www.drsoroush.com

با ما تماس بگیريد    

بازگشت به صفحه اصلی

 

  مصاحبه خبرگزاری كار ايران با دکتر سروش

 تاريخ: 1382/10/16 

اخلاق و نقد اخلاقی در گفت‌‏وگو با دكتر عبدالكريم سروش
وقتی اخلاق را كنار گذاشتيم، فقه هم زيان ديد
استبداد بد است، چون به اخلاق زور می‌‏گويد
.

تهران- خبرگزاري كار ايران
شما در مقاله "جامعه مدني، جامعه اخلاقي" چند دليل بي‌‏اخلاقي يا بهتر است بگويم، بحران اخلاقي را ذكر كرده‌‏ايد، مي‌‏خواهم در اين باره بيشتر توضيح بدهيد؟

من دريافتم كه قصه افول اخلاق در ميان ما دلايلي داشته كه من دو دليل از مهمترين آن دلايل را متذكر مي‌‏شوم.
اول اينكه در دوره‌‏اي علم فقه غلبه خاص يافت. تأكيد بر اينكه انسان مسلمان كسي است كه رفتارش با فقه منطبق باشد و به طور كلي فربهي علم فقه به لاغر و نحيف شدن اخلاق منجر شد. اين نه تنها در عمل كه در نظر نيز به وقوع پيوست. اگر به تاريخ فرهنگ اسلامي- ايراني نظر كنيد، مي‌‏بينيد كه بخش كوچكي از كتاب‌‏هايي كه در فقه نوشته شده در اخلاق نوشته نشده است. حتي متفكران ما هم حركت فكري خود را در كانال فقه مدون كرده‌‏اند. نه تنها اين حركت در كانال اخلاق بيشتر نبود؛ بلكه به اندازه حركت در كانال فقه هم نبود. اين ضعف و لاغري بسيار فاجعه بار بود.

البته با اين استدلال نمي‌‏توان به تضعيف فقه پرداخت؛ بلكه بايد فكري به حال اخلاق نحيف كرد، قبول داريد؟

بله، به همين دليل هم بود كه گفتم بايد نقد اخلاقي را دامن زد. در اين ميان بايد نقد اخلاقي فقه را هم داشت. ببينيد ما وقتي اخلاق را كنار گذاشتيم، فقه هم زيان ديد، بنابر اين دلايل به فكر نقد اخلاقي افتادم. نقد اخلاقي بسياري امور، از جمله نقد اخلاقي دين، فقه، قدرت و ساير مقولات؛ البته علم فقه از جهات مختلفي مستلزم نقد است؛ كه يكي از مهمترين وجوه آن نقد اخلاقي است.

مصداقي هم در ذهن داريد؟

مثلاً بحث حقوق بشر كه در فقه ما تا اين اندازه ضعيف است؛ يك بعد اخلاقي جدي دارد. ما مي‌‏گوييم فلان چيز حق است و اگر آن حق پاي مال شود، ظلم است و ظلم هم از جمله رذايل و غير اخلاقي تلقي مي‌‏شود. سخن اين است كه زيستن فقهي نزد ما زيستن اخلاقي را به مخاطره افكنده است.

خوب گويا به واسطه سئوال حاشيه‌‏اي من بحث منحرف شد. قرار بود دو دليل براي نحافت اخلاق ذكر كنيد. يكي غلبه فقه بود. ديگري چيست؟

دليل‌‏دوم اين ‏كه ما قرن‌‏هاست، حتي پيش از ورود اسلام به ايران، در زير سايه نظام‌‏هاي استبدادي‌ مي‌ز‏يستيم و نظام‌‏هاي استبدادي عيوب و نقايص بسيار دارند. يكي از بدترين و مهيب‌‏ترين نقص اين نظام‌‏ها عقب‌‏ماندگي اخلاق است. اخلاق در سايه نظام‌‏هاي‌‏استبدادي رشد نمي‌‏كند و دچار خفقان مي‌‏شود. عموم‌‏مردم مي‌‏پندارند چون‌‏استبداد به آنها زور مي‌‏گويد بد است؛ البته اين يكي از رذايل نظام‌‏هاي استبدادي است؛ اما مهم‌‏تر آنكه استبداد بد است، چون به اخلاق زور مي‌‏گويد؛ يعني اساساً اخلاقي باقي نمي‌‏گذارد. به صورتي كه اخلاق به طور كامل خفه مي‌‏شود.

