابی میکند.  بیاد داشته باشیم که در این آوردگاه، گاه شرایط تاریخی و فکری چنین اقتضا میکنند که جنگجویانه ترین فرق صلح طلب، صلحجویانه ترین باور ها جنگجو، مردمسالارانه ترین افکار خود کامه و خودکامه ترین مرامها مردمسالار شوند.  کار اصلاح طلبان اسلامی امروز ساختن و پرداختن عدسی های جدید برای تدقیق در متون مذهبی با استفاده از تجربه مذهب ما بعد روشنگری در اروپاست.  سرمشق ما در ایجاد وفاق بین اسلام و سپهر فکری مدرن کوششهای نهضت "نقد اعلا " در مسیحیت پروتستانی، "رفرم عالی" درآ ئین یهود (بویژه  تلاشهای خاخامهای آلمانی از قبیل ذکریا فرانکل و ابراهم گایگر) و نیزجنبش منجربه اعلامیه "واتیکان دوم" در کلیسای کاتولیک است نه نهضتهای پاکدینانه (وجنگهای فرق مذهبی ناشی از آنها) که قرائن آنرا در قرون  شانزده وهفده اروپا وقرون نوزده وبیست ایران مییابیم.

 میدانیم که برخی  ناظرین غربی شما را ارسموس اسلام وبرخی دیگر لوتر اسلام خوانده اند.  به سبب ملاحظات مربوط به شرایط تاریخی و سیاسی ایران و نیز به اقتضای تعلقات اعتقادی و اجتماعی تعبیر نخست را بیشتر شایسته شما ونزیکتر به مصلحت ایران مییابم. 

 با معذرت از تصدیع و آرزوی توفیق روز افزون.

 محمود صدری

 
 

بازگشت به درباره دکتر سروش