www.drsoroush.com

 

عبدالکريم سروش

 
     
 

بازگشت به صفحه اصلی 

 20  خرداد 1386

 

فيلسوف حاشيه‌نشين

اندر باب نقش سروش در ماجراي انقلاب فرهنگي

رضا خجسته‌رحیمی

 

طنز روزگار است كه عده‌اي از ميان تمامي دست‌اندركاران و اعضاي ستاد انقلاب فرهنگي، تنها نام عبدالكريم سروش را به‌خاطر مي‌آورند، مردي كه از قضا بسيار زود فاصله خود با نزديكان و همكاران را دريافت، جامه استعفا برتن كرد و عطاي آن ستاد را به لقايش بخشيد، از متن حكومت به حاشيه رفت و در حاشيه‌نشيني نيز نه‌تنها ابواب رحمت را به روي خود بست كه پذيراي تيرهاي بلا شد و نه‌تنها قدر نديد كه زجر ديد و نه‌تنها از دانشگاه اخراج شد كه از مملكت نيز خارج گشت و رحل اقامت نه در فرهنگستان كه در فرنگستان گزيد.

اين سرنوشت مردي است كه از اولين اعضاي ستاد انقلاب فرهنگي بود و امروز از قضا عده‌اي بار آن انقلاب فرهنگي را بر دوش او مي‌گذارند و چشم بر ديگر واقعيات و چهره‌هاي آن انقلاب فرهنگي مي‌بندند تا نام سروش بيشتر به چشم‌ها آيد. منتقدان سروش اما جالب آنجاست كه از حضور او در انقلاب فرهنگي و حتي پاكسازي‌ها مي‌گويند، بي‌آنكه مثالي بياورند و از نگاه تند و تيز او خبر مي‌دهند، بي‌آنكه ناقل نكته‌اي از سخنان او باشند. از نقش او سخن مي‌گويند، بي‌آنكه از نقاش سخني بگويند و بدين‌ترتيب آيا نقش‌ها از آن جنسي نيست كه بر آب زده مي‌شود؟

واقعيت آن است كه حاشيه‌نشيني سروش نه از آن زماني آغاز شد كه او از شوراي عالي انقلاب فرهنگي استعفا داد؛ در اولين جلسه آن در سال 1362، كه او از ابتداي عضويتش در ستاد انقلاب فرهنگي نيز حاشيه‌نشين آن جمع بود.

دانشگاه‌ها تعطيل شده بود و انقلاب فرهنگي آغاز كه باهنر با او تماس گرفت و از قصد خود براي معرفي فيلسوف جوان به امام براي عضويت در ستاد انقلاب فرهنگي خبر داد كه هرچه نبود سروش كتاب «تضاد ديالكتيكي» را نوشته بود، كتابي كه با تحشيه‌هاي تحسين‌آميز مطهري همراه شده بود و رجايي نيز كه در زندان آن را خوانده بود، توصيفي چنين از آن داشت: «كتاب تو در زندان به ما رسيد و آبي بود كه روي بسياري از آتش‌ها ريخت و بچه‌هاي مسلمان را به سلاح تازه‌اي مسلح كرد.»

تا اينجاي كار، مشكلي نبود كه سروش چهره‌اي معتمد بود و آنچنان معتمد بود كه در دوران اقامتش در انگلستان، بهشتي هزار پوند پول براي كمك به مراكز شيعيان در بريتانيا را در دستان او بگذارد. حاشيه‌نشيني سروش از آنجايي آغاز شد كه او – چه بسا به توصيه بهشتي – به عضويت در ستاد انقلاب فرهنگي درآمد. واقعيت آن بود كه عضويت سروش در ستاد انقلاب فرهنگي نه بر مبناي طرحي پيشيني و حساب و كتاب‌هاي سياسي صورت گرفته باشد كه او در ميان شش عضو ديگر ستاد انقلاب فرهنگي – حسن حبيبي، شمس آل‌احمد، جلال‌الدين فارسي، باهنر، رباني‌املشي و شريعتمداري – تنها حسن حبيبي را پيشتر ديده بود، آن هم يكبار در پاريس.

