به بهانه نامه دکتر سروش به خاتمی

در ميانه اين طوفان،...

بابك داد

 

 

Babakdad1@yahoo.com

اين روزها انتقاد كردن از سيدمحمدخاتمي، خيلي آسانتر از حمايت يا همدلي با او يا حداقل "درك شرايط" اوست. امروزه خيلي راحت ميتوان با انتقاد از خاتمي، بر موج احساسات مردمي خسته و عصبي سوار شد. طبيعتا" منظورم نه مخالفان، بلكه برخي اصلاح طلبان يا روشنفكراني است كه با انتقاد از خاتمي، وي را مقصر ناكاميها مي دانند و در اين انتقادات، گاهي دچار تندي و جفا مي شوند و برخي از آنان هم، از اين انتقادات براي افزايش محبوبيت خود، محاسباتي كرده اند. اما در اين ميان، گاهي نامه شخصيتهاي روشنفكري مثل دكتر عبدالكريم سروش،چنان از استهزاء و كنايه و عصبيت سرشار است كه هر چه بيشتر در آن نامه دقت مي كنيم،كمتر نشاني از"راهگشايي" و "نخبه گرايي"ميتوان ديد.

منتقدان آقاي خاتمي، مي گويند كه او، بسياري از انتظارات يا وعده هاي انتخاباتيش را عملي نكرده است. برخي معتقدند كه رئيس جمهوري با اصرار بر روشهاي تسامح آميز، موجب تجري مخالفان اصلاحات شده است. در اين ميان، برخي متاسفانه با هجوم به"شخصيت"خاتمي، انصاف و جوانمردي را به حاشيه رانده و قضاوت درباره عملكردهاي رياست جمهوري را با تخطئه خصوصيتهاي شخصيتي خاتمي خلط و فضاي نقادي را آلوده كرده اند. در اين ميان، حساب موج سواراني كه مي خواهند با انتقاد و تخطئه خاتمي، محبوبيتي براي خود دست و پا كنند، البته جداست. اما چرا از شخصيتهاي متفكري مثل دكتر سروش، چنين نامه هاي استهزاآميز و سرشار از عصبانيت منتشر مي شود؟ در ميان سطرهاي نامه دكتر سروش، عصبيت و بنيان كني توام با استهزاء موج ميزند و در عوض، جز توصيه بر استعفاء خاتمي (كه تازه آن را هم دير و بلااثر ميدانند!)، هيچ راه عملي و روشنگرانه اي براي برون رفت از اين اوضاع ديده نمي شود. بي آنكه تصويري از نتايج اين استعفاء بدست دهند و هزينه و فايده آن را در ابعاد ملي و كلان آن تشريح نمايند. آنچه باقي مي ماند به قول ايشان صرفا" يك "نعره نوميدانه" است.معلوم نيست اگر در بحرانها و ناهمواريها، روشنفكران و نخبگان هم بجاي ارائه راهكار، به سردادن نواي نوميدي بپردازند،پس چه زمان بايد به مسئوليتهاي خويش در رهبري فكري جامعه بپردازند؟ كه از اين واقعيت تلخ مي گذريم تا از اصل مطلب دور نشويم.

واضح است كه آقاي خاتمي "در مقام رياست جمهوري"، ضعفها و ايرادهايي داشته و دارد، كه خود وي نيز به برخي از آنها اذعان دارد. اما درباره انتقادات و اهانتهايي كه اين روزها به"شخصيت" ايشان مي شود، جاي سئوال جدي وجود دارد. لازم است در اين اوضاع شلوغ و در ميانه اين طوفان كه به فرموده مولا علي(ع)ميان حق و باطل برپاست، حقيقت را گم نكنيم و موضع منصفانه را از دست ندهيم و بازي خورده اين طوفان بلاخيز نشويم. به خصوص در موضع يك تحليلگر يا روشنفكر يا اصلاح طلب، بايد بتوانيم از وراي اين گرد و غبارها، گوهر حقيقت را از باطل تشخيص دهيم و آن را به مردم بنمايانيم و دچار اشتباهات فاحش تاريخي نشويم. چرا كه آبروي ما، در گرو تشخيص و انتخابهايي است كه در زمانه خود صورت ميدهيم. اين گرد و غبار بين حقيقت و باطل، طوفاني دائمي است و "اصل انتخاب"، تقدير همه نسلها و همه عصرهاست. در اين بين، مسئوليت نخبگان و روشنفكران،سنگين تر و تاريخي تر از عامه مردم است.