گويا شما قائل به اين هستيد كه شخص مستبد خود معيار و الگوي اخلاق مي‌‏شود؟

در نظام‌‏هاي استبدادي هرمي وجود دارد كه قاعده آن‌‏را مردم تشكيل مي‌‏دهند و درصدر آن‌‏حاكمان جاي مي‌‏گيرند و چون نظام استبدادي است، هيچ قاعده‌‏اي براي گرفتن حق، جز نزديك شدن به آن معيار كه شما گفتيد، يعني حاكمان يا رأس هرم وجود ندارد. هر چه فرد خود را به مراكز قدرت نزديك كند, قدرتمندترمي‌‏شود و مي‌‏تواند حق و حقوق خود را بگيرد و بلكه از آن نيز فراتر برود.

اين فراتر رفتن به چه معني است؟

يعني براي رسيدن به رأس هرم قدرت، هر حق و فضيلت و ارزشي را زير پاي نهادن. در اين صورت مردمان، نردبان فرد مي‌‏شوند و همه چيز براي كسب اقتدار و تقرب به مسندنشينان قدرت جنبه‌‏اي ابزاري مي‌‏يابد. بدين ترتيب اخلاق از اولين قربانيان استبداد خواهد بود.
متأسفانه ما در طول تاريخ خود با هر دو آفت براي اخلاق مواجه بوده‌‏ايم. در جامعه‌‏اي هم كه فقه فربه با استبداد فربه گره بخورد و عجين بنشيند، يعني هم استبداد سياسي مبتني بر فقه باشد و هم فقه به طريق استبدادي اعمال شود، آن وقت اخلاق به صورت مضاعف تحت فشار قرار مي‌‏گيرد و آخرين رمق‌‏هاي آن از بدنش خارج
مي‌‏شود.

به هر حال عمل غير اخلاقي يا حتي ضد اخلاقي به نوعي كار كرد خاص خود را دارد. اگر فرد با دروغ گفتن راه به مقصود نبرد كه دروغ نمي‌‏گويد، شايد بتوان همين نگاه عمل‌‏گرايانه و كاركردي را نسبت به فقه نيز اعمال كرد؛ يعني گفت، در دوره‌‏اي فقه تا آنجا كاركرد يافت كه فلسفه سياسي و اخلاق را نيز تحت سيطره خود درآورد و آن را به اين روز نشاند. اين كه ايراد فقه نيست، ايراد از بستر نامناسب است؟

من هم منكر كاركرد فقه نيستم. حتي به رغم پاره‌‏اي ايرادها، منكر كاركرد فقه در حال حاضر هم نيستم. آنچه من با آن مشكل دارم فربه بودن فقه، آن هم به هزينه نحيف شدن اخلاق، است. اگر نه من خود قائل به اين نيستم كه وجود و ماهيت فقه از اصل مضر است.
در جامعه و تاريخ فرهنگ ما چنان وانمود شد كه گويي فقه پاسخ تمام سئوالات مربوط به رفتار آدميان را مي‌‏دهد. من همين امروز هم عده‌‏اي را مي‌‏بينم كه معتقدند خوب و بد را هم مي‌‏توان از بطن فقه و اصول فقهي استخراج كرد و هر سئوال در باب اين كه فرد چه بايد بكند و چه نبايد را، تنها مي‌‏توان از فقها پرسيد؛ زيرا آنها تنها افرادي هستند كه صلاحيت پاسخ دادن به اين مسائل را دارند. اين انديشه باطلي است كه همواره در جامعه رسوخ داشته است. من بارها گفته‌‏ام كه غزالي به دنبال همين آفات در جامعه اسلامي بود كه كتاب" احياء علوم دين" را نوشت. وي در مقدمه و ساير بخش‌‏هاي كتاب به اين معضل اشاره مي‌‏كند و يادآور مي‌‏شود كه فقه چنان فربه شده كه جاي را بر اخلاق تنگ كرده است. به زعم غزالي احياء دين منوط به احياء اخلاق ديني است. اين تشخيص غزالي در آن روزگار بود. به نظر من امروز هم مشكل ما همين است. اخلاق ديني ما بسيار ضعيف شده است.

