| 
								
                                 خيام 
                                عباسي  
                                
                                
                                
                                Khayyam538@yahoo.com 
                                
                                سروش يكي از 
                                فعالترين روشنفكران مذهبي غير روحاني است كه پس از 
                                پيروزي انقلاب سال 1357 در ميان انديشمندان ايراني 
                                جايگاهي شايسته يافت. تسلط او بر فلسفه و منطق 
                                آناليتيك به همراه پژوهش در متون عرفاني ايراني ، 
                                او را در شمار مصلحان ديني در آورده است. سروش در 
                                فرداي پيروزي انقلاب و حتي قبل از آن ،محور عمدة 
                                مباحثش در برخورد با ماركسيستهاي –مخصوصأ – درون 
                                كشور خلاصه مي شد. اما مواجهة سروش با غرب، نه در 
                                پذيرش تمام غرب و نه در رد آن قابل طرح است. به 
                                زعم وي غرب يك كل است نه يك كلي . وحدت كل غرب ، 
                                اعتباري است و نه حقيقي و پرپيداست كه امور 
                                اعتباري بي وجود و بدون ماهيتاند. اما ” كل “ 
                                تجزيه و تغذيه پذير است . 
                                
                                
                                ”دو گونه غرب شناسي داريم .يكي 
                                اينكه ابتدا سرزمين و تاريخ و آرا و رسوم و هنرها 
                                و علم و فلسفه و تكنولوژي و رفتار مردم مغرب زمين 
                                را ، از خوب و بد ، درست و نادرست و محبوب و نا 
                                محبوب بشناسيم و راه برهان را بپيماييم ... و حكم 
                                انگيزه را از انگيخته جدا كنيم . راه دوم اين است 
                                كه 
                                
                                ] 
                                .... 
                                
                                [ 
                                ابتدا يك تعريف كلي بدهيم و بعد هم بگوييم غرب 
                                خارجي، تحقق آن مثال عقلي و بسط آن حقيقت نهايي و 
                                فرد آن ماهيت كلي است . ( سروش، 342- 341 : 1375) 
                                . 
                                
                                رويكرد سروش به 
                                مقولة فرهنگها را مي توان نقطة مقابل ” تهاجم 
                                فرهنگي“ ( رد فرهنگ غرب به كلي) از يكسو و ” 
                                غربزدگي“ تمام عيار از سوي ديگر دانست . اساسأ او 
                                فرهنگ غربي را يكي از سه ركن اساسي فرهنگ فعلي ما 
                                مي داند. طبق اظهارات سروش، فرهنگ ما از ” سه 
                                فرهنگ“ ملي( باستاني) ، ديني و غربي تشكيل شده است 
                                . او معضلي براي افكار فرهنگ ايراني ما نمي بيند و 
                                بر آن است كه مردم ايران پيش از مسلمان شدن ايراني 
                                بودند و دين و آداب و رسوم شان ايراني بود و در 
                                هنگام مسلمان ( و شيعه) شدن هم اين سيستم فكري 
                                اسلام را پذيرفتند اما باز هم ايراني ماندند و ” 
                                ايرانيت و قوميت ما در هاضمة فرهنگ ديني يا غربي 
                                هضم نشده و بسياري از آداب و رسوم پيشين قومي ما 
                                هم چنان زنده و جاري ماند ... “ .(سروش ،154 
                                :1377) . 
                                
                                به عقيده سروش ، 
                                ايرانيان دو بار در طول تاريخ با فرهنگ غرب مواجه 
                                شدند. دفعه اول در اوج شكوفايي و رونق تمدن فرهنگ 
                                اسلامي بود. بار دوم اما، در هنگامه مشروط خواهي 
                                ايرانيان بود و در اين مواجهه ، ما با صفت 
                                مسلمانان ايراني شناخته مي شديم . اين زمان، فرهنگ 
                                غرب مجهز به سلاح علم و تكنولوژي بود و فرهنگ و 
                                تمدن ايراني- اسلامي سخت در رنج و ناتواني. 
                                
