www.drsoroush.com

 

عبدالکريم سروش

 
     
 

بازگشت به صفحه اصلی 

اردیبهشت 1387

 

می خواستیم تعادل ایجاد کنیم

 

روایت غلامعباس توسلی از انقلاب فرهنگی و احیای علوم انسانی

علیرضا پاکروان

 

 

 

غلامعباس توسلی امسال به حکم عمید زنجانی رئیس دانشگاه تهران- در زمان نوشتن این گزارش، رئیس سابق- بازنشسته شد. توسلی موافق و مخالف زیاد دارد. اما آنچه همگان در آن اتفاق نظر دارند نقش او در دفاع از علوم اجتماعی در سال های ابتدایی انقلاب و در بحبوحه انقلاب فرهنگی است که طی آن عده ای معتقد بودند علوم انسانی با اسلام همخوانی ندارد و باید تعطیل شود. شنیدن روایت آن روزها از زبان کسی که سرانجام مشمول لطف نظام دانشگاهی شد می بایست جالب باشد. توسلی در پایان روایت تنها این جمله را می گوید که در ازای تلاشی که برای احیای علوم اجتماعی کرده است انتظار هیچ پاداشی نداشت اما منتظر چنین عقوبتی هم نبود.

***

همزمان با انقلاب، وضعیت علوم انسانی هم در دانشگاه ها دگرگون شد. در آن زمان شما در دانشگاه بودید؟

من قبل از انقلاب در سال 1356 استاد شده بودم و 15 سال سابقه تدریس داشتم. اما بلافاصله بعد ازانقلاب در 12 اسفند، وزیر علوم مرا به ریاست دانشگاه اصفهان منصوب کرد. نصف شبی وزیر زنگ زد و گفت باید بروی اصفهان. ما هم صبح زود رفتیم اصفهان. من البته شناختی از اصفهان نداشتم. این بود که تنها حرکت کردم و رفتم به اصفهان. دانشگاه شلوغ بود. من حدود دو سال ریاست دانشگاه اصفهان را به عهده داشتم که دوران سختی بود. حدود 70 گروه و تشکل وجود داشت که همه اتاقهای دانشگاه را اشغال کرده بودند و فشار زیادی وارد می کردند که استادان تصفیه شوند. از آنجا که من خودم دانشگاهی بودم با این تندروی ها مخالفت می کردم. به نظرم می آمد فردی را به صرف اینکه در رژیم سابق معاون دانشکده بوده است نباید تصفیه کرد. همراه شدن با جماعت به تضییع حقوق مردم و ویران شدن دانشگاه منجر میشد. کسی نمی فهمید جمع کردن این همه استاد چقدر سخت است. در نهایت برای بررسی وضعیت استادان کمیته ای تشکیل دادیم متشکل ازیک حقوقدان، چهار استاد و دو دانشجو که دانشجویان حق رای نداشتند. این کمیته شش ماه مشغول بررسی اسناد بود و در نهایت تنها دو، سه نفر از استادان بودند که معلوم شد به ساواک وابستگی داشته اند. ولی بقیه مورد مهمی نداشتند. به جز این دو، سه نفر تعدادی هم بودند که وابستگی نداشتند اما حرفی زده بودند یا قبلا مسوولیتی داشتند و فشار برای اخراج آنها زیاد بود که آنها را اخراج نکردم، حکم موقت دادم که برای مدتی به دانشگاه نیایند تا دولت وضعیت آنها را مشخص کند.

چه کسی یا نهادی برای اخراج استادان فشار می آورد؟ دانشجویان یا نهادهای انقلابی؟

نهادهای انقلابی که هنوز شکل نگرفته بودند. بیشتر دانشجویان فشار می آوردند و اصرار داشتند. البته از بیرون هم فشارهایی وجود داشت. آقایان خادمی و طاهری مدام اصرار می کردند که استادان مورددار را از دانشگاه اخراج کنید. مثلا استادی کتابی ترجمه کرده بود و در یک صفحه این کتاب مواردی به اسلام نسبت داده شده بود. آقایان می گفتند این استاد را به خاطر ترجمه این کتاب باید اخراج کرد. لیست 56 نفره ای دانشجویان تهیه کرده بودند و اصرار بر اخراج آنان داشتند. حتی برخی به من می گفتند اگر این 56 نفر را اخراج کنی نماینده اول اصفهان برای مجلس خواهی شد!