***

هرگز نمي توان با "همه" كارهاي يك رئيس جمهوري يا با "همه" تصميمات او موافقت داشت يا آنها را كاملا"و دربست، صحيح دانست. بخصوص اگر پذيرفته باشيم كه او يك بشر است و مي تواند در اندازه هاي بشري، "جائزالخطا"باشد. رئيس جمهوري هم مانند همه ما، يك انسان محدود با روشها و سليقه هايي محدود است كه ممكن است در مواردي، حتي با همسر يا فرزند و برادر خويش هم، مطابقت"صددرصدي"نداشته باشد. و اين واقعيتي، كاملا"پذيرفتني است. لذا براي نقد عملكرد "خاتمي ِرئيس جمهور"، نبايد خاصيت بشري وي را از نظر دور داشت. بايد آدميان (در اينجا رئيس جمهور خاتمي) را در قالب يك بشر ببينيم ، بشري كه هم آرزوهاي بسيار دارد و هم ناتوانيهاي بسيار. بشري كه هم عاطفه و احساس دارد، هم عصباني مي شود، هم گاه گاهي خشمگينانه تصميم مي گيرد و هم شايد پشيمان شود و هم ممكن است تصميم غلط و عجولانه بگيرد. گاهي انتخابهاي غلط هم مي كند و گاهي هم محاسباتش درباره كارها و آدمها، اشتباه از آب درمي آيند و گاهي در خلوت خود، غبطه زمان از دست رفته اش را ميخورد و گاهي بر محدوديتها و ناتوانيهاي بشري خود گريه ميكند! او انساني است كه تمامي خصوصيات بشري را كم و بيش دارد. گرچه بنابر گزينش مردم در انتخابات، او براستي گزينه بهترين و كاملترين بود و ميليونها تن او را "بهترين گزينه" تشخيص داده اند. مهم آن است كه مردم در دوم خرداد76، با "مجموعه شخصيتي" آقاي خاتمي براي احراز رياست جمهوري موافقت كردند و بر "نظرها و آرا و مصالحي" كه او تشخيص ميدهد، صحه گذاشتند و همين انتخاب را با آرايي قوي تر و بالاتر در 18خرداد80(همين 2سال قبل) مورد تاكيد قرار داده اند.