طنز روزگار بود كه سروش اگرچه جوان‌ترين عضو ستاد انقلاب فرهنگي بود، اما رفتار و گفتار او ميانسالانه‌تر از رفتار و گفتار ميانسالان عضو آن ستاد بود و اگر در آن جمع هر يك عضو حزبي بودند و وابسته به جرياني در جمهوري اسلامي، اين تنها سروش و شمس آل‌احمد بودند كه كمتر رابطه‌اي با گروه‌هاي خارج از ستاد داشتند، آنچنان‌كه يكبار شمس‌ آل‌احمد در گوش سروش خوانده بود كه: «ما تنها دو عضو اين ستاديم كه وابسته به احزاب نيستيم و چه تنهاييم.»

اينچنين بود كه يك چندي بعد شمس آل‌احمد از آن ستاد كناره گرفت و سروش اما حكمش به ماندن بود و حاشيه‌نشيني در آن ستاد؛ چه آنكه او حتي دوبار استعفاي خود را تقديم رهبر انقلاب كرده بود و با اين حال، استعفایش به تاييد ایشان نرسيده بود.

سروش حاشيه‌نشين آن ستاد بود، چه آنكه اگر همگان از انقلاب فرهنگي سخن مي‌گفتند او از «انقلاب آموزشي» سخن به ميان مي‌آورد و فرياد مي‌زد كه انقلاب‌ها به اراده و اختيار نيستند و از همين‌روي، انقلاب «نمي‌توان كرد» بلكه انقلاب «مي‌شود».

فيلسوف حاشيه‌نشين ما حتي در ميانه آن گردابي كه همگان از اسلامي‌كردن علوم سخن مي‌گفتند – سال 1360 – سخني گفت كه دردسرساز نيز شد. او در گفتاري از «وحشي و بي‌وطن» بودن «علم» سخن گفت تا نشان داده باشد كه علم ايراني و غربي يا اسلامي و مسيحي نداريم. سخنان او آنقدر بيگانه با آن فضا بود كه نشريه «دانشگاه انقلاب» و دانشجويان تندرو در نقد او مقاله نوشتند و منتشر كردند و از «علم انساني – اسلامي» به دفاع برخاستند.

منتقدان از جاي برخاسته بودند و از همين‌روي، سري نيز به مجلس زدند و از فيلسوف جوان به نمايندگان و كميسيون آموزش عالي پارلمان شكايت بردند. بدين‌ترتيب بيراه نيست اگر امروز عبدالكريم سروش مي‌گويد: «از همان موقع بنده را آدمي سم‌دار و دم‌دار و نامحرم و بيگانه محسوب مي‌كردند.» داستان منازعه و مباحثه سروش و منتقدانش به بيت رهبر انقلاب نيز رسيده بود كه يكبار فيلسوف جوان و بهشتي در محضر امام به مباحثه با يكديگر نشسته و در نقد همديگر سخن گفتند. بهشتي در دفاع از اسلامي‌كردن علوم و سروش در مخالفت با آن.

و اين داستان آنقدر دامنه‌دار شد كه به توصيه امام، اعضاي ستاد راهي پايتخت مذهبي ايران – شهر قم – شدند و با اعضاي جامعه مدرسين به گفت‌وگو نشستند و سروش آنقدر صراحت داشت كه وقتي آيت‌الله اميني در آن ديدار پرسيد كه «چطور مي‌خواهيد به دانشگاهيان تقوي بياموزيد؟» بگويد: «به قول سقراط، تقوي آموختني نيست.» و اين داستان آنقدر دامنه‌دار بود كه جامعه مدرسين، آيت‌الله مصباح و مدرسه باقرالعلوم را به نمايندگي از خود معرفي كردند و ستاد انقلاب فرهنگي نيز احمد احمدي را، تا كه آنها به گفت‌وگو بنشينند و دوايي بر اين درد بيابند و جامه اسلامي بر تن علوم كنند و اين جلسات آنقدر كم‌حاصل بود كه احمد احمدي – مردي كه به عضو مادام‌العمر شوراي عالي انقلاب فرهنگي تبديل شده است – از اين نمايندگي استعفا دهد و بگويد: «با آقاي مصباح يزدي نمي‌توان سخن گفت.» اين داستان آنقدر بي‌سرانجام بود كه چندي بعد اكبر هاشمي‌رفسنجاني در گوش سروش و اعضاي ستاد انقلاب فرهنگي از بي‌سبب‌بودن مراجعه آنها به جامعه مدرسين سخن گفت.