وضعیتی که منجر به انقلاب فرهنگی شد چگونه بود؟

اول کار که زمزمه بستن دانشگاه ها شروع شد ما رفتیم خدمت امام. اتوبوس گرفتیم و استادان را بردیم نزد امام. من آنجا به امام گفتم عده ای می خواهند به نام انقلاب فرهنگی دانشگاه ها را ببندند. در شان جمهوری اسلامی نیست که در اولین سال پیروزی اش دانشگاه ها بسته شود. ایشان هم واکنش نشان دادند و گفتند کسی حق ندارد دانشگاه ها را ببندد. ایشان سخنرانی هم کردند.

این دیدار چه زمانی بود؟

اول سال تحصیلی 58. یعنی حوالی مهر، اما متاسفانه در اردیبهشت سال 59 دانشگاه ها یکی یکی بسته شدند و دانشگاه اصفهان هم به سرنوشت مابقی دچار شد. این بود که اواسط سال 59 استعفا کردم. البته هرج و مرج واقعا وجود داشت. یک بار دانشجویان دبیرخانه دانشگاه را اشغال کردند. بعد از من هم یکی از استادیاران تازه کارآزمایشی-اگر اشتباه نکنم، شاه زمانیان – را به جای من منصوب کردن.

با ستاد انقلاب فرهنگی هم همکاری داشتید؟

من بلافاصله پس از بازگشت به تهران به عنوان سرپرست برنامه ریزی بخش علوم انسانی شروع به کار کردم.

چه کسی شما را دعوت به همکاری کرد؟

اغلب اعضای ستاد من را می شناختند. آقای باهنر، دکتر شریعتمداری، دکتر سروش، جلال الدین فارسی و سایرین همگی من را می شناختند و در جریان انقلاب با هم کار کرده بودیم. فکر کنم آقای شریعتمداری حکم من را امضا کرد. من از قبل در جلساتی که در وزارت علوم برگزار می شد شرکت می کردم و حسم این بود که اگر از رشته های علوم انسانی مراقبت نکنیم، انگیزه و اصرار برای نابودی این رشته ها زیاد است. خیلی ها آن زمان می گفتند ما علوم انسانی نداریم و باید علوم اسلامی داشته باشیم.

چه کسانی این مباحث را مطرح می کردند؟

افراد متعددی بودند. بخشی از دانشجویان این مسئله را مطرح می کردند. از افراد شاخص یک آقای محی الدین حائری شیرازی بود که سخنرانی کردند که ما هم از میان جمعیت بلند شدیم و جواب شان را دادیم که در نهایت تبدیل به مناظره ای شد. یک آقای جوانی به نام منیرالدین بود که از نجف آمده بود و جلساتی تشکیل داد و دعوی اقتصاد اسلامی داشت و می گفت امام به من گفته اند روی اقتصاد اسلامی کار کنید.

ایشان هم عده ای را دور خود جمع کرده بود. ما چند جلسه ای با هر کدام این آقایان گفت و گو کردیم و در نهایت به نظرم آمد که ایده و برنامه خاصی ندارند. یکی ازاینها بحث سیستم می کرد و معتقد بود که اسلام یک سیستم است و تمام اجزایش به هم وصل است که من گفتم سیستم اساسا یک مفهوم غربی است. به مرور این افراد به حاشیه رفتند اما طرفدارانی داشتند که به وزارت علوم می آمدند و برای به کرسی نشاندن حرف هایشان لابی می کردند.

با قم و حوزه علمیه در ارتباط بودید؟ در آنجا بحثی درباره اسلامی کردن علوم انسانی مطرح نمی شد؟

کسانی بودند که به وزارت علوم می آمدند و اصرار می کردند که ما به قم برویم و از علما کمک بخواهیم تا درس ها عوض شود.