با اين حال؛ بديهي است كه ما از همه شرايط و امكانات "خاتمي ِرئيس جمهور" در خلال انجام مسئوليتها و تصميم گيري هايش مطلع نيستيم. لاجرم قضاوت درست و دقيقي هم نخواهيم داشت از اينكه در قضاياي گوناگون، او چگونه تصميمي اتخاذ كرده؟ آيا تصميم "ممكن"را گرفته يا "بهترين" تصميم را؟ ناچار بوده يا مخير؟ قيد و بندهايش چه بوده است؟ در پشت پرده هاي هزارتوي سياست، "معامله" كرده يا "اغماض" به خرج داده؟ ما نماي بيروني تصميمات رئيس جمهوري را مي بينيم و آنهم با فاصله اي، كه شايد خيلي دور باشد! و از علل دروني تصميمات و عملكردهايش بي خبريم. گرچه بالاخره مثل همه رازهاي بزرگ ديگر، تاريخ همه اين چيستي ها را نيز فاش خواهد ساخت. اما تا آن زمان كه پرده برافتد، تحليلگران و نخبگان ما، نمي توانند از نقد اعمال و گفتار آقاي خاتمي دست بردارند و منتظر داوريهاي تاريخ بمانند. اين درست. ليكن آيا ما مجازيم به بهانه نقد رئيس جمهوري، شخصيت او را تخطئه كنيم و كم اطلاعي مان از نماي دروني تصميمات آقاي خاتمي را، با نقد خصوصيات شخصيتي او جبران نماييم؟ آيا اينگونه قضاوت صحيحي بدست خواهيم داد؟در اين ميان، مسئوليتهاي روشنگرانه منتقدان، در مقام يك روشنفكر ديني چه مي شود؟ آيا يك روشنفكر نبايد چند پرده پيشتر و جلوتر از آحاد جامعه، پرده هاي ناخوانده را نيز بخواند و تحليلي دقيق و مشكافانه بدست دهد؟ پس چرا در اين هياهو، يك روشنفكر بابت تعطيل شدن دفاتر انتشاراتي اش،عصبي و نامه كنايي و استهزاآميزي مي نگارد و رئيس جمهور را "سيد خنده رويي" مي نامد كه بر اميدها "مهر خاتمت زده"! و به "فرصت سوزي و قدرناشناسي" متهمش سازيم؟ ديگري، راي خود را از خاتمي "پس مي گيرد"! و آن ديگري، بي هيچ تعهدي نسبت به فرداي پيش رو، بر استعفاي رئيس جمهور اصرار مي ورزد؟ چرا هيچكدام "مسئولانه"نمي گويند چه راهكاري براي دوران بعد از استعفاي خاتمي سراغ كرده اند؟ چرا خود را نسبت به ارائه راه براي برخورد با بحرانهاي بعدي، متعهد نمي دانند؟چرا هيچ طرح و نقشه روشني براي آن رخدادهاي محتمل ارائه نمي كنند؟ آيا روشنفكران هم مانند افراد كم اطلاع يا عوام، معتقدند جامعه بعد از آتشي بزرگ، ققنوس وار سر از خاكستر برخواهد آورد و خودبخود يك جامعه مدني از دل خاكسترهايش شكل خواهد گرفت؟ آيا آنها مجازند مثل عموم افراد عصباني يا ناراضي، فقط نسخه "تخريبي" و سلبي ارائه دهند؟ پس وظيفه روشنفكري آنها چه مي شود؟ وظيفه "ايجابي" و روشنگرانه آنان در قبال جامعه چه مي شود؟ چه كساني از كنار رفتن خاتمي آسيب مي بينند؟ و چرا روشنفكران ما نبايد نسبت به جريانات بعدي، مسئولانه بيانديشند؟

***

روشن است كه رئيس جمهوري بايد"ترجمان"مطالبات و خواسته هاي مردمش باشد و با "روشهاي خودش"اين مطالبات را بستاند؟پس چرا برخي از ما اصرار داريم رئيس جمهوري،"ترجمان آرزوهاي ما" باشد و مطابق "روشهاي ما"عمل كند؟آيا او بايد"سوپرمني"باشد با شجاعتي افسانه اي و نيرويي لايزال،كه همه مطالبات فروخفته اين سالها را با حركت جادويي خود بازپس گيرد؟آيا او فقط بايد با "سليقه و روش ما"،مطالبات مردم را درخواست كند؟ مگرنه آنكه مردم با انتخاب خاتمي به اين مقام،از او خواسته اند كه با سليقه و روشهاي خاص خودش،مسئوليتهايش را انجام دهد و خواسته هاي مردم را با نوع گويش اصلاح طلبانه و مسالمت جويانه اش ترجمان كند؟اتفاقا" و برخلاف نظر منتقدان عصبي،اقبال كنوني خاتمي در ميان اكثريت مردم،همچنان نشانه تاكيدي بر همان"انتخاب عمومي"است كه"مجموعه شخصيتي خاتمي"حائز آن شرايط است.فقط با عقب رفتن پرده هاي حقيقت،مي توان شرايط و امكانات خاتمي در مقام رياست جمهوري را دانست و از عملكرد او ارزيابي درستي كرد.والا هر كسي از ظن خود،ميتواند خاتمي را متهم كند و به اندازه جمعيت كشور،درباره عملكرد او ميتوان داوري كرد.