                                اما فرهنگ ديني 
                                اسلامي ما به زعم سروش، داراي تاريخي يكهزار و 
                                سيصد ساله است . ايرانيان آن هنگام كه با فرهنگ 
                                اسلام روبرو و آشنا شدند ، آن را پذيرفته و بلكه 
                                آن را با جان و دل پرورش داده و تكاملش بخشيدند .” 
                                از آن پس، آداب و رسوم ، هنر،معماري، ازدواج 
                                ،طلاق،تعليم و تربيت ، تفريح و سرگرمي ،عزا و 
                                عروسي، كتاب و مدرسه و .... همه رنگ و ماهيت 
                                اسلامي به خود گرفتند“ . (همان –ص165) . 
                                
                                اما در درآمدن فرهنگ 
                                غربي در سلك فرهنگ ما ، سروش ترديد ندارد كه 
                                هيچكس” مقصر “ نيست . او برخورد بين اين دو فرهنگ 
                                را برخورد بين دو فرهنگ قوي و ضعيف و رنجور مي 
                                داند : 
                                
                                ” در هنگام آن 
                                مواجهه در ميان ما چه از فرهنگ قومي و چه از فرهنگ 
                                ديني جز ادب و عادت و سنت خشك چيزي باقي نمانده 
                                بود . بي خبري و بينوايي و جوع و جهل و جور بيداد 
                                مي كرد و اگر انديشمندي چند در ميان ما مي زيستند 
                                ، آنقدر نادان و مهجور بودند كه جرياني توليد نمي 
                                كردند و بدين سبب وقتي كه آن انديشه هاي پر رونق و 
                                آراسته و بزك كرده و از انقلاب فرانسه سر به در 
                                آورده و مسلح به سلاح علم و تكنولوژي وارد اين 
                                كشور شد، طبعأ بي هيچ مانع و مقاومتي راه خود را 
                                گشوده و به پيش رفت و اذهان بسياري را مسحور و 
                                مفتون خود كرد “ .( همان –ص161-160) . 
                                
                                به اين ترتيب ، سروش 
                                ورود فرهنگ غربي به كشور ما را نه جبر تاريخ مي 
                                داند و نه علامتي بر پايان يافتن دوره تاريخي ما 
                                .اين پذيرش را او معلول علتي مي داند كه در ” ضعف 
                                ما وقوت آنان“ خلاصه مي شود. از آن وقت كه ادبيات 
                                و افكار فلسفي و تكنولوژي غرب به ايران وارد شد، 
                                فرهنگ ايراني – اسلامي ديگر به حالت پيشين خود 
                                باقي نماند و“ مخصوصأ آداب و رسوم اين قوم ، جهان 
                                بيني و تلقي شان از زندگي و انتظارشان از انسان ، 
                                همه در ميان ما در آمد و جايگاه راسخي پيدا كرد.“ 
                                سروش تأسيس پارلمان ، نوشته شدن قانون اساسي، 
                                مدعاي حكومت مشروطه، استقلال قواي حكومتي و شيوع 
                                آزاديها در معناي غربي آن ( تسامح ديني و تساوي 
                                حقوق) را همه از نشانه ها و مظاهر ليبراليسم فرهنگ 
                                غربي مي داند . 
                                
                                اما سئوال سروش اين 
                                است كه ” هويت ما در گروه كداميك از اين سه فرهنگ 
                                است “ و” اساسأ منظور از هويت فرهنگي چيست؟ “ 
                                
                                ” آيا مجال و مجرايي 
                                براي داد و ستد فرهنگها وجود دارديا بايد پنجره 
                                هايشان را بر روي هم بسته نگه داشت .( سروش، 6: 
                                1375) . 
                                
                                در پاسخ به سوال 
                                اول، سروش هر سه فرهنگ را مقوم هويت ما مي داند و 
                                هويت فرهنگي ايران امروز را معجوني از اين سه مي 
                                داند. 
                                