خود حوزه علمیه در این باره موضعی داشت؟

خود حوزه علمیه که کلیت یکپارچه ای نبوده و نیست. در حوزه افراد مختلفی وجود داشتند. از میان علمای برجسته، کسی برنامه خاصی نداشت اما در سطوح پایینتر علمی، طلابی بودند که هم نزد علما می رفتند و هم پیش ما می آمدند و فشار می آوردند. می گفتند که حوزه گوهر ناشناخته ای است که شما باید دست دراز کنید و از آن کمک بخواهید. حقیقت آن است که ما هم برای جلب تفاهم به قم رفتیم. به دیدار آقای منتظری رفتیم و درخواست کردیم افرادی را معرفی کنند که در کمیته شرکت کنند تا بحث کنیم و معلوم شود اسلامی کردن چیست؟ در خود ستاد هم کمیته ای تشکیل دادم با تعدادی از روحانیون مانند آقایان محمدی گیلانی، جوادی آملی و چند نفر دیگر به اضافه چند نفر از دانشگاهیان مانند دکتر سروش، شریعتمداری و جلال الدین فارسی. در آنجا بحث می کردیم که برای اسلامی کردن علوم انسانی چه بکنیم. نتیجه این جلسات آن بود که ما فهمیدیم آقایان روحانی هیچ برنامه خاصی در این زمینه ندارند.

حتی پیش آقای مشکینی رفتیم و مصاحبه مفصلی کردیم که ایشان در آن مصاحبه که باید در کیهان یا اطلاعات هم چاپ شده باشد صادقانه گفت ما نمی دانیم جامعه شناسی چیست. فقط دکتر شریعتی را می شناسیم و کتاب های ایشان را خوانده ایم. ایشان حرف های خوبی زده ولی حدیث کم استفاده کرده است.

یک بار در قم جلسه ای تشکیل شد که آقایان مدام درباره وضعیت علوم انسانی پرسیدند. یک دانشجوی کشاورزی هم آمد و گفت باید تمام این رشته ها را تعطیل کنیم. من آنجا خیلی تند صحبت کردم و در برابر این جریان ایستادم. آنجا با آقای مصباح یزدی آشنا شدیم. آقای مصباح در مناظره با کیانوری خوش درخشیده بود و مورد توجه قرار گرفته بود. قبل از آن زیاد ایشان را نمی شناختند. ما با ایشان صحبتی کردیم که چه کنیم. ایشان هم گفت من 95 درصد حرف های شما را قبول دارم و تنها پنج درصد جای کار دارد. ایشان پیشنهاد جلسات مفصلی داد و طرحی هم نوشت و به ستاد داد و گفت ارزش این طرح حدود 15 میلیون تومان است. قرار شد استادان و روحانیون جلسات مفصلی هم در تهران و هم در قم داشته باشند. پنج رشته جامعه شناسی، اقتصاد، روان شناسی، حقوق و تعلیم و تربیت را انتخاب کردیم که آقایان معتقد بودند رشته های دیگر مشکلی ندارد اما این پنج رشته باید اصلاح شود. کمیته وحدت حوزه و دانشگاه تشکیل شد که کارش مطالعه روی این پنج رشته بود. از طرف ستاد من بودم و از طرف حوزه آقای مصباح یزدی. در تهران در دانشگاه الزهرا جلساتی تشکیل شد. ترتیب جلسات این بود که استادان درباره رشته ها حرف می زدند و آقای مصباح یزدی نظرات اسلامی درباره مباحث مطرح شده را می گفتند. بعد رفتیم قم حدود 40-30 نفراز استادان انتخاب کردیم و هر هفته از صبح شنبه یا غروب یکشنبه در قم بودیم و در جلسات شرکت می کردیم. فرآیند خسته کننده ای بود.

اما در نهایت متوجه شدم آقای مصباح یزدی و دوستانشان می خواستند بفهمند جامعه شناسی و سایر رشته های علوم انسانی چیست. می خواستند طلاب مدرسه در راه حق با این رشته آشنا شوند. به همین خاطر بود که در حالی که من معتقد بودم باید مسائل اختلافی را طرح کرد و به تفاهم رسید، آقایان از ما می خواستند از الف تا یای هر رشته را کنفرانس بدهیم. بعضی از رندان چپ هم با آنها همراهی می کردند. در نتیجه 30 سمینار برگزار شد.