آيا يك روشنفكر و نويسنده يا تحليلگر،مجاز است عوامانه مطلب بنويسد.آيا او حق دارد به محض "گرفتن تركش"به خود يا تهديد منافعش،ناگهان فرياد برآورد و نسخه هاي خطرناك و بي عقبه اي بنويسد كه معلوم نيست چه سرنوشتي براي كشور رقم خواهد زد! روشنفكر و تحليلگر مسئول،آيا بايد بر موج احساسات و عصبانيت بخشهايي از مردم سوار شود و مطابق خرسندي يا عصبانيت آنها به نقد يك دوران مهم نظير دوران اصلاحات بپردازد و آيا با تكيه بر عصبيت،مجازست آدرس اشتباه نشان مردم بدهد. صرفنظر از اينكه در كارنامه مديريتي و كاري(نه تئوري) همه ما ممكن است نقاط قابل تامل و سئوالي وجود داشته باشد.

با بررسي منصفانه امكانات خاتمي،مي توان عملكردهايش را داوري كرد،نه بر اساس سليقه هايمان يا خواسته هايي كه داشتيم و محقق نشده اند،و نه براساس اصابت تركشهايي كه دامان ما را گرفته اند.والا همين داوري عصبي و اتهام آميز،يقه ما را نيز خواهد گرفت و ما نيز مورد سئوال قرار مي گيريم كه چه مقدار از كارها و مسئوليتهاي حال و گذشته خودمان را دربست تاييد مي كنيم كه از يك بشر ديگر بتوانيم چنان انتظاري داشته باشيم؟ آيا مي توانيم ادعا كنيم كه همه انتخابها و تصميماتمان درست و حساب شده بوده اند؟بالاتر اينكه بر فرض درستي انتخاب و تصميمات، آيا مي توانيم مدعي شويم كه به همان نتايجي رسيده ايم كه منطقا" انتظارشان ميرفته؟بدون هيچگونه داوري درباره نقش دكتر سروش در جريان"انقلاب فرهنگي"و شورايعالي انقلاب فرهنگي،آيا ايشان قادر هستند همه مسائل آن دوران را متقبل شده و به سئوالات و انتقادات جدي درباره روند پاكسازيهاي گسترده دانشگاهها در آن دوران پاسخ دهند؟ همه ما اينگونه ايم.محدود و جايزالخطا و قابل نقد.

ما بارها بدليل حفظ يك مصلحت يا رابطه يا منافع و مال،چيزهاي ديگري را قرباني مي كنيم.آيا خود من،همه كارهايم،شغلم،تحصيلم ،ازدواجم و زندگيم و بخصوص تصميمات مديريتي و حساسم را صحيح و قابل دفاع ميدانم؟و آيا همه تصميمهاي من، از روي آزادي كامل و تماما" دلخواهم اخذ شده اند؟آيا هيچ حسابگري و نقشه و معال انديشي نمي كنيم؟ اگر چنين است،آيا حق داريم يك انسان ديگر را "فوق بشر و سوپرمن" بدانيم و همه"خواسته هاي تاريخي" يك ملت را از او مطالبه كنيم؟ آيا مجاز هستيم خاتمي را يك سوپرمن بدانم كه بايد در كمال آزادي از هر قيد و بندي، انتخابهاي كاملا" درستي(آنهم درست از نظر"من"!) انجام بدهد و هر آرماني را كه مردم ما در يكصدسال گذشته آرزو داشته اند، در عرض چندسال بيافريند و خلق كند؟ اگر من هم بشري ناتوانم(كه هستم)،و اگر اين ناتواني جزيي از سرشت بشري ماست(كه هست)،پس آيا حق دارم همه شجاعتها و تهور اساطير تاريخي را از يك رئيس جمهور كه در درجه اول،يك بشر است،طلب كنم؟و تازه آن هم در عرض يك دوران 4 يا 8 ساله؟آيا مجازيم اگر خاتمي را رئيس جمهور موفقي نيافتيم،چشم بر دلايل و علتهاي اين قضيه ببنديم و "شخصيت"او را متهم و ريشخند نموده و مورد اهانت قرارش دهيم؟

