www.drsoroush.com

 

عبدالکريم سروش

 
     
 

بازگشت به صفحه اصلی 

 تیر  1386

 

 انقلاب فرهنگي به روايت شمس آل احمد

 

 

اعتماد-کيوان مهرگان: گفت و گو با شمس آل احمد بسيار زيبا و جذاب است، حتي اگر او در آستانه 90 سالگي از عمر خود هم باشد و به زحمت حوادث عمر خود را به ياد داشته باشد. شمس آل احمد انسان را به ياد برادر کوچک ترش جلال آل احمد مي اندازد. جلال آل احمد هم به اندازه کافي براي روشنفکران ايراني به خصو ص کساني که تمايلات ملي گرايي مذهبي هم دارند، جذابيت دارد. اگرچه او سال هاست که فوت کرده اما گفت و گو با شمس آل احمد خود به خود يادآور جلال است. اکنون شمس تنها خاطراتي مبهم از زندگي برادرش دارد و حافظه اش ياري نمي دهد با او وارد مباحث عميق فرهنگي و سياسي شويم. البته شمس از سال هاي اوليه انقلاب خاطرات بيشتري را به ياد مي آورد از همين رو ترجيح داديم با او بيشتر در اين زمينه ها گفت و گو کنيم. در واقع شمس در شمار روشنفکراني به حساب مي آيد که مورد وثوق رهبر فقيد انقلاب بود، از همين رو به دو نهاد مهم در اوايل انقلاب راه يافت. نخست براي کمک به «روحاني جوان اما مستعد» سيد محمود دعايي به روزنامه اطلاعات رفت و چهار سال در کنار او به اداره يکي از بزرگ ترين روزنامه هاي ايران پرداخت و همزمان هم در شوراي عالي انقلاب فرهنگي عضويت يافت که اين روزها بحثش در ميان روشنفکران و دانشگاهياني نظير سروش و نجفي آغاز شده است. البته شمس آل احمد در ميانه هاي دهه 60 از نهادهاي دولتي خارج شد و حتي تمايل دارد که خاطرات آن روزها را ديگر بازگو نکند، اگرچه با سماجت حاضر شد به چند پرسش در اين باره پاسخ بگويد. اين گفت و گوي کوتاه از دل دو ساعت گفت و شنود با شمس آل احمد استخراج شده است.

شما با احمد آقاي خميني دوست بوديد؟

بله من و خدا بيامرز احمد خميني دوست بوديم، خيلي با هم صميمي بوديم، يک روزي آمد به ديدن من سال ها بود که او را نديده بودم خيلي از ديدنش خوشحال شدم.با وسايل کمي که داشتم از او پذيرايي کردم.

در آن ديدار بين شما چه گذشت؟

چون سابقه دوستي داشتيم درباره خاطرات قديمي گفت وگو کرديم و بحث هم به مسائل روز کشيده شد.

از همانجا بود که به شوراي عالي انقلاب فرهنگي رفتيد؟

نه، اين ديدارها ديگر ادامه يافت تا اينکه روزي دنبال من آمد و خواست با او به نزد امام برويم. من کمي جاخوردم. گفتم، گروه، گروه از مردم به ديدن پدرتان مي آيند، آن وقت من به تنهايي بيايم. گفت؛ «اصلاً بابا دلش تنگ شده و دوست دارد شما را ببيند.» اين حرف احمد آقا، آرامم کرد و به طرف منزل ايشان راه افتاديم. نزد آقاي]امام[ خميني که رسيدم، مي خواستم خم شوم دست ايشان را ببوسم که به دليل کمر درد نتوانستم. ناراحت شدم، ايشان علت ناراحتي را جويا شدند، گفتم، کمر دارد دارم. دستشان را زير پيشاني ام گذاشتند و سرم را بلند کردند و گفتند، تو که کمرت درد مي کند چرا خم مي شويد. آقاي]امام[ خميني به من گفت؛ ما دوستي داريم جوان است، اما آدم بااستعدادي است، ما او را مسوول روزنامه اطلاعات کرده ايم، مي خواهيم بروي آنجا مشغول کار شوي و کمکش کني. من هم در پاسخ گفتم با کمال ميل. بلند شدم، رفتم روزنامه اطلاعات. آقاي دعايي منتظرم بود، مرا راهنمايي کرد به اتاق سردبيري، پذيرايي گرمي کرد و ميز سردبيري را نشانم داد و گفت؛ اين ميز متعلق به شماست هر روز به طور مرتب بياييد. من گفتم، اين ميز شماست.