این سخنرانی ها در موسسه "در راه حق" برگزار می شد؟

بله، با حضور استادان دانشگاه های تهران و طلاب مدرسه. پرسش و پاسخ انجام می شد و در نهایت آقای مصباح یزدی اظهارنظر می کرد. اظهارنظرهای ایشان هم بیشتر منفی بود تا جامعه شناختی. این جلسات تا آستانه بازگشایی دانشگاه ها ادامه داشت که من فکر کردم این جلسات نتیجه ای دارد. اما آقایان اصرار داشتند شما باز هم بیایید و بحث ها را ادامه بدهید. اما من دیگر ادامه ندادم. به هر حال ما دو کار در ستاد انجام دادیم. یکی مهار جریانی بود که می خواست علوم انسانی را تعطیل کند و دیگر برای رشته های علوم انسانی برنامه ریزی کردیم. رشته ها را طبقه بندی کردیم و در کمیته های متعدد وضعیت این رشته را از یک سو با کشورهای مشابه مانند هند، الجزایر و- و از سوی دیگر با کشورهای پیشرفته مغایسه کردیم و الگوهایی برای سازماندهی آنها ارائه کردیم.

نتیجه آن شد که تعدادی دروس که به نظرمان جای شان خالی بود و گنجاندن آنها در برنامه درسی عملی بود و اسلامی نامیدن شان معنا داشت را به دروس اضافه کردیم مانند اخلاق اسلامی با خانواده در اسلام. این در وضعیتی بود که جریانی می خواست تمام دروس و تمام رشته ها را اسلامی کند. ما گفتیم که چنین کاری حدود 20 سال طول می کشد و کارشناسان کارکشته می خواهد. بنابراین اگر دغدغه علوم اسلامی دارید حداکثر یک دانشگاه را به این مسئله اختصاص دهید و مابقی دانشگاه ها را باز کنید. دانشگاه ها را نمی توان تعطیل نگه داشت. در نهایت کل آن پروژه که سودای اسلامی کردن تمام علوم انسانی داشت را محدود شد به اضافه کردن چند واحد درسی که با اسلام همخوانی داشت. البته منابع دروس را هم بازبینی کردیم که ضداسلامی نباشد.

در خود ستاد انقلاب فرهنگی مشکلی نداشتید؟

خیر، انصافا ستاد کمک می کرد. در ستاد همه دانشگاهی بودند. تنها آقای فارسی و دکتر باهنر دانشگاهی نبودند و بیشتر وجهه سیاسی داشتند. به هر حال برنامه ریزی ها را انجام داده بودیم که ناگهان در آستانه بازگشایی دانشگاه ها به وزیر علوم القا کردند فعلا دانشکده های علوم انسانی را بازگشایی نکنید. وقتی این ماجرا را شنیدیم به شدت واکنش نشان دادیم.

خود من در یک جلسه با وزیر رودررو شدم و گفتم رشته شما پزشکی است و از علوم انسانی شناخت ندارید. علوم انسانی مقتضیات خودش را دارد. آن زمان وزیر علوم آقای فاضل - پزشک امام - بود. ایشان علی الظاهر عقب نشست. ما هم سمیناری در قم برگزار کردیم و در خود فیضیه بحث کردیم و از علوم انسانی دفاع کردیم. آقای حفوظی نامی جواب من را داد و دنبال ایشان تکبیر فرستادند. من فکر کردم اینجا جایی است که باید حرف بزنم که اگر حرف نزنم کاراز کار گذشته است. به هر حال صحبت کردم و حرف هایم به رغم آنکه طرف مقابل را برآشفت اما تاثیر گذاشت. از جلسه که بیرون آمدیم آقای مجتهد شبستری به من گفت شما خیلی جسارت به خرج دادی.