 به جاي اين عصبيتها كه شائبه جاه طلبي فردي از آن ميرود،چرا به مسئوليتهاي خويش بي توجهيم؟چرا توجه مردم را به مسئوليتها و وظيفه هاي فردفرد جامعه براي تحقق آرمانهاي بزرگ معطوف نمي كنيم؟چرا بجاي روشنگري،بدنبال يك مقصر (و از قضا مظلومترين) هستيم تا فلكش كنيم؟ پس مسئوليتها و وظايف روشنفكران ما چيست؟و آيا به همه وظايف خويش عمل كرده ايم؟مسئوليت يك روشنفكر و تحليلگر،آيا موشكافي اين نسبتها و ترسيم آينده اي زيبا و قابل حصول براي يك جامعه نيست؟اگر روشنفكران هم فقط به سردادن "نعره نوميدانه" مبادرت كند،كه ما ميليونها روشنفكر داريم.زيرا در تاكسي و اتوبوس و خيابان،از اين ناله و نعره ها بسيار شنيده مي شود!

از منظر بشري، همه ما بالاخره بشريم و "آدم،آدم است". اشكال اول اين بود كه آقاي خاتمي را يك فوق بشر و منجي افسانه اي فرض كرديم. بعد گمان كرديم فقط با خلق حماسه دوم خرداد76 و راي ما،ديگر مسئوليتهاي ما تمام شده و كافي است برويم و منتظر باشيم تا از فردا،جامعه مدني و ساير شعارهاي خاتمي، با معجزه اي عملي شوند.انگار با راي خود،"كليد طلايي"شهري را به او داده ايم و متوقع بوديم كه او "بايد"بتواند،با معجزه اي،درهاي بهشت را به رويمان باز كند.و اينك در قضاوتهايي ناروا، از اين واقعيت مهم غفلت كرده ايم كه بار سنگيني بر دوش خاتمي نهاده ايم.

خاتمي هم بايد يك مدير اجرايي مي بود و هم يك مصلح و مربي اجتماعي! او هم بايد جامعه اي را براي رسيدن به آرمانهايش،تربيت ميكرد و هم در جزيي ترين امور اجرايي،از او توقع مديريت و اعمال قدرت ميرود.اينگونه خاتمي در ميان دو طيف نهاديم كه فاصله اش،از كران تا به كران است!از بودجه نويسي و رفع بيكاري و مبارزه با قاچاق و مخدر بگيريد تا برچيدن ارعاب و فشارها و مبارزه با محافل خودسر!خاتمي هم بايد دائما"در كلاس جامعه،تبليغ قانونگرايي و رعايت كرامت انسانها را بكند و هم مواظب نرخ ارز و مبارزه با رانت خواران و ... باشد. (اخيرا"غير از آقاي سروش كه از خاتمي گلايه دارند كه چرا در مورد بسته شدن موسسه"صراط"و"معرفت"سكوت كرد،عده اي هم او را شماتت مي كنند كه چرا اجازه داده لاله و لادن عزيز توسط فلان پزشكان در سنگاپور جراحي شوند؟!) انصاف بدهيد كه انسان فقط بايد يك "سوپرمن"باشد تا در هر دو اين عرصه هاي "مديريتي"و"تربيتي"كارنامه بي نقص و صددرصد قبولي از خود برجاي بگذارد.بخصوص با پيچيدگي هاي جامعه ما،كه هنوز خيلي از زوايايش را نمي شناسيم.