                                مجال و مجراي داد و 
                                ستد نيز وجود دارد و نمي توان پنجره ها را بسته 
                                نگه داشت ،چرا كه ورود عناصر تمدن و فرهنگ غربي به 
                                لحاظ تسلط فعلي شان بر ديگر فرهنگها ،به مشابه 
                                ميهمان ناخوانده اي هستند كه چارهاي جز دعوتشان 
                                در درون سرا نداريم .اين وضعيت ضعف و زبوني فرهنگ 
                                ما را سروش” بحران هويت“ نام ميدهد و مدعي است .” 
                                يكي از راههاي مؤثر براي رهاي از “ بحران هويت“ كه 
                                از اهم معضلات و بلاهاي دوران ماست ، رهايي از ” 
                                بحران ذهنيت“ است، يعني روشنتر شناختن خود و ميراث 
                                فرهنگي خود و سر و سامان دادن به درون مايه هاي 
                                ذهن و بيرون آوردنشان از آشفتگي و فراهم كردن 
                                شرايط عيني و ذهني براي تسهيل آن خانه تكاني و 
                                ساماندهي .( همان – ص7) . 
                                
                                سروش بر آناني كه 
                                بدون تأمل و تدبر هويت ثابت فرهنگي اي براي خود 
                                ساخته و پرداخته و آن گاه ديگراني را دوست و دشمن 
                                خود مفروض گرفته اند ،خرده مي گيرد؛ چرا كه به 
                                عقيده وي ،آنها از ابتدا كيستي خود را مفروض 
                                گرفتهو آن گاه نتيجه آورده اند كه ” بر كدام هويت 
                                بايد باقي بمانند و با چه كس بايد بسازند يا 
                                بستيزند ، غافل از اينكه بايد خود را ساخت ... “ . 
                                
                                ترس و هراس از 
                                فرهنگهاي ديگر را سروش معلول دو امر مي داند : اول 
                                اينكه ،اين ترس به خاطر ” نداشتن هاضمه فرهنگي 
                                قوي“ است و دو ديگر اينكه، فرض ناصواب بر اين باشد 
                                كه هر فرهنگي يك كل تجزيه نشدني است . لذا پذيرش 
                                هر جزئي از آن كل، لاجرم به پذيرش كل منجر مي شود 
                                . 
                                
                                وي تهاجم فرهنگي را 
                                نيز دچار شده به ابهام مي داند . اين ابهام از يك 
                                سو ناشي از خود واژه فرهنگ است كه سروش آن را از ” 
                                اسرار آميزترين مقولات عالم“ مي داند و ديگري هم 
                                غرض سياسي نهفته شده در وراي اين تعبير. از لحاظ 
                                جامعه شناختي نيز بررسي اين پديده را دچار مشكل مي 
                                بيند چرا كه ”در مفهوم تهاجم قصد و توطئه است، در 
                                حالي كه جامعه شناسي به بررسي عواقب ناخواسته 
                                افعال مختارانه فاعلان اجتماعي مي پردازد. هم 
                                چنانكه فرهنگ هم محصول ناخواسته و طراحي ناشده 
                                برخورد گرايشها و خواسته ها و كرده هاي توده هاي 
                                مردم است .( سروش ، همان –ص8) . 
                                
                                سروش البته، بيش از 
                                آنچه بايد ، بر گذشته فرهنگ ما تأكيد دارد و معتقد 
                                است كه مسلمين زماني در اوج عزت بودند و اينكه در 
                                حضيض ذلت و انحطاط گرفتار آمده اند و آن اوج و 
                                صعود را هم مرهون هاضمه قوي فرهنگي مي داند كه 
                                اينكه مي بايد و نيست . او يكي از مهمترين علتهاي 
                                اين انحطاط را ارائة پاسخهاي منحط و قديمي به 
                                سؤالات جديد مي داند و براي نمونه ، از حكومت 
                                شوروي سوسياليستي نام مي برد . 
                                
                                منابع : 
                                
                                 سروش-1375 – ”تفرج 
                                صنع“ –صراط . 
                                
                                سروش- 1377- ” راز 
                                داني ، روشنفكري و دينداري“ –صراط . |