به نظر نمي‌‏رسد كه اين قضيه تنها به اخلاق مربوط شود؟

بله امروز تمام علوم ديني به ضعف افتاده‌‏اند. در شرايط فعلي كلام، تفسير، اصول و...؛ هم به ضعف و هم به انجماد افتاده‌‏اند. در دوره‌‏اي از تاريخ فرهنگ اسلامي، درست پس از درگذشت پيامبر اسلام، انديشه ديني سيال بود. اگر به اين دوره مراجعه كنيد، مكاتب فكري، فقهي و كلامي بسياري را مشاهده مي‌‏كنيد. همينطور تضارب آراء و انديشه‌‏هاي بسيار زيادي وجود داشت كه واقعاً عجيب و مبهوت كننده است. جريان انديشه ديني در آن دوره درست به صورت يك آتشفشان بود كه تازه شروع به فعاليت كرده و مواد مذاب از اجناس مختلف و با شتاب فروان از دهانه آن بيرون مي‌‏زند؛ اما گذشت زمان اين مواد مذاب را سرد و منجمد كرد. اكنون ما در دوران انجماد به سر مي‌‏بريم. كلام و فقه و اصول ما منجمد شده و تنها تكرار مكررات شده است. به اين دليل انديشه‌‏هاي ديني ما از بيخ و بن به ضعف افتاده است. اين ضعف را در فقه نيز مي‌‏بينم و تأسف آنكه همين فقه ضعيف اخلاق ضعيف‌‏تر از خود را تحديد و تهديد كرده و آن را لگدكوب نموده است.

به‌‏هر حال هر دوره‌‏اي اقتضاي خاص خود را دارد. در آن دوره مسلمانان هم نهادينه نشده بود، چه رسد به تفكر آنها؛ اما امروز ما به نهادينه شد اين مقولات رسيده‌‏ايم؟

اين نهادينه شدن نيست، انجماد است. راه اصلي سيال كردن و فعال كردن انديشه ديني هم خروج از اين انجماد است. لازمه اين امر نيز آزادي است. شرط سياليت انديشه ديني در تمام شاخه‌‏هاي آن آزادي است و هيچ چون و چرايي هم در ضرورت آزادي وجود ندارد. بارويه‌‏اي كه ما در پيش گرفته‌‏ايم هيچ سياليتي به دست نمي‌‏آيد و آن انجماد همچنان ادامه خواهد يافت. امروز اگر كسي سخني بگويد كه كمي صبغه غير ارتدوكس داشته باشد و قدري خلاف جمهور باشد، انواع اتهامات را براي خود مي‌‏خرد و سرنوشت او همان مي‌‏شود كه همه مي‌‏دانيم.

البته كسي منكر آزادي براي رشد و ارتقاء انديشه و فرهنگ نيست؛ اما آزادي هم حدودي دارد كه ....

بنده هم از آزادي، بي بند و باري را مراد نمي‌‏كنم و بعيد مي‌‏دانم كسي نيز از آزادي به مثابه بي‌‏بند و باري دفاع كند؛ ولي آزادي انديشه شرط لازم براي احياء آن شاخه‌‏هاست تا آن سياليت نخستين را به انديشه ديني خود بازگردانيم باشد كه انواع مكاتب فقهي، كلامي و تفسيري اجازه بروز و ظهور بيابند و همه به‌‏ عرصه بيايند تا تضارب انديشه داغ شود و ميدان به انديشمندان داده شود. با تكامل تدريجي انديشه، بسياري از تفكرات سست‌‏رنگ‌‏مي‌‏بازند و فرو خواهند مرد و انديشه‌‏هاي ناب و نيرومند سر بر مي‌‏آورند و ما شاهد صحنه جديدي از سياليت انديشه‌‏خواهيم بود. اينكه امروز اين همه از جنبش نرم افزاري سخن به ميان مي‌‏آيد، امر معقول و به جايي است؛ اما نظريه‌‏پردازاني كه نمي‌‏توانند بر جان‌‏وآبروي خود ايمن باشند و حداقلي از زندگي عادي را داشته باشند، چگونه به ميدان قدم‌‏بگذارند.
ادامه دارد.....

http://www.ilna.ir

 

بازگشت به مصاحپه با دکتر سروش