www.drsoroush.com

با ما تماس بگیريد    

بازگشت به صفحه اصلی

 

  توضيح دكتر سروش درباره نامه به آقای خاتمی

بنام خدا

بر ما بسي کمان ملامت کشيده اند

حکايتي شکايت آلود از آنچه بر صاحب اين قلم رفت

رنجنامه دادخواهانه و ستم ستيزانه و دردمندانه صاحب اين قلم به رئيس جمهور خاتمي، واکنش هاي مخالف و موافق بسيار برانگيخت. و از زبان خوش و ناخوش نويسندگان، "لطف هاي بانواع عتاب آلوده" و "بوسه هاي برآميخته بدشنامي چند" بر سر وي باريدن گرفت. کساني در آن جز درخواستي شخصي و فغاني خودمدارانه نخواندند. در حاليکه آن رنجنامه گرچه از اين جا شروع مي شد به انجا ختم نمي شد. و کساني لحن داغ ولي دقيق آنرا باعصبيت و اهانت يکي گرفتند و آنرا گزيده ولي گزنده يافتند و ندانستند که گزيدن گزندگان خلق، رذيلت که نيست هيچ بلکه فضيلت است. و قومي دوستانه از آن بوي ترغيب به استعفا را استشمام کردند غافل از آنکه اگر در آن پيامي بود اين بود که خاتمي باعتراض بماند نه اينکه باعتراض برود. بماند و به پشتوانه مردم با گرانان گراني کند نه اينکه برود و گرانان را گشاده دست بگذارد. با دوستان مروت کند وبا دشمنان, مدارا مگر با دشمنان مدارا. جمعي هم فرصت را غنيمت شمردند و مشت بي خبري خود را باز کردند و کينه خود با روشنفکري ديني را بر آفتاب افکندند و پرونده مجعول "انقلاب فرهنگي" را باز گشودند و گناه ويراني دانشگاه و تصفيه دانشگاهيان رادر نامه عمل صاحب اين قلم نوشتند و خالق وار ازو توبه و استغفار بل خموشي و انکسار طلب کردند، و هنوز بجاهي و جايي نرسيده و طعم قدرتي و مکنتي نچشيده، فرمان بي امان به تصفيه مخالفان و دگر انديشان دادند. کار به جايي رسيد که در ميانه اين غوغا،  يکي از"کيهاني صفتان"  هم بانگ برداشت و نويسنده رنجنامه را از وارسي "سابقه زشت فرهنگي-انقلابي" وي اخبار و انذار کرد و اينقدر نينديشيد که اگر آن سابقه زشت بود، "خاتمي عزيز" هم در آن حضور داشت و مدتي مديد در "ستاد انقلاب فرهنگي" عضو بود و (بگمان وي) به بيرون کردن بيگناه ها و ويران کردن دانشگاه ها فرمان مي داد.

براي آگاهي طالبان حقيقت مي گويم براي مغرضان فقط دعا مي کنم) که قصه انقلاب فرهنگي را دست کم دوبار نوشته ام، يک بار در "سياست نامه" و ديگر با در مجله "لوح". و با خواندن آنها کمترين چيزي که دستگير خواننده مي شود اينست که "انقلاب فرهنگي" فرق دارد با "ستاد انقلاب فرهنگي" که ما عضو آن بوديم. اولي براي بستن دانشگاه ها بود  و دومي براي بازگشودن دانشگاه ها. انقلاب فرهنگي يک حادثه بود درميان حوادث قهر آميز بسيار که در فضاي توفانزده ابتداي انقلاب درکشور ما رخ داد و مسئولان آن، نه فقط حکومت که گروه هاي مسلحي بودند که در دانشگاه ها در کمين حکومت نشسته بودند و  حاضر به ترک آنجا نبودند. پيامهاي رئيس جمهور وقت سيد ابوالحسن بني صدر هم به خرج آنها نرفت و ناچار به فرمان وي به قهر از آنجا بيرون ريخته شدند و دانشگاه بسته شد. نيک و بد اين حادثه را هر چه بود بايد از مسببان آن پرسيد و پيداست که غالب و مغلوب حرف خود و حکم خود را دارند. مدتي پس از اين حادثه بود که به فرمان رهبر انقلاب، "ستاد انقلاب فرهنگي" با هفت عضو براي بازگشايي دانشگاه هاي بسته شده تشکيل شد. اين ستاد که همه ماموريتش بازگشايي بود با سرعت و پشتکار بسيار، و با همکاري بيش از يک هزار استاد دانشگاه، به بازنويسي برنامه هاي دانشگاهي همت گماشت، مرکز (بسيار معتبر) نشر دانشگاهي را براي اشتغال استادان تاسيس کرد و نهايتا پس از يک سال و اندي (نه بيست سال، که خواسته انقلابيون و روحانيون بود) با اصرار به رهبر انقلاب همه دانشگاه هاي کشور را بازگشايي نمود و دانشجويان و استادان را مجددا بر سر سفره معرفت نشاند. خدمتي که اين ستاد به دانش و فرهنگ کشور کرد و سهمي که در باز سازي دانشگاه ها داشت و مبارزه يي که براي بيرون کشيدن علوم انساني از منجلاب اعتراضات جهل آلود کرد، و مشي ميانه روانه يي که در توفان چپ نمايي ها و تندروي ها در پيش گرفت (که بعدها گناهش به پاي صاحب اين قلم نوشته شد و کساني چون محمد تقي مصباح يزدي ، وي را نفوذي ستاد انقلاب فرهنگي خواندند) داستاني است که بايد در جاي ديگر گفته شود.