به غير از عده اي كه سهم خويش را پرداختند،خاتمي را براستي تنها گذاشتيم و براي اندك همراهي خود با اصلاحات،قيمتهاي گزافي نهاديم و به مجرد آنكه او را همراي و هم سليقه با خود نيافتيم،با انواع افترا و اهانت و استهزا،او را بمباران كرديم.بي آنكه بپذيريم كه خاتمي براي "تربيت" و "مديريت همزمان" يك جامعه چنين تشنه و جوان و كم حوصله،بسيار بيش از اينها به ياري و همراهي و كمك نياز دارد.خوش باورانه نشستيم و بي آنكه چندان به مسئوليتهاي مهم خود در برپايي يك جامعه مدني توجهي بكنيم،خاتمي را براي اثبات شعارهايش واگذاشتيم.و ندانستيم كه حماسه اي كه يكروزه ايجاد شود، روز ديگر خواهد مرد و هيچ معجزه گري نمي تواند جامعه بشري را مرفه و برخوردار و برابر و پويا كند.كه "ان الله لايغيروا ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم."

برخي از ما گاهي چشمان خود را به روي واقعيتهاي بشدت بديهي و خطيري مي بنديم و فقط بر نظر خود پا مي فشاريم. اين لجاجت،البته زيبنده يك روشنفكر يا تحليلگر نيست كه بي نگاهي به همه ملزومات داوري، دست به قلم ببرد و نقدش را از منطق و دليل بي نياز بداند. بايد متاسف بود از اينكه در برخي گفته ها و نوشته ها،"شخصيت خاتمي"مورد اهانت قرار مي گيرد،نه "عملكردش"؟(و تازه همان قضاوت يكسويه هم مبتني بر حقايق نيست و بيشتر عصبي و تخليه هيجاني است!) اين قضاوتها متاسفانه از سوي نويسندگان و روشنفكراني رخ ميدهند كه همه آبروي علمي شان را از استدلالها و منطق نقدهايشان بدست آورده اند،نه از فحاشي و اهانت و موج سواري.بخشي از جامعه روشنفكري ما،بي توجه به مسئوليتهاي ناكرده خود،توقع دارند خاتمي در دوران اندك فعاليت خويش،بر همه رانتجويي ها،رفتارهاي مستبدانه،قانون گريزيها و قانون شكنيها و هزاران بيماري ديگر "مهر خاتمت"بزند!مردم عادي هم توقع دارند در همين مدت،خاتمي بر بيكاري و فقر و تبعيض و فسادهاي اجتماعي و اقتصادي،مهر پايان بزند.از كدام دولت زميني و بشري،توقع چنين معجزاتي در يك دوران 4 يا 8ساله مي توان داشت؟ چرا روشنفكران ما،بدون نياز به اينكه لحظه اي درباره امكانات محدود يك رئيس جمهور و دوران تصديش تامل كنند،چنين عصباني و خشمگين، سخن مي گويند و نامه مي نگارند؟ چرا قانونگرايي خاتمي را به ترسويي او ترجمه مي كنند؟تسامحش را به حساب ناتواني مي گذارند؟ حذر كردنش از درگيري را به جبن و ناتواني تعبير مي كنند؟ هيچ پرسيده ايد چرا رعايت قانون رانندگي و بستن كمربند ايمني يا توقف پشت چراغ قرمز،در ميان مردم ما،به حساب تازه كاري راننده يا ترسويي راننده گذاشته مي شود؟ چرا پرهيز از دعوا و كتك كاري،اغلب به حساب ضعف گذاشته مي شود تا نشاني از قدرت و عقل گرايي باشد؟ ما آنچنان ستم و بيعدالتي ديده ايم كه نمي توانيم بپذيريم يك رئيس جمهوري، از قدرت قهريه اش استفاده نكند. اين را بيشتر به حساب بي عرضه گي او ميگذاريم.پذيرفته ايم كه يك صاحب منصب بايد چكمه پوش باشد و عبوس و به آنچنان بدبيني مزمني دچار شديم كه يك قدرتمند را قانون گريز بپذيريم تا قانونگرا. برايمان راحت تر است بگوييم خاتمي "همدست خودشان"است تا اينكه فضيلتهايش را در شرايط سختي كه بسر ميبرد،در ذهن خود برشماريم و به آنها حرمت بگذاريم.و اينهمه تازه وقتي نيست كه دهها روزنامه توقيف مي شود يا دهها اتفاق ديگر مي افتد،بلكه آه از نهاد روشنفكران ما زماني برمي آيد كه خود به مصيبتي دچار مي شوند و موسسه شان"معطل و مقفل"شود و همين را "واقعه هائله"(هولناك)تلقي مي كنند!