اين اما تمام ماجراي حاشيه‌نشيني فيلسوف جوان نبود كه اين داستان برگ‌هايي ديگر نيز داشت. سروش بارها گفته است كه ستاد انقلاب فرهنگي آنگاهي تشكيل شد كه دانشگاه‌ها بسته شده بود و پس از آن نيز چه بسيار كه او از ضرورت بازگشايي سريع‌تر دانشگاه‌ سخن مي‌گفت و مخالفت‌ها با او نمايان مي‌شد. دانشجويان انقلابي از يك انقلاب فرهنگي طولاني سخن مي‌گفتند و يكبار كه او به همراه شريعتمداري – ديگر عضو ستاد – راهي شيراز شده بود، اين تفاوت ديدگاه نمايان شد، آنگاهي كه سروش از لزوم بازگشايي محدود دانشگاه براي ادامه تحصيل دانشجوياني كه واحدهاي درسي كمي از آنها باقي مانده، سخن گفت و در مقابل، رئيس دانشگاه شيراز – مصطفي معين – چنين گفت: «اين كار اگر خيانت نباشد، دست‌كم غفلت است.»

داستان بازگشايي دانشگاه و نظرات آن عضو حاشيه‌نشين آنقدر پر دامنه شده بود كه او يكبار نزد رهبر انقلاب رفت و با تاكيد بر ضرورت بازگشايي دانشگاه‌ها، اين اقدام را خارج از توان خود خواند. چه آنكه در چنان شرايطي سخن گفتن از بازگشايي دانشگاه، مترادف با سازش‌كاري بود و غير انقلابي بودن. اينچنين بود كه سروش از آيت‌الله خواست تا خود از ضرورت بازگشايي دانشگاه سخن بگويد و چنين نيز شد. سخن در كلام رهبر انقلاب منعقد شد و مسير بازگشايي دانشگاه‌ها هموار.

عبدالكريم سروش، عضو حاشيه‌نشين ستاد انقلاب فرهنگي همچنين معتقد به تصميم‌گيري در پشت‌ درهاي بسته ستاد نبود و اينچنين بود كه پيشنهاد داد اعضاي ستاد به دانشگاه‌ها بروند و با اساتيد به گفت‌وگو بنشينند. او به همراه اعضاي ستاد يكبار به دانشكده ادبيات رفت و يكبار به دانشكده حقوق. باري به دانشكده علوم رفت و باري به دانشكده داروسازي. سروش اما در اجراي اين ايده نيز آنقدر تنها بود كه در نهايت و در آخرين ديدار تنها او مانده بود و شريعتمداري، بي‌همراهي ديگر اعضاي ستاد. عبدالكريم سروش در نهايت نيز با تشكيل شوراي عالي انقلاب فرهنگي، تنها در اولين جلسه آن شورا بود كه حاضر شد تا از حضور در آن جمع خداحافظي كند.

سروش - آنچنان‌كه خود مي‌گويد – نقشي در پاكسازي‌ها نداشت: «ما اعضاي كميته‌هاي پاكسازي دانشگاه‌ها را حتي نمي‌شناختيم.»

او همرنگ جماعت نشده بود و گويي اين كافي بود تا در ساليان بعد، خود مشمول پاكسازي شود و داستان حاشيه‌نشيني‌اش تكميل.
 

 

 

منبع

      

بازگشت به درباره دكترسروش