چرا براي روزنامه اطلاعات انتخاب شديد؟

من پيش از اينکه روزنامه اطلاعات در دوره آقاي دعايي بروم، دوران مسعودي هم روزنامه اطلاعات بوده ام و در نشريات اطلاعات جوان و اطلاعات بانوان فعاليت مي کردم.

چه کار مي کرديد؟

از همين کارهايي که جوانان مي کنند، ما هم مي کرديم.

چند وقت با آقاي دعايي کار کرديد؟

نزديک به چهار سال با آقاي دعايي کار کردم.

آقاي دعايي خواسته بودند شما به اطلاعات برويد؟

نمي دانم اما مي گفت ما آخونديم و تحريريه ما را زياد قبول ندارد اما شما روشنفکر هستيد. حرف شنوي بيشتري از شما دارند.

در روزنامه اطلاعات چه کار مي کرديد؟

تيتر مي زدم و خبرهاي مهم را براي چاپ انتخاب مي کردم. حقوق خوبي مي گرفتم، رونقي به منزل ما آمده بود و عيالم از اين کار خيلي راضي بود.

شما همزمان با کار در اطلاعات عضو شوراي عالي انقلاب فرهنگي هم بوديد؟

بله، من بودم، نادر شريعتمداري، جلال رفيع، عبدالکريم سروش و جلال الدين فارسي عضو شورا بوديم. عده يي رفته بودند پيش آقاي غامامفخميني اعتراض که آدم قحطي بوده است که يک آدم بي تقوا را گذاشتيد سر يک روزنامه کنار آقاي دعايي. آقاي غامامفخميني اوقاتش تلخ مي شود و آنها را از اتاق شان بيرون کرد.

خود شما هم نشسته بوديد؟

بله همانجا بودم. امام خميني يک بار ديگر تاکيد کردند که برويد آنجا و کماکان به دعايي کمک کنيد.

سابقه آشنايي شما و امام به چه زماني مربوط مي شود؟

در پاسخ به همان عده يي که اعتراض کردند چرا مرا سر روزنامه اطلاعات گذاشته آقاي خميني گفت؛ من اين آقا را از قديم مي شناسم. پدرش را هم مي شناسم، برادرش را هم مي شناسم. بنابراين سابقه دوستي آقاي خميني با خانواده ما به سال ها پيش بر مي گردد. ايشان وقتي به مشهد آمدند، پدرم به استقبال شان رفت و از ايشان دعوت کرد. گفت شما انسان محبوبي هستيد مردم شما را دوست دارند. از همان زمان بين خانواده هاي ما دوستي برقرار بود.

برنامه هاي شما در شورا چه بود؟

اول بحث تعطيل کردن دانشگاه ها نبود، مي خواستند استاداني که صلاحيت ندارند را از دانشگاه کنار بگذاريم.

منظور از صلاحيت چه بود؟

طبيعي است در آن شرايط بحث تقوا و بي تقوايي مطرح بود.

شما هم موافق بوديد؟

از همان روز اول مخالف بودم.

تنها شما مخالف بوديد؟

نه چند نفر ديگر هم بودند. از جمله دکتر حسن حبيبي و عبدالکريم سروش مخالف بودند. بيش از همه دو تا روحاني که در شورا بودند روي تصفيه استادان اصرار مي کردند.

شما که با تصفيه ها مخالفت مي کرديد، واکنش نشان نداديد؟

نه، من بعدها از شورا بيرون آمدم.

چرا؟

به خاطر اينکه سه، چهار نفر از استاداني که تصفيه شدند از همکاران قديمي خودم بودند، برخي از آنها استادم بودند، برخي هم همکارم. اين وضع را ديگر نمي توانستم تحمل کنم.