آنها که آن روزگار را ديده اند انصاف مي دهند که مهمترين کاري که از دست نيکخواهان در نهادهاي رسمي بر مي آيد، مهار زدن بر ويرانگري و ويرانگران چپ و راست، و کند کردن تيغ انقلابي نمايي آنان بود. خدمت کردن به کشور چون شنا کردن در دريايي از شيره بود. شيرين اما پر از سختي و چسبندگي. وفقط شيره يي ها کنار مي نشستند!

اما حديث تصفيه ها هم شنيدني است. بلا فاصله پس از انقلاب، کميته هاي پاکسازي در سراسر ادارات و دانشگاه هاي کشور سر برآوردند و اين هيچ ربطي نه به انقلاب فرهنگي داشت و نه به ستاد انقلاب فرهنگي که يک سال و اندي بعد تشکيل شد. رهبر انقلاب درنطق آغازين خود در "بهشت زهرا" گفته بود "امنا بمانند و خائنين بروند" پاره يي خود رفتند و پاره يي به حکم کميته هاي پاکسازي ، بيرون نهاده شدند (باز هم رحمت به آن روزگار. پاره يي از خارج نشينان هنوز به قدرت نارسيده هوس پاکسازي "خائنان" خيالي را در سر مي پرورانند و حکم تصفيه شان را هر روز صادر مي کنند). باري هرچه بود، اين پاکسازي ها در دانشگاه نه با علم ما بود نه با اذن ما نه با رضاي ما. و نه پاره يي از ماموريت ما. شعله اي از کوره انقلاب بود که دامن همه را فرا گرفت وهيچ جا را از سوختن معاف و مصون نگذاشت. با اينهمه اگر چيزي به فرونشاندن و مهار کردن اين شعله فزاينده کمک کرد ، همان گفتمان دموکراتيک (ديني و غير ديني) بود که صاحب اين قلم و دوستانش سالها براي استقرار آن رنج بردند و هزينه پرداختند. بطوريکه چپ نماها و سلاح فروشان ديروز هم اينک با همان منطق، بجنگ تندروي ها مي روند، انگار نه انگار که هنگامه ديروز هنگامه جنگ سلاح ها بود نه جنگ گفتمان ها. و هر که تندروتر بود انقلابيتر شمرده مي شد ...

باري پس از ٤ سال خدمت بدون ديناري مزد و اجرت، يعني در سال ١٣٦٢ ، وقتي ديدم که در به پاشنه ديگر مي چرخد اين عين عبارتي بود که با رئيس جمهور وقت سيد علي خامنه يي درميان نهادم) و پاره يي از کجرويها نهادينه مي شود و مقاومت من سودي در اصلاح امور ندارد، از ستاد انقلاب فرهنگي استعفا کردم و رو به تحقيق و تدريس و نقد و اصلاح آوردم . پس از آن بر من و من ها چه گذشت حديث پر خون جگري است که شرح آن را به وقت ديگر بايد نهاد.

اينک بيست سال است که اين قلم به قدر وسع و طاقت خويش در گستردن فرهنگ مدارا و مروت و  زدودن فرهنگ خشونت و رعونت مي کوشد و خداي را سپاس مي گزارد که درين راه کاميابي مقبولي داشته است. خيل عظيمي از جوانان اينک درس زندگي را بدين نمط ميخوانند و آسايش دو گيتي را تفسير ايندو حرف: مدارا و مروت، ميدانند. و اگر ازين قلم نقدي بر خاتمي ميرود، از آن رو است که او را هم تابع و طالب همين طريقه مي داند و خوف آن دارد که مبادا نرمي وي، جسارت  درشتخويان و گراني گرانان و بي مروتي مدارا ستيزان را افزونتر کند و  بوي هشدار مي دهد که

نرمي ز حد مبر که چو دندان مار ريخت  هر طفل ني سوار کند تازيانه اش

به گفته قرآن موسي(ع) وقتي سحر ساحران را ديد ترسيد. اما به گفته امام علي (ع) او از سحر نترسيد، بلکه از آن ترسيد که مبادا غلبه با ساحران افتد و بيخ جهالت و ضلالت مستحکم تر گردد. خوف اين قلم هم موسي وار است و عتابش هم عتابي قران وار که لا تخف انک انت الا علي (مترس که تو دست بالا را داري). و کدام دست بالاتر از ميراث اعتماد و پشتيباني قاطبه خلق که خاتمي خنده رو و شيرين دهان را بر مسند خواجگي و سليماني نشانده است؟

روي خوب است و کمال هنر و دامن پاک  لاجرم همت پاکان دو عالم با اوست 

گرچه شيرين دهنان پادشهانند ولياو سليمان زمان است که خاتم با اوست  

با که اين نکته توان گفت که آن سنگين دل  کشت ما را و دم عيسي مريم با اوست؟ 

 

آنچه به زبان اشارت آوردم حکايتي بود از سر شوق نه شکايتي از سر چور و "خردمند را يک اشارت بس است" و گرنه به زبان عبارت مثنوي هفتاد من کاغذ مي شد,  و دهاني "به پهناي فلک" مي خواست. و با آن همه کژ خوانان را کفايت نمي کرد.

لاجرم من تيغ کردم در غلافتا که کژ خواني نخواند بر خلاف

-------------------------------

شرط عشق است که از جور شکايت نکنمليک از شوق حکايت بزبان مي آيد 

گو رو اندر پس زانوي سلامت بنشينهر که از دست ملامت به فغان مي آيد

 

عبد الکريم سروش
يازدهم مرداد
١٣٨٢

 

بازگشت به نامه های دکتر سروش