اقای مجتهد شبستری هم در ستاد بود؟

نه، در آن جلسه تعدادی از نمایندگان مجلس هم شرکت داشتند و آقای مجتهد هم به سمت نمایندگی در مجلس اول در آنجا حضور داشتند. ایشان به ستاد می آمد و در کمیته های برنامه ریزی حضور داشت. آقای عمید زنجانی هم می آمد و این دو نفر از آنجا با هم اختلاف پیدا کردند. به هر حال وضعیت بدی بود. ما در حال برنامه ریزی بودیم عده ای می گفتند دانشگاه ها باید 10 سال بسته باشد چون تغییر آن خیلی طول می کشد. می گفتیم چرا؟ می گفتند چون در چین انقلاب فرهنگی 10 سال طول کشیده است. ما می گفتیم آنجا کشور کمونیستی است اینجا کشور اسلامی است . چرا باید مانند آنها عمل کنیم. در نهایت برنامه ریزی کردیم که یک بازگشایی داشته باشیم که طی آن دانشجویانی که کمتر از 25 واحد از دوره تحصیلشان مانده درس شان را تمام کنند و به فاصله شش ماه تا یک سال یک نو گشایی داشته باشیم و طی آن دانشگاه ها در تمام رشته ها شروع به فعالیت کنند. باز یک عده بودند که می گفتند، علوم انسانی نوگشایی نشوند. در نهایت با تلاش ما بدون حتی یک ساعت اختلاف تمام رشته ها بازگشایی شد.

آیا جای مشخصی بود که با بازگشایی دانشگاه ها و فعالیت در حوزه علوم انسانی مخالفت کند؟

نه جای مشخصی نبود. در حوزه، مثلا، روحانیون عالی مرتبه مشکلی نداشتند. من با آقای جوادی آملی یا آقای مهدوی که حرف می زدم می گفتند ما برنامه خاصی نداریم و نمی خواهیم برنامه دانشگاه ها را عوض کنیم. اما در مراتب پایین تر طلاب و دانشجویان در جهت مخالف ما حرکت می کردند. در موسسه راه حق هم برنامه ای برای تغییر دروس دانشگاه وجود نداشت آنها بیشتر می خواستند طلاب شان با علوم جدید آشنا شوند که هنوز هم این هدف را پیگیری می کنند.

قبل از انقلاب فضای علوم انسانی به شدت متاثر از مارکسیسم و گرایش های چپ بود. آیا این سبب مخالفت ها با علوم انسانی نبود؟

بله، فضا متاثر ازآنان بود اما شریعتی تا حد زیادی این شرایط را تغییر داد. بعد از انقلاب هم به سبب آنکه انقلاب خصلت اسلامی داشت چپ ها دیگر قدرت مانور بالایی نداشتند. اما ما دیدیم که بعد از انقلاب آقایان دارند حرف از بستن و تعطیلی تمام رشته ها می زنند. این امکان پذیر نبود. ما می گفتیم اگر شما یک درس خوب به نام اقتصاد اسلامی ارائه کنید کافی است ما نمی شود که تمام 130 واحد درسی رشته اقتصاد را اسلامی کرد. این استدلال ما به تدریج پذیرفته شد و آقایان فهمیدند ایده های شان عملی نیست.

آقای دکتر سروش هم در آن زمان در حوزه علوم انسانی خیلی فعال بودند...

بله البته ایشان در کمیته فلسفه شرکت می کردند. گذشته از آن ایشان در ستاد بودند و در مسائل کلی ستاد درگیر بودند. آقای دکتر در سالگرد ستاد انقلاب فرهنگی سخنرانی خوبی کردند و در دفاع از علوم انسانی خیلی مستدل و فکری سخن گفتند. ایشان حتی از من هم تندتر سخن می گفت و صریحا استدلال می کرد که علوم انسانی، علم هستند و علم را نمی شود دستکاری کرد. اما ایشان هم مورد حمله و هجمه بود به طوری که بعد از آنکه کار ستاد پایان یافت و دانشگاه ها باز شد ایشان در ستاد نماند و بیرون آمد.

 

 

 

 

     

 

بازگشت به اّرشيو خبرها