استادان چه رشته يي بودند؟

چون خودم باستان شناسي مي خواندم، همکاران من در حوزه باستان شناسي بودند. اين ديگر برايم پذيرفته نبود که همکاراني که از نزديک صداقت و تخصص آنها بر من روشن شده بود. بنابراين از شورا بيرون آمدم و ديگر در هيچ نهاد دولتي وارد نشدم.

واکنش اعضاي شورا به قهر شما از شورا چه بود؟

غير از روحانيون که سکوت مي کردند، آن دو نفر هم آنقدر قدرت پيدا کرده بودند که خيلي راحت تصفيه مي کردند. همان موقع ها دانشگاه ها هم شلوغ شده بود.

شما در مجموع چند سال در شوراي عالي انقلاب فرهنگي بوديد؟

دو سال

تعطيلي دانشگاه ها چگونه اتفاق افتاد؟

اين يکي ديگر خاطرم نيست.البته با يک موضوع من موافق بودم و خوب هم شد که انجام دادند و آن پايين کشيدن مجسمه ها وتصاوير شاه از دانشگاه ها بود. اما با تعطيلي دانشگاه ها اصلاً موافق نبودم، کار اشتباهي بود.

اين روزها هم شنيدم که عده يي دنبال انقلاب فرهنگي هستند، اشتباه مي کنند. با آزادي در دانشگاه ها است که انديشه ها باز مي شوند، شکوفا مي شوند. اگر آزادي نباشد که فکر هم رشد نمي کند، شکوفا نمي شود.

پيش بيني مي کرديد که اوضاع دانشگاه ها اين گونه شود؟

هرگز ، من حتي يک لحظه هم تصور نمي کردم اين طور بشود. چون وضعي که به وجود آمد اصلاً مورد تاييد من يکي نبود.

مگر شما نمي دانستيد که قرار است چه کار بکنيد؟

تصورم اين بود که از ما مي خواهند دانشگاه ها را همانند آنچه در همه جاي دنيا وجود دارد، بازسازي کنيم و دانشگاه ها را جهان پسند کنيم. فکر نمي کردم که هدف اين باشد که انديشه گروهي خاص را بر دانشگاه ها تحميل کنند.

نظر امام چه بود؟

آنچه من برداشت کردم، موافق نبود. چند بار که در حضور ايشان جلسه گذاشتيم به روحانيوني که خواستار برخورد تند در دانشگاه ها بودند، مي گفت، شما برويد کار طلبگي تان را بکنيد.

امروز بحث هايي در جامعه راه افتاده است که اعضاي شورا و کساني که در ارتباط با مسائل انقلاب فرهنگي بوده اند درباره آن دوره اظهارنظرهاي متفاوت مي کنند؟

دوره يي بود که گذشت. اما اي کاش نمي رفتم. اگر عقل امروز را داشتم نمي رفتم.

چرا؟

چون مرام من روشنفکر با برخي آدم ها و باورها همخواني ندارد. هر کسي در هر حوزه يي که صاحب نظر است بايد فعاليت کند. نمي شود کس ديگري را به جايي آورد که اصلاً آنجا را نمي شناسد.

آقاي مصباح يزدي آن موقع اظهارنظر نمي کرد؟

من آقاي مصباح يزدي را نمي شناسم اما آقاي موسوي اردبيلي را مي شناسم که چند بار در جاهاي مختلف به من کمک کرد.

آقاي هاشمي رفسنجاني در اين قضايا وارد شدند؟

او آدم زرنگ و باهوشي بود که نزد آقايغامامف خميني جايگاه خوبي داشت.

بني صدر چه کاره بود؟

وقتي رئيس جمهور بود مي گفت بايد با آقاي غامامفخميني زانو به زانو بحث کنيم. خيلي نادان بود.

با مهندس بازرگان رابطه داشتيد؟

من به خاطر آقاي بازرگان بود که وارد قضاياي انقلاب شدم. چون با مرحوم حاج عباسقلي بازرگان در يک محل بوديم.
 

     منبع

 

بازگشت به اّرشيو خبرها