***

من هرگز قصد دفاع از عملكرد"خاتمي رئيس جمهور"را ندارم. زيرا براي اين كار،كساني مسئوليتهاي مشخصي دارند و لابد به وقت مقتضي،گزارش عملكرد دولت ايشان را به مردم عرضه خواهند كرد. اما خواننده پيگير را به تامل درباره يكي از رفتارهاي توامان خاتمي در "تربيت و مديريت همزمان جامعه" دعوت مي كنم تا در نوشته هاي ديگري،مفصلا" درباره ساير آنها بتوان نوشت و تشريحشان كرد.كارهايي كه خاتمي با تكيه بر شخصيت خود و اثري كه بر مردم و ساخت قدرت داشت،صورت داد.كارهايي كه اگر روشنفكران ما بخشي از آنها (در حوزه تربيتي) را عهده دار مي شدند،شايد خاتمي براي مديريت كردن فراغت بيشتري مي يافت.

في المثل خوبست بررسي كنيم كه خاتمي با "لكنت زبان"تاريخي مردم ما در برابر قدرت چه كرده؟ مردمي كه امروزه،اينچنين فصيح و بدون لكنت زبان در برابر قدرت سخن مي گويند و اعتراض مي كنند.آيا روشنفكران ما با همين آزادي و فراغت مي توانستند حتي از انصاف و عدالت خارج شوند و نقدنامه به قدرتمندان بنويسند؟اگرچه خاتمي بيش از ساير مقامات،آماج اينگونه نقدهاي تند قرار گرفته،اما عملا" خود را براي "تمرين نقد قدرت"در معرض عصبانيت و خشم مردم قرار داده. در اين شش سال،شخص خاتمي چنان در همين يك مورد همت كرده كه حتي اگر مي توانست؛براي ترويج فرهنگ مسامحه و نقدپذيري قدرت، به توهين كنندگان به شخص خود،جايزه هم اعطا ميكرد تا روزي برسد كه در اين جامعه، ناشكيبايي قدرتمندان در برابر نقدها،تبديل به سيئه و گناهي بزرگ شود.روشن است كه در اين راه،خاتمي هم از كيسه محبوبيت خود هزينه كرد و هم مجبور به پرداخت هزينه هاي ديگري شد.

تكرار مي كنم اگر خاتمي در بخش تربيتي جامعه،مطمئن بود كساني در وزن و محبوبيت خود او حضور دارند و جامعه را با جديت به سوي رفع معايب اجتماعي و اصلاح، هدايت و تربيت مي كنند؛ طبيعتا" مي توانست نيروي بيشتري در "مديريت" صرف نمايد.افسوس كه او بايد نيرويش را در دو جهت خرج مي كرد و بر اين تنهايي او،بسياري از روشنفكران ما صرفا" تماشاگراني بودند.

همچنين خوب است درباره نتايج عملكرد خاتمي  درباره "قانونگرايي" و "قانون پذيري"همه اركان جامعه بيانديشيم كه باز ناشي از مديريت و تربيت همزمان اوست و اين شرايط را با همين ده سال پيش قياس كنيم.

اگر خاتمي فقط همين دو نعمت بزرگ را هم براي جامعه ما به ارمغان آورده بود،بيش از تمام مديران اخلاف خود خدمت كرده است و هرگز مستحق جفا و ناسپاسي و توهين نيست.زيرا به همان آساني كه مي توان بر خاتمي جفا كرد،مي توان كارنامه همه مدعيان را سرشار از اشتباهات و خطاهاي بزرگ ديد.

درباره دعوت آقاي خاتمي به استعفا،در اين نوشته فرصتي براي پرداختن نيست. زيرا براي پرداختن به آن مقوله،بناچار هزاران سئوال را بايد طرح كرد.ساده ترين آن سئوالها اينكه؛وقتي روشنفكران ارجمندي مانند دكتر سروش(واخيرا دكتر كديور عزيز)،توصيه به استعفاي رئيس جمهوري مي كنند،آيا منظره كاملي از روزگار بعد از استعفا،به مردم نشان مي دهند؟ نكند به قول خود دكتر سروش: بجاي نماياندن راهي،اينها فقط "فرياد زدن برچاهي" باشد؟(عبارات داخل گيومه در اين قسمت؛از متن نامه ايشان است.) نكند"نعره نوميدانه‌ای است در سنگستان ناکامی‌ها"باشد و انديشه اي پشت اين نعره نوميدانه نباشد؟آيا از يك روشنفكر پذيرفتني است ،كه نسخه تلخي بدهد و در انتظار باشد تا "اين همه تلخی و ترشی و شوری را پايان شيرينی" باشد؟كدام كيميا و معجزه اي،آن "پايان شيرين" را رقم خواهد زد؟آيا ايشان"مسئولانه"و"متعهدانه"چنين توصيه اي(استعفاي رئيس جمهوري) كرده اند؟

***

زمان مي گذرد و اين غبارها بالاخره فروخواهند نشست و ما به پاسخ سئوالات بسياري خواهيم رسيد.خواهيم فهميد چرا "مادر گيتي"در اين سرزمين،چندان گشاده دست نيست كه فرزنداني همچون خاتمي را در به تعدادي انبوه و كافي متولد كند؟ علت شكستها و ناكاميها و چرايي همه رازها را خواهيم دانست.اينكه چرا همواره منتظريم كسي بيايد و يك شبه دنياي ما را گلستان كند؟كسي كه همچون معصومين،مبري از هر خطايي باشد و همچون اساطير،خالي از هر ضعف بشري بنمايد؟و چرا خود را جايز هر خطايي ميدانيم اما ديگران را نه؟و چرا اينقدر كم طاقتيم؟ و چرا جز روشهاي خود،هيچ روشي را به رسميت نمي شناسيم؟و چرا تاب نمي آوريم كه هزينه اي را بدهيم،حال آنكه طلب رشادتها و جانبازيها از سايرين مي كنيم؟و چرا گمان مي كنيم فقط با دادن يك راي،همه مشكلات را حل كرده ايم،كه روز ديگر،راي خود را پس مي گيريم؟و چرا باور نمي كنيم كه بدون تربيت اساسي جامعه و كار سختكوشانه همه افراد آن،هيچ معجزه اي نمي تواند درهاي مدينه فاضله را بروي ما بگشايد؟و چرا در انتظار پاياني شيرين بر همه شوري و تلخيها هستيم؟خواهيم فهميد هيچ جامعه پيشرفته اي،با ديدن خواب يا با معجزه اي برق آسا،به رفاه و توسعه دست نيافته كه ما دومين آن باشيم!و خواهيم دانست كه مسئوليتهاي ناكرده خود را در متهم كردن نارواي ديگران پنهان نكنيم! و خواهيم دانست كه چرا خداوند فرموده:"ان الله لايغيروا مابقوم..."

باري؛ طوفان بلايي كه ميان حقيقت و باطل درگرفته،بالاخره فرو خواهد نشست و ما پاسخ بسياري از سئوالاتمان را خواهيم گرفت...

 

 

